eitaa logo
[ هُرنو ]
896 دنبال‌کننده
788 عکس
49 ویدیو
117 فایل
|هُرنو، به معنای روزنِ نورگیرِ سقف| 📖خواندنی‌ها، شنیدنی‌ها، و خرده‌ریزهایم. مُصطفا جواهری همه‌کارهٔ هیچ‌کاره! کاری بکن که هیچ‌وقت شرمندهٔ دلت نباشی؛ تامام! @mim_javaheri
مشاهده در ایتا
دانلود
[ هُرنو ]
یادداشتم برای کتاب #ملک_آسیاب نوشتهٔ #غزاله_علیزاده برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛ مورخ ۳۰ د
یادداشتم برای کتاب نوشتهٔ برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛ مورخ ۳۰ دی‌ ۱۴۰۱ داستانِ پر از توصیف، برای هیچ! «ملک آسیاب»، آخرین کتابی است که بیست‌سال بعد از خودکشی غزاله علیزاده از او چاپ شده است؛ در نشر رشدیه، که همهٔ حقوقش متعلق به سلمی الهی دختر علیزاده است. دختری که پس اتمام رابطه‌اش با آوینی و نتیجهٔ ازدواجش با بیژن الهیِ شاعر است. علیزاده در ملک آسیاب، راوی دو داستان هم‌زمان و موازی است. یکی ملک آسیاب که در رفت‌وبرگشت بین صاحبان و دولت است و دیگری ماجرای عاطفی بین سارا و فرزین. سارا، دختر خانم نجمیِ بیوه است و با دایی هدی و فرزین، چهار مالک اصلی ملک آسیاب هستند. در این میان، مباشران و کارچاق‌کنانی هستند که به دنبال بافتن کلاهی از نمد ملک آسیاب برای خودشان هستند. فرزین که از همسر اول خود و دو فرزندش جدا شده، در پی اثبات عشق دوران نوجوانی خود با سارا است. سارایی که دختر یک خانوادهٔ متمول و دست‌نیافتنی بوده و رسیدن به او برای فرزین یک آرزوی نشدنی. اما حالا که روزگار گذشته و هر دو، تجربه‌های عاطفی شکست‌خورده‌ای را پشت سر گذاشته‌اند، زمان مناسبی برای ابراز این عشق از سوی فرزین است. اما سارا (که گویی نمایندهٔ تام‌الاختیار افکار حقیقی نویسنده در داستان است)، مردد است. مردد بین رفتن و به تعبیر خودش فرار از ایران و ماندن در ایران. مردد بین پذیرفتن عشق فرزین و یا محافظت از محبت مادر کهنسال و یا علاقه به دایی هدی که خودش هم در یک باتلاق عاشقانه، دست‌وپا می‌زند. ملک آسیاب یک طرح داستان ساده دارد. خالی از هر تعلیق، گره و پیچیدگی. اگر هم پیچیدگی‌ای وجود دارد، پیچیدگی در توصیف‌های علیزاده از حالات و رفتار شخصیت‌ها و موقعیت‌های مختلف است. توصیفاتی که با حوصله و بدون هیچ عجله‌ و با نثری پاکیزه بیان شده است. شاید تنها نقطهٔ قوت ملک آسیاب همین بیان جزییات دقیق و غیرتکراری باشد. استفاده از واژگان درست و به‌جا که می‌تواند سرمشق خوبی برای تازه‌نویسنده‌ها باشد. به غیر از سارا که گویی آینهٔ علیزاده در داستان است، باقی شخصیت‌ها، خام و در حد تیپ باقی مانده‌اند. شخصیت‌هایی که اجازهٔ نزدیک‌شدن مخاطب به خودشان را نمی‌دهند و تا اندازه‌ای متعدد هستند که مخاطب مجبور می‌شود چند ورق برگردد عقب تا دوباره حساب کند که فتاحی که بود و فرقش با جوادی چیست و وکیل جدید چه می‌گوید! ملک آسیاب، یک داستان بی‌مکان و بی‌‌زمان است و این بی‌مکانی و بی‌زمانی، عامدانه یا غیرعامدانه نشان از بی‌هویتی شخصیت‌ها است. ملک آسیاب فقط از جهت نزدیک‌تر شدن به شناخت شخصیت علیزاده و چشیدن طعم توصیفاتش ارزش خواندن دارد و متاسفانه بیش از این چیزی در چنته‌اش نیست. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از استاد فیاض بخش
4_6048838133582136607.mp3
3.21M
🔊 بشنوید| توصیه‌ها و دستورات ویژه استقبال از ماه رجب. استاد فیاض‌بخش 🔸 بیایید در این ماه با امیرالمومنین(ع) معامله کنیم! 🔸 روش عملی مراقبه و محاسبه در ماه رجب. 🔸 اعمال عبادی توصیه‌شده در ماه رجب ❗️این فایل صوتی مربوط به سال‌های قبل است که بخاطر حلاوت خاصی که دارد، هرسال در آستانه ماه رجب آن را منتشر می‌کنیم. ☑️ کانال جلوه نور علوی @jelvehnooralavi
