eitaa logo
هُرم
144 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
343 ویدیو
19 فایل
گاه‌ نوشته‌هایی از حسین فرهانیان @hfarhan اگر دوست دارید ناشناس مطلبی برایم بگذارید🖋 https://harfeto.timefriend.net/17141149934247
مشاهده در ایتا
دانلود
دوباره با حلقه هشتم مبنا سفری را در دنیای کتاب آغاز می‌کنیم. اینبار با کتاب
هدایت شده از بلد طیّب/منان رئیسی
سکوهای واقع در حریم ورودی خانه‌های سنتی را دیده‌اید؟ نام این سکوها پیرنشین است و از کارکردهای مهمش این بود که اگر انتظار مهمان (به ویژه مهمان پیر و سالخورده) برای ملاقات با میزبان طولانی می‌شد می‌توانست در حریم ورودی خانه که به نوعی فضای انتظار بود، روی این سکوها بنشیند و استراحت کند تا انتظارش برای گشوده شدن درب و وصال میزبان به سر آید. رحمت خدا بر مرحوم کافی که با سوز دل خطاب به میزبان حقیقی همه عالم چنین می‌گفت که جوانان ما پیر شدند و پیران ما مُردند، نیامدی آقا... ضَيْفُكَ بِبَابِكَ؛ سالهاست که در آرزوی وصالت، سکونشین حریم انتظارت هستیم، این انتظار را پایانی نیست؟ منتظران را به لب آمد نفس ای شه خوبان تو به فریاد رس @baladetayyeb
10.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"اگر انسان راه را تا آخر می دانست هرگز به راه نمی افتاد..." «معجم البلدان» و «آثار البلاد و اخبار العباد» نوشته‌اند که شیعیان کاشان در قرن هفتم، هر صبح جمعه اسبی را زین کرده به بیرون از دروازۀ شهر می‌بردند و انتظار ظهور می‌کشیدند. تاریخ «حبیب السیر» و تاریخ «روضة الصفا» هم از اجرای همین برنامه در زمان دولت سربداران در سبزوار خبر داده‌اند. این تصویر در سریال «سربداران» (محمدعلی نجفی، ۱۳۶۲) بازسازی شده. جایی که شیخ حسن جوری (امین تارخ) و شاگردش، عزیزالدین مجدّی (بهروز بقایی) در حال هجرت از باشتین هستند و جماعتی را می‌بینند که با پرچم و طبل و نقاره و اسبی سفید ظاهر می‌شوند و آهنگی می‌نوازند که موسیقی تیتراژ خود سریال (کار فرهاد فخرالدینی) است. 🔺️تماشای این صحنه در روز عید نیمه شعبان، لطف دیگری دارد. با متنی که کیوان رهگذار نوشته و بنا به روایتی، محمود دولت‌آبادی دیالوگهای آن را بازنویسی کرده است. ✒️ متن از دکتر علیرضا بلیغ
یک سال گذشت، یک سال دیگر پیر شدیم و در سودای وصالت، هنوز سکونشین حریم انتظارت هستیم. متی ترانا و نراک؟ سالروز میلاد قطب عالم امکان، بهانه نفس کشیدن ما، آقاجان عزیزتر از جانمان بر همه دوستداران حضرتشان مبارک باد 🌹
اى غایب از نظر به خدا مى سپارمت جانم بسوختى و به جان دوست دارمت تا دامن کفن نکشم زیر پاى خاک باور مکن که دست زدامن بدارمت حافظ
هدایت شده از حرفیخته
مهدی جان مجلس تمام شد، همه رفتند و تو هنوز....
