eitaa logo
حجره( مستقر در لبنان )
299 دنبال‌کننده
295 عکس
135 ویدیو
15 فایل
حجره یعنی:مامن ،مدرس،محل آرامش و آموختن اینجا از تحولات خاصی که به چشم میبینم براتون میگم به ویژه از عاشقانه ها و عاطفه های جبهه مقاومت مارو معرفی کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
دادی به خنده پاسخ قاتل به قتلگاه بر روی ما بخند که جان ها فدای تو
پنج روز قبل از شروع زندگی دنیای با معشوق زمینی اش در جبهه جنوب به سوی معشوق ابدی اش و حجله دامادی و عروسی آسمانیان پر کشید . این جا همه چیز از الگو میگیرد مانند وهب و همسرش اما جایی آن طرف تاریخ نشان میدهد که اقتلونا تَحتَ کُلِ حَجرِا و مَدَر لن نترُک فلسطین یعنی هر جا ما را یافتید بکشید ما از فلسطین دست نمیکشیم اما قصه به همین جا ختم نمیشود و ۲۰ روزی زمان میبرد تا پدر به پسرش برسد یاد کتاب افتادم @hoojre313
وحدت آقامیثم و پویانفر
ای شهید ای آن که بر کرانه ازلی و ابدی وجود نشسته ای... دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش... *تقریبا هر روز بعد از نماز صبح مراسم تشییع و تدفین شهدا حتی با حضور افراد به تعداد انگشتان دست انجام میشه وشهدا تا خانه ابدی خود در روضه الحورا بدرقه میشوند. @hoojre313
چند روزی بود دوست داشتم و دنبال این بودم که با سید غفار قرار بزارم (سید غفار از مستشاران ایرانی در سوریه و فرمانده و دوست شهید عباس دانشگر) با اشتیاق قبول کرد. قرارمان شد روضه الحورا ...یعنی قلب ضاحیه رسیدم و بغل و احوال تا آمدیم بنشینیم گفت:بیا بریم سر مزار سید گفتم سید؟ گفت آره سید هاشم اینجاست دیروز دفن شده رفتیم سر مزار توی همان روضه الحورا البته پشت روضه. سنگ قبری سفید و محلی غریبانه و مخفیانه با حضور چند تن از بچه های حزب که مسلح بودند روی سنگ مزار با ماژیک کم رنگ نوشته شده بود : "بسم الله الرحمن الرحیم مرقد السید الشهید" سید غفار گفت :اینجا که سید دفن شده لا به لای این قبرها قبور اموات ،برای یه طایفه ی بزرگی بوده تو لبنان و وقتی فهمیدن پیکر سید قرارِاینجا دفن شه نتونستن نه بگن و خجالت کشیدن (کنایه از این که اینجا فقط اموات طایفه خودشون دفن میشن) حالم عوض شد در عین خوشحالی توفیق زیارت مزار سید، غمی عجیب داشتم غمی که نمیدانم از کجا آمد نشستم به خواندن قرآن و بعد از دقایقی متوجه شدم که باید برویم و دلم نیامد ثبت نکنم این لحظه را و شد این عکس ... راستی سید هاشمِ شهید همراه با حاج عادل که از ایشون روایت رو براتون روایت کردم شهید شدند. برای خوندن روایت هشتگ مجتهد حزب الله رو سرچ کنید. @hoojre313
📍قسمت چهارم شبی که شهید نصر الله به شهادت میرسند حاج عادل با فرزند یار دیرینش حاج عماد به محل شهادت میرسند جست و جو آغاز میشه. و نهایتن با پیکر سید مقاومت رو به رو میشوند. حاج عادل و حاج وحید نماز صبح را در کنار خرابه های ضاحیه به امامت حاج عادل اقامه میکنند. ♦️حاج عادل بی تاب میشه و شهادت رو میخواد و درست چند روز بعد با سنگین ترین بمب ها و شدیدترین حمله در کنار مراد و عزیز خودش ترور و به شهادت میرسند. حاج عادل سالها زندگی اطلاعاتی و مخفیانه داشت و جزو نیروهای خاص و رفقای امین حاج عماد مغنیه بود . 🌱 پیکر مطهرشهید نزدیک ۲۰ روز در زیر آوار مفقود بود و همراه پیکر سید شهید تفحص شد. از پسر حاج عادل راجب آخرین دیدارش با پدر پرسیدم و او این گونه شهر داد: برای پدرنامه نوشتم ... @hoojre313
[وصیت کردم تو حرم حضرت معصومه دفن شم..] 🌱(این متن ها بهانه ای است جهت عرض ارادت به ساحت حضرت موسی بن جعفر در شب شهادتشان..) میخوام تو دفن شم... این ها جمله های یکی از بزرگترین فرماندهان است. ابوعلی؛ در حادثه انفجار پیجر ها از دو چشم نابینا و از دست ها انگشتانش قطع شده است. با آقا مجتبی جهت هماهنگی و خرید ۴۰۰ عدد شعله کوچک گاز راهی شدیم. پشت موتور بعد از کلی خنده و باز شدن روحیه، آقا مجتبی گفت دیر شد. گفتم کجا میخواهی بروی؟ گفت منزل جانباز و شهید ذوق کردم گفت چون دیر شده برنمیگردی با من بیا برویم و آخر شب میبرمت مجمع... منم از خدا خواسته قبول کردم ازشما چه پنهان دلتنگ بودم،شب جمعه هم بود و تشنه ی روضه ... بعد از حدود یک ساعت طی مسیر به خانه ابوعلی رسیدیم ورودی خانه که رسیدیم دلم آرام شد مخصوصا وقتی ابوعلی را بغل زدم... با دستان مجروحش صورتم را بوسید شیخ گروه شروع کرد به صحبت از مقام جانبازان ،و سید بزرگواری ترجمه میکرد بعضی جاها که کلمات فارسی رد و بدل میشد ابوعلی لبخند میزد متوجه شدیم فارسی بلد است و رو نکرده... پ ن؛ آقامجتبی در کنار ابوعلی 📍 @hoojre313🍃
ابن قسمت رو حتما بخونید و از دست ندید ادامه روایت عباس: خانه‌ی شهید عباس علامه در محله‌ی اوزاعی بود؛ لب خط ضاحیه‌ی بیر‌وت، پشت دیوارهای فرودگاه؛ ضاحیه‌ی ضاحیه. مادر عباس از خواهرش یعنی خاله ی عباس خاطره گفت:که عبایه‌اش مندرس شده بود و عباس وقتی عبایه خاله را دید پلی‌استیشن خود را فروخت و برای خاله یک عبایه‌ی تازه، هدیه خرید... در بیروت مدارس مختلط اند عباس در بیروت در دبیرستان دولتی درس می‌خواند که مختلط بود. سال آخر درسش دعوت آن دختر شیعه‌ی ناملتزم را به نتیجه رساند و محجبه‌اش کرد؛ حتی مادر دخترهم محجبه شد با همین حرف زدن و کتاب دادن. عباس علامه در این جنگ شهید شد و آن دختر اکنون طلبه است... پ ن:تصویرکتاب شهید ابراهیم هادی که عباس را عمیقا تکان داده و کتابی نوشته شهید حسن نصرالله راجب عاشورا که لحظه شهادت همراه عباس بوده. @hoojre313