eitaa logo
حوزه بسیج دانش آموزی کوثر شهرستان تکاب
585 دنبال‌کننده
9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
173 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان مباهله، يعنى توجّه و تضرّع دو گروه مخالف يكديگر، به درگاه خدا و تقاضاى لعنت و هلاكت براى طرف مقابل كه از نظر او اهل باطل است در سال دهم هجرى، افرادى از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله مأمور تبليغ اسلام در منطقه نجران شدند. مسيحيانِ نجران نيز نمايندگانى را براى گفتگو با پيامبراسلام صلى الله عليه و آله به مدينه گسيل داشتند. با وجود گفتگوهايى كه ميان آنان و پيامبر صلى الله عليه و آله ردّ وبدل شد، باز هم آنان بهانه‌جويى كرده و در حقّانيّت اسلام ابراز ترديد مى‌كردند. اين آيه نازل شد و خطاب به پيامبر فرمود: به آنها بگو: بياييد با فراخواندن فرزندان و زنان و عزيزانمان، خدا را بخوانيم و با حالت تضرّع و ابتهال بر دروغگويان نفرين كنيم و هر نفرينى كه دامن گروه مقابل را گرفت، معلوم مى‌شود كه راه او باطل است و با اين وسيله به اين گفتگو و جدال پايان دهيم. هنگامى كه نمايندگان مسيحيان نجران، پيشنهاد مباهله را از رسول اكرم صلى الله عليه و آله شنيدند، به‌يكديگر نگاه كرده و متحيّر ماندند. آنان مهلت خواستند تا در اين باره فكر و انديشه و مشورت كنند. بزرگِ نصارا به آنها گفت: شما پيشنهاد را بپذيريد و اگر ديديد كه پيامبر با سر وصدا و جمعيّتى انبوه براى نفرين مى‌آيد، نگران نباشيد و بدانيد كه خبرى نيست، ولى اگر با افراد معدودى به ميدان آمد، از انجام مباهله صرف‌نظر و با او مصالحه كنيد. روز مباهله، آنها ديدند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله همراه با دو كودك و يك جوان و يك زن بيرون آمدند. آن دو كودك، حسن و حسين عليهما السلام و آن جوان، علىّ‌بن ابى‌طالب عليهما السلام و آن زن فاطمه‌ى زهرا عليها السلام- دختر پيامبر صلى الله عليه و آله- بودند. اسقف مسيحيان گفت: من چهره‌هايى را مى‌بينم كه اگر از خداوند بخواهند كوه از جا كنده شود، كنده مى‌شود. اگر اين افراد نفرين كنند، يك نفر مسيحى روى زمين باقى نمى‌ماند. لذا از مباهله انصراف داده، حاضر به مصالحه شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: سوگند به كسى كه مرا پيامبر حقّ قرار داد، اگر مباهله انجام مى‌گرفت، آن وادى آتش را بر آنان فرو مى‌ريخت. اين ماجرا، علاوه بر تفاسير شيعه، در منابع معتبر اهل سنّت نيز آمده است.
🦋 مادری به نام با این که ابراهیم (ع) به سن پیری رسیده بود ولی فرزندی نداشت از خدا درخواست اولاد نمود، در همان سن پیری از کنیزش هاجر فرزندی به او عطا شد که نام وی را «اسماعیل» گذارد. همسر اول او «ساره» نتوانست تحمل کند که ابراهیم از غیر او فرزند داشته باشد خداوند به ابراهیم دستور داد تا مادر و فرزند را به مکه که در آن زمان بیابانی بی‌آب و علف بود ببرد و سکنی دهد. ابراهیم فرمان خدا را امتثال کرد و آنها را به سرزمین مکه برد همین که خواست تنها از آنجا برگردد همسرش شروع به گریه کرد😢 که یک زن و یک کودک شیر خوار در این بیابان بی‌آب و گیاه چه کند⁉️ اشکهای سوزان او که با اشک کودک شیر خوار آمیخته می‌شد قلب ابراهیم را تکان داد دست به دعا برداشت و گفت: «خداوندا! من بخاطر فرمان تو، همسر و کودکم را در این بیابان سوزان و بدون آب و گیاه تنها می‌گذارم، تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد» این را گفت و با آنها در میان اندوه و عشقی عمیق وداع گفت❤️ طولی نکشید غذا و آب ذخیره مادر تمام شد و شیر در پستان او خشکید، بی‌تابی کودک شیر خوار و نگاههای تضرع آمیز او، مادر را آنچنان مضطرب ساخت که تشنگی خود را فراموش کرد و برای به دست آوردن آب به تلاش و کوشش برخاست، نخست به کنار کوه «صفا» آمد، اثری از آب در آنجا ندید، برق سرابی از طرف کوه «مروه» نظر او را جلب کرد و به گمان آب به سوی آن شتافت و در آنجا نیز خبری از آب نبود، از آنجا همین برق را بر کوه «صفا» دید و به سوی آن باز گشت و هفت بار این تلاش و کوشش برای ادامه حیات و مبارزه با مرگ تکرار شد، در آخرین لحظات که طفل شیر خوار شاید آخرین دقایق عمرش را طی می‌کرد از نزدیک پای او- با نهایت تعجب- چشمه زمزم جوشیدن گرفت! مادر و کودک از آن نوشیدند و از مرگ حتمی نجات یافتند مربوط به آیه ۱۵۸ سوره بقره