هدایت شده از |تَـأَقْـلُم|
🌠 حضور امام میتونه همینقدر لطیف باشه... "روزی تو خواهی آمد، از کوچه‌های باران تا از دلم بشویی، غم‌های روزگاران...." "فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ.." عج @taaghlom
هدایت شده از [نگاه ِ تو]
‌ ‌ ‌نفس را در سینه حبس می‌کنم. سی ثانیه بیشتر دوام نمی‌آورم. خنده‌ام می‌گیرد که آدمیزاد با این همه دبدبه کبکبه، زندگی‌اش به نفسی بند است. گوگل می‌گوید سه دقيقه بدون اكسي‍ژن، سه روز بدون آب و سه هفته بدون غذا می‌شود دوام آورد. خوب که فکر می‌کنم می‌بینم اصلا همه‌اش تقصیر خود اکسیژن است؛ بس که بی‌صدا می‌آید و می‌رود. معلوم است که من وسط اینهمه مشغله زندگی، نباید هم فرصت کنم یاد اکسیژن بیفتم. اصلا باید که یادم برود هر نفسی که فرو می‌رود ممدّ حیات است و چون برمی‌آید مفرّح ذات. حق دارم که نفهمم در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب. آخر، من که بیکار نیستم بنشینم مدام برای هر نفس کشیدن دو بار خدا را شکر کنم. خیلی هنر کنم، آن وقت‌هایی که یک ویروسی، چیزی، چنگ می‌اندازد بیخ گلویم و شب‌ها دیگر نفسم راحت بالا نمی‌آید، یادش بیفتم. ‌من خیلی کم یادت می‌افتم. نمی‌دانم چند وقت یک‌بار. برنامه منظمی برایت ندارم. فقط می‌دانم آن وقت‌ها که اضطراب و بی‌پناهی، چنگ می‌اندازد به وجودم، زود می‌آیم سراغت. آن وقت‌ها که حس می‌کنم خیلی در این دنیا گیر افتاده‌ام و غربت دارد خفه‌ام می‌کند، دست می‌گذارم روی سینه‌ام و به تو سلام می‌دهم. تو همان اکسیژنِ نابِ خالصی. همان که همیشه هستی. همان که مثل نور، لطیفی و چشم‌های زمخت من قدرت دیدنت را ندارد. همان که اگر لحظه‌ای نگاهم نکنی، من تمام می‌شوم. ما که با هم تعارف نداریم. تو خوب می‌دانی که من اهل ندبه نیستم ولی دلتنگت هستم. راستش به تک‌تک آن آدم‌هایی که توانسته‌اند در زندگی‌شان، ولو برای یک بار، نفس یک امام معصوم به صورتشان بخورد، حسودی‌ام می‌شود. تو که خوب می‌دانی ما آدم‌های این روزگار، ما آدم‌های زندانی شده در عصر غیبت، خیلی غریب‌تر و قابل ترحم‌تر هستیم از آن بادیه‌نشین‌های اعرابی. ‌من در افکار خودم هم زندانی‌ام. مثلا گاهی خیال برم می‌دارد که سلامتی شما در گرو نذر صلوات من یا خواندن دعای سلامتی شماست. گاهی وقت‌ها نمی‌فهمم اگر قرار باشد زبانم لال، خدا، در این دنیا، جانِ عزیزِ شما را از حوادث و بلایا حفظ نکند، چرا باید جانِ کم ارزشِ من و امثال من را حفظ کند؟ آن وقت‌ها که عقلم سرجایش است، می‌فهمم تمام این حرف‌ها فقط اشاره است برای آدم شدن ما. می‌فهمم دعا برای شما همان نوری است که قرار است وجود تاریک ما را روشن کند. همان حلقه اتصال که راه را گم نکنیم. اما خب ما آدم‌های زندانی، گاهی همه چیز را با هم قاطی ‌کنیم. چقدر پرحرفی کردم! آمده بودم فقط یک حاضری بزنم و بگویم من یاغی نیستم، همین. می‌دانم امشب، سرتان خیلی شلوغ است. می‌دانم که امشب، ویژه نظر می‌کنید به تمام عالم. به تمام آدم‌های کره زمین که دارند هر لحظه در اتمسفر وجود شما نفس می‌کشند ولی یادشان می‌رود که بدون اکسیژن فقط سه دقیقه می‌توانند زنده بمانند. @Negahe_To
9.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیر می‌آید و جان منتظر مقدم اوست مُردم از شوق، خدایا برسان زودترش... «تموم شد...رفت تا نیمه شعبان سال دیگه... اگر زنده باشیم!:)
چه چیزی در این هوای سرد و برفی بیشتر از همه می‌چسبد؟ الف_ چای ب_ قهوه و نسکافه ج_ آش رشته د_ صدای دل‌انگیز زنگ پستچی ✅ آن هم وقتی که کتابهای حلقه هشتم را بالاخره آورده!
دوستان پیغام داده اند که شما که هر هفته یکبار زنگهایت به صدا در می‌آید! اینکه ذوق زدگی نداره! در پاسخ به ایشان باید عرض کنم که اگر شما هم کتاب ۱۸٠ هزار تومنی که باقی جاها با تخفیف ویژه ۱۳۵ هزار تومن می‌دهند از فقط ۱۹هزار و ۱۷٠ تومن بخری و باقی کتابهایت را هم با تخفیف ۵۰درصدی، حتما ذوق مرگ می‌شوید. ممنون از جناب مهدی ابراهیمی بابت زحماتی که برای ارسال این بسته کشیدند و انتظار برای رسیدن باقی کتابهای تو راهی فراکتاب!