اتاق دبیرخانهٔ هنرهای زیبا بهقدری گرمه که بزرگوارِ پشت میز پیراهن آستین کوتاه پوشیده و دکمهٔ بالایش هم باز.
من هم پلیوربهتن و کاپشنبهدست درحال عرقریختنم.
گاز هم کمه.
بزرگوار پشت میز به همکار چند اتاق آنطرفتر هم بدوبیراه میگه.
اینجا هم دانشگاه تهرانه.
ای بیچاره ایران...
اُمبرتو اکوی ایتالیاییِ نازنین که گویا بیشتر از اینکه داستاننویس باشد، فیلسوف است و نشانهشناس، زندگینگارهای دارد با عنوان «چطور یک گواهینامهٔ المثنی بگیریم؟» که آن را احتمالا خواندهاید یا با صدای سیامک انصاری، شنیدهاید.
حتما به شرط حیات ادای دینی خواهم کرد به دوست ایتالیایی عزیزم، اُمبرتو و چندخطی خواهم نوشت تحت عنوان «چطور از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شویم؟» شاید هم «این سامانه، گلستان است یا...؟» بسا هم «پردیس هنرهای نازیبا»...
حالا عنوانش (بر خلاف دیگر چرندیاتی که نوشتهام و احتمالا خواهم نوشت) چندان مهم نیست. مهم مصیبتی است که در چند ماه گذشته، گریبانم را گرفت و اینطور که به نظر میرسد امروز گریبانم را رها کرد تا برود سراغ گریبان یک سیهروزِ دیگر!
#سیستم_گلستان
#فرار
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
باور کن بسکه از حکومت دستنشانده، حکومت وابسته و بورژوازی کمپرادور حرف شنیدهام، نزدیک است بالا بیاورم. همه سیاسیاند! با حداقل دانش سیاسی و حداکثر صدور احکام سیاسی.
📚 #جزیره_سرگردانی
خانومِ #سیمین_دانشور
صفحه ۱۷۰
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
گزارش های امیر پسر عاشق.jpg
1.49M
یادداشتم برای کتاب #گزارش_های_امیر_پسر_عاشق نوشتهٔ #فاطمه_نفری
برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛
مورخ ۱۳ دی ۱۴۰۱
#گزارش_های_امیر_پسر_عاشق
#فاطمه_نفری
#نشر_قدیانی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
یادداشتم برای کتاب #گزارش_های_امیر_پسر_عاشق نوشتهٔ #فاطمه_نفری برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛
یادداشتم برای کتاب #گزارش_های_امیر_پسر_عاشق نوشتهٔ #فاطمه_نفری
برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛
مورخ ۱۳ دی ۱۴۰۱
رمانی که هرچیزی هست، به جز اسمش!
داستان، داستان امیر پسر بزرگ خانوادهای در بحبوحۀ جنبوجوشهای مردمی پیش از انقلاب است. خانوادهای که تازگی از بویینزهرا به تهران مهاجرت کرده، پدر خانواده کر و لال است، مادر خانواده به شیکبودنِ دیگر زنان همسایه نیست، دو برادر، و خواهری که از لحاظ سنی بین این دو قرار گرفته است. این رمان یک طرح داستان ساده و تکراری دارد: پسری نوجوان در بحبوحۀ تحولات پیش از انقلاب با مطالعۀ آثار انقلابیِ ممنوعه دچار رشد فکری میشود و از طرفی درگیر یک ماجرای عاطفی با دختر همسایهشان هم شده است. به این طرح داستان، چاشنی چالش کار کردنِ همزمان با تحصیل و مراقبت از خانواده را هم اضافه کنید. این بد است؟ اینکه طرح یک داستان و رمان تکراری باشد بد است؟ خیر! ولی آنجایی بد میشود که در همین تکراری بودن، باقی بمانیم و پا را فراتر نگذاریم.
احتمالا نویسنده چنین قصدی نداشته است، اما این کتاب را میتوان یک اقتباس ضعیف از سریال وضعیت سفید دانست. چرا ضعیف؟ چون این کتاب، چیزی که ادعا میکند، نیست. شخصیت اصلی داستان، پسری نوجوان به اسم امیر است که عاشق ارمغان، دختر همسایهشان میشود. اما توصیفاتی که از حالات و رفتار امیر در کتاب با آن روبرو میشویم، تکراری و کلیشهایست. جملاتی نظیر «قلبم تند و تند میزد» یا «چشمم میپرید» یا «هوا یکهو گرم شد و تنم داغ!» یا تعبیراتی این چنین. امیر، ابدا یک نوجوان پسر عاشقِ قابل باور نیست. برخلاف امیرِ وضعیت سفید. اسم رمان هست «گزارشهای»امیر پسر عاشق. درحالی که در رمان خیلی دیر به گزارشها میرسیم. اصلا گزارش«هایی» در کار نیست. چند گزارش معمولی است. اسم داستان خیلی اهمیت دارد و کاش اسم دیگری انتخاب میشد.