شصت و چهارمین کتاب ۱۴۰۱ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
. ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت می‌خواستم که وقف تو باشم تمام عمر دنیا خلاف آنچه که می‌خواستم گذشت... حالا برای لحظه‌ای آرام می‌شوم ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت... شهادت‌ امام هادیه و دلِ من، سامراست دوباره..... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شصت و پنجمین کتاب ۱۴۰۱ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
چاه ذهن همهٔ آنها چه پربار و پُرآب بوده، چه طناب محکمی دست همه‌شان بوده که چنان آب‌های روانی از ذهن‌شان بیرون کشیده‌اند. 📚 خانومِ صفحه ۱۴۴ خوشا خاطرات! @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
اتاق دبیرخانهٔ هنرهای زیبا به‌قدری گرمه که بزرگوارِ پشت میز پیراهن آستین کوتاه پوشیده و دکمهٔ بالایش هم باز. من هم پلیور‌به‌تن و کاپشن‌به‌دست درحال عرق‌ریختنم. گاز هم کمه. بزرگوار پشت میز به همکار چند اتاق آن‌طرف‌تر هم بدوبیراه می‌گه. اینجا هم دانشگاه تهرانه. ای بیچاره ایران...
اُمبرتو اکوی ایتالیاییِ نازنین که گویا بیشتر از اینکه داستان‌نویس باشد، فیلسوف است و نشانه‌شناس، زندگی‌نگاره‌ای دارد با عنوان «چطور یک گواهینامهٔ المثنی بگیریم؟» که آن را احتمالا خوانده‌اید یا با صدای سیامک انصاری، شنیده‌اید. حتما به شرط حیات ادای دینی خواهم کرد به دوست ایتالیایی عزیزم، اُمبرتو و چندخطی خواهم نوشت تحت عنوان «چطور از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شویم؟» شاید هم «این سامانه، گلستان است یا...؟» بسا هم «پردیس هنرهای نازیبا»... حالا عنوانش (بر خلاف دیگر چرندیاتی که نوشته‌ام و احتمالا خواهم نوشت) چندان مهم نیست. مهم مصیبتی است که در چند ماه گذشته، گریبانم را گرفت و این‌طور که به نظر می‌رسد امروز گریبانم را رها کرد تا برود سراغ گریبان یک سیه‌روزِ دیگر! @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
باور کن بس‌که از حکومت دست‌نشانده، حکومت وابسته و بورژوازی کمپرادور حرف شنیده‌ام، نزدیک است بالا بیاورم. همه سیاسی‌اند! با حداقل دانش سیاسی و حداکثر صدور احکام سیاسی. 📚 خانومِ صفحه ۱۷۰ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
گزارش های امیر پسر عاشق.jpg
1.49M
یادداشتم برای کتاب نوشتهٔ برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛ مورخ ۱۳ دی‌ ۱۴۰۱ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
یادداشتم برای کتاب #گزارش_های_امیر_پسر_عاشق نوشتهٔ #فاطمه_نفری برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛
یادداشتم برای کتاب نوشتهٔ برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛ مورخ ۱۳ دی‌ ۱۴۰۱ رمانی که هرچیزی هست، به جز اسمش! داستان، داستان امیر پسر بزرگ خانواده‌ای در بحبوحۀ جنب‌وجوش‌های مردمی پیش از انقلاب است. خانواده‌ای که تازگی از بویین‌زهرا به تهران مهاجرت کرده، پدر خانواده کر و لال است، مادر خانواده به شیک‌بودنِ دیگر زنان همسایه نیست، دو برادر، و خواهری که از لحاظ سنی بین این دو قرار گرفته است. این رمان یک طرح داستان ساده و تکراری دارد: پسری نوجوان در بحبوحۀ تحولات پیش از انقلاب با مطالعۀ آثار انقلابیِ ممنوعه دچار رشد فکری می‌شود و از طرفی درگیر یک ماجرای عاطفی با دختر همسایه‌شان هم شده است. به این طرح داستان، چاشنی چالش کار کردنِ همزمان با تحصیل و مراقبت از خانواده را هم اضافه کنید. این بد است؟ اینکه طرح یک داستان و رمان تکراری باشد بد است؟ خیر! ولی آنجایی بد می‌شود که در همین تکراری بودن، باقی بمانیم و پا را فراتر نگذاریم. احتمالا نویسنده چنین قصدی نداشته‌ است، اما این کتاب را می‌توان یک اقتباس ضعیف از سریال وضعیت سفید دانست. چرا ضعیف؟ چون این کتاب، چیزی که ادعا می‌کند، نیست. شخصیت اصلی داستان، پسری نوجوان به اسم امیر است که عاشق ارمغان، دختر همسایه‌شان می‌شود. اما توصیفاتی که از حالات و رفتار امیر در کتاب با آن روبرو می‌شویم، تکراری و کلیشه‌ایست. جملاتی نظیر «قلبم تند و تند می‌زد» یا «چشمم می‌پرید» یا «هوا یکهو گرم شد و تنم داغ!» یا تعبیراتی این چنین. امیر، ابدا یک نوجوان پسر عاشقِ قابل باور نیست. برخلاف امیرِ وضعیت سفید. اسم رمان هست «گزارش‌های»امیر پسر عاشق. درحالی که در رمان خیلی دیر به گزارش‌ها می‌رسیم. اصلا گزارش«هایی» در کار نیست. چند گزارش معمولی است. اسم داستان خیلی اهمیت دارد و کاش اسم دیگری انتخاب می‌شد. اما چرا اینطور است؟ چرا امیر برایمان قابل باور نیست؟ چون نویسندۀ کتاب یک خانم است و هیچگاه در طول زندگی تجربۀ زیستۀ‌ یک پسر نوجوان بودن را نداشته و نخواهد داشت. از طرفی در همین کتاب، شخصیت راضیه خواهر امیر و مادر امیر، شخصیت‌هایی استوار، باورپذیر و فراتر از تیپ هستند چون نویسنده تجربۀ‌دختربودن را زیسته است. از طرفی در کتاب،‌ اوقاتی با بیان کردن جزئیات شخصیتی غلامرضا تختی روبرو هستیم. اطلاعاتی که بدون هیچ ظرافت ادبی و داستانی و کاملا شعاری به خورد مخاطب داده می‌شود. «گزارش‌های امیر، پسر عاشق» می‌توانست یک رمان دلچسب نوجوان باشد، اما نشده است. با رمانی است که حرف جدید برای گفتن ندارد، تکراری است، شعاری است و روی دست‌ها می‌ماسَد. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
یادداشتم برای کتاب #گزارش_های_امیر_پسر_عاشق نوشتهٔ #فاطمه_نفری برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛
کاش نویسنده‌های محترم خانم، بی‌خیال شخصیت اصلی پسر نوجوان شوند! اینجا دیگر رادیو نیست که یک خانم بتواند جای یک پسر، دوبله کند! 🤦‍♂
شصت و ششمین کتاب ۱۴۰۱ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
من، همیشه مقابل بابا کم آورده‌ام. این همیشه که می‌گویم، تمامش حقیقت است. همیشه نگاهم، به جای پای قدم‌هایش بوده که ببینم روی کدام سنگِ محکم می‌گذارد تا ادایش را در بیاورم که مطمئن باشم زمین نمی‌خورم. همیشه پشتم، حرارتِ حمایتش را لازم داشته. همیشه دستانم رو به بالا و در تمنای حمایتِ پدرانه‌اش بوده. همیشه حالِ خوبم دربندِ حال خوبش بوده و حالِ خرابم ناشی از حال خرابش. همیشه هرجا که نتوانسته‌ام شبیهش باشم پیش خودم شرمنده بوده‌ام. همیشه و همیشه. و زندگی من، پر است از این همیشه‌ها. همیشه‌هایی که آغشته به استواریِ بابا است. در این‌سال‌ها، هربار که شنیده‌ام: «چقدر شبیه پدرت شده‌ای»، با یاخته‌‌یاخته‌های وجودم، کیفور شده‌ام. الان، چند ساعتی از بیست‌ونهمین روز پدری که پشت‌سر گذاشته‌ام، گذشته است و من، چند روز است که دست روی دکمه‌های صفحهٔ گوشی می‌برم و می‌نویسم و پاک‌ می‌کنم؛ چون هیچ‌وقت نتوانستم حقِ عظمت شما را ادا و بیان کنم. الهی که سایه‌تان همیشه و همیشه بالای سرم باشد؛ که من، بدون شما هیچم. هیچِ هیچ. امضا: مصطفایی که دیوانهٔ شماست، شرمندهٔ کم‌کاری‌هایش است و دنیا را بدون شما نمی‌خواهد. پانوشت: بین همهٔ عکس‌هایی که با بابا دارم، این قاب را از همه بیشتر زیسته‌ام. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