اما چرا اینطور است؟ چرا امیر برایمان قابل باور نیست؟ چون نویسندۀ کتاب یک خانم است و هیچگاه در طول زندگی تجربۀ زیستۀ یک پسر نوجوان بودن را نداشته و نخواهد داشت. از طرفی در همین کتاب، شخصیت راضیه خواهر امیر و مادر امیر، شخصیتهایی استوار، باورپذیر و فراتر از تیپ هستند چون نویسنده تجربۀدختربودن را زیسته است. از طرفی در کتاب، اوقاتی با بیان کردن جزئیات شخصیتی غلامرضا تختی روبرو هستیم. اطلاعاتی که بدون هیچ ظرافت ادبی و داستانی و کاملا شعاری به خورد مخاطب داده میشود.
«گزارشهای امیر، پسر عاشق» میتوانست یک رمان دلچسب نوجوان باشد، اما نشده است. با رمانی است که حرف جدید برای گفتن ندارد، تکراری است، شعاری است و روی دستها میماسَد.
#گزارش_های_امیر_پسر_عاشق
#فاطمه_نفری
#نشر_قدیانی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
یادداشتم برای کتاب #گزارش_های_امیر_پسر_عاشق نوشتهٔ #فاطمه_نفری برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛
کاش نویسندههای محترم خانم، بیخیال شخصیت اصلی پسر نوجوان شوند!
اینجا دیگر رادیو نیست که یک خانم بتواند جای یک پسر، دوبله کند! 🤦♂
شصت و ششمین کتاب ۱۴۰۱
#آسمان_لندن_زیاده_میبارد
#علی_امبر_شیروانی
#نشر_اطراف
#خواندنیهایم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
من، همیشه مقابل بابا کم آوردهام. این همیشه که میگویم، تمامش حقیقت است. همیشه نگاهم، به جای پای قدمهایش بوده که ببینم روی کدام سنگِ محکم میگذارد تا ادایش را در بیاورم که مطمئن باشم زمین نمیخورم. همیشه پشتم، حرارتِ حمایتش را لازم داشته. همیشه دستانم رو به بالا و در تمنای حمایتِ پدرانهاش بوده. همیشه حالِ خوبم دربندِ حال خوبش بوده و حالِ خرابم ناشی از حال خرابش. همیشه هرجا که نتوانستهام شبیهش باشم پیش خودم شرمنده بودهام. همیشه و همیشه. و زندگی من، پر است از این همیشهها. همیشههایی که آغشته به استواریِ بابا است.
در اینسالها، هربار که شنیدهام: «چقدر شبیه پدرت شدهای»، با یاختهیاختههای وجودم، کیفور شدهام.
الان، چند ساعتی از بیستونهمین روز پدری که پشتسر گذاشتهام، گذشته است و من، چند روز است که دست روی دکمههای صفحهٔ گوشی میبرم و مینویسم و پاک میکنم؛ چون هیچوقت نتوانستم حقِ عظمت شما را ادا و بیان کنم.
الهی که سایهتان همیشه و همیشه بالای سرم باشد؛ که من، بدون شما هیچم. هیچِ هیچ.
امضا: مصطفایی که دیوانهٔ شماست، شرمندهٔ کمکاریهایش است و دنیا را بدون شما نمیخواهد.
پانوشت: بین همهٔ عکسهایی که با بابا دارم، این قاب را از همه بیشتر زیستهام.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
خيالِ
با تو نشستن
مرا هوايى كرد...
#محمد_شیخی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
من، معمولا توصیهٔ عمومی به دیدن فیلمی نمیکنم. هم اینکه اصلا خودم را در این ساحت خبره نمیدانم (بر خلاف خیال خامی که در جهان کتاب دارم!) و هم اینکه فیلم را امری بسیار شخصیسازیشدهتر میدانم. در کتاب به واسطهٔ نبودنِ تصویر، مخاطب و تخیلش آزاد هستند و میتوانند تصویرِ مخصوص خودشان را از قصهٔ کتاب بسازند. ولی در فیلم اینطور نیست. ما فقط با یک تصویر روبرو هستیم. برای همین خیلیوقتها نمیتوانیم (یا حداقل من یکی نمیتوانم) با فیلمهای محبوب دیگران ارتباط برقرار کنم و بهنظرم مزخرفی بیش نیست. (نمونهاش فیلمهایی که دوستانم در کانالهایشان معرفی و پیشنهاد میکنند.)
اما
ماجرای #عطرآلود چیز دیگری است.
عطرآلود را در جشنواره ببینید! هرطور که هست. بعدتر در سینما ببینید. دوباره در سینما ببینید. و بعدترش در نمایش خانگی.
عطرآلودِ هادی مقدمدوست، رفت کنار وضعیتسفیدش نشست. جایی در رفِ نیمقوسدارِ گچی در کنج دلم.
عطرآلود، خودِ سینماست.
دلم میخواهد تا خود صبح دربارهاش حرف بزنم.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شصت و هفتمین کتاب ۱۴۰۱
#پرنده_به_پرنده
#آن_لاموت
#مهدی_نصراله_زاده
#نشر_بیدگل
#خواندنیهایم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
هیچ هدیهای به اندازهٔ کتاب بهم نمیچسبه! ناگهانی باشه که چه بهتر :) چون به قول مرتضی امیری اسفندقه:
🔰 تبصره
از هدیه گرفتنِ یک شاسیبلند دودیفرانسلِ ترجیحا تولیدِ دهسال اخیر هم همینقدر خوشحال میشم.
اگه پاتریوت باشه که دیگه