خيالِ با تو نشستن مرا هوايى كرد... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
من، معمولا توصیهٔ عمومی به دیدن فیلمی نمی‌کنم. هم اینکه اصلا خودم را در این ساحت خبره نمی‌دانم (بر خلاف خیال خامی که در جهان کتاب دارم!) و هم اینکه فیلم را امری بسیار شخصی‌سازی‌شده‌تر می‌دانم. در کتاب به واسطهٔ نبودنِ تصویر، مخاطب و تخیلش آزاد هستند و می‌توانند تصویرِ مخصوص خودشان را از قصهٔ کتاب بسازند. ولی در فیلم این‌طور نیست. ما فقط با یک تصویر روبرو هستیم. برای همین خیلی‌وقت‌ها نمی‌توانیم (یا حداقل من یکی نمی‌توانم) با فیلم‌های محبوب دیگران ارتباط برقرار کنم و به‌نظرم مزخرفی بیش نیست. (نمونه‌اش فیلم‌هایی که دوستانم در کانال‌هایشان معرفی و پیشنهاد می‌کنند.) اما ماجرای چیز دیگری است. عطرآلود را در جشنواره ببینید! هرطور که هست. بعدتر در سینما ببینید. دوباره در سینما ببینید. و بعدترش در نمایش خانگی. عطرآلودِ هادی مقدم‌دوست، رفت کنار وضعیت‌سفیدش نشست. جایی در رفِ نیم‌قوس‌دارِ گچی در کنج دلم. عطرآلود، خودِ سینماست. دلم می‌خواهد تا خود صبح درباره‌اش حرف بزنم. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شصت و هفتمین کتاب ۱۴۰۱ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هیچ هدیه‌ای به اندازهٔ کتاب بهم نمی‌چسبه! ناگهانی باشه که چه بهتر :) چون به قول مرتضی امیری اسفندقه: طعم زندگی دارد، آنچه ناگهان باشد... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
هیچ هدیه‌ای به اندازهٔ کتاب بهم نمی‌چسبه! ناگهانی باشه که چه بهتر :) چون به قول مرتضی امیری اسفندقه:
🔰 تبصره از هدیه گرفتنِ یک شاسی‌بلند دودیفرانسلِ ترجیحا تولیدِ ده‌سال اخیر هم همین‌قدر خوشحال می‌شم. اگه پاتریوت باشه که دیگه حتا ممکنه بیشتر هم خوشحال بشم اصلا 😌
55.7K
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماست به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمالِ چهرهٔ حجت موجه ماست... تولدت مبارک مشتی! فدایی داری! @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
اینکه قحط‌الرجال شده تا چون منی پایش به تلویزیون باز بشود که ناراحت کننده است.😅 اما از نوشتن و نویسندگی در مدرسه و نوجوانی و تاثیر معلم و والدین و تلاش و استمرارِ کوشش حرف زدیم. اگر خواستید وقت‌تان را کمی تلف کنید، از دقیقهٔ نوزدهم وراجی‌هایم در برنامهٔ مدرسهٔ همت شروع می‌شود. https://telewebion.com/episode/0x5432405 @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
به انگشت عصا پیری اشارت می‌کند هردم که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا... آدم‌ها دو دسته‌اند. آن‌ها که در پیری زیبا هستند و آن‌ها که در پیری، زشت. و عمیقاً بر این باورم که زیباییِ پیری، بسیار بسیار دل‌فریبانه‌تر است تا زیبایی جوانی. زیباییِ پیری، اکتسابی است. نور است. باید ذره‌ذره جمعش کنی. ولی زیبایی جوانی، ارثی است. من، تماما، موافق ارجحیت تمامیِ حَسَنات و زیبایی‌های اکتسابی هستم. خدایا مرا کاسبِ زیبایی‌های پیری کن. به تاریخ دوست‌داشتنی‌ترین بیست‌وچهارم بهمن‌ماه. مبارک باشی همیشه. پ.ن: صورت‌تان در برف، به احتمالی آینهٔ پیری‌تان است. امتحانش کنید :) @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شصت و هشتمین کتاب ۱۴۰۱ خانوم @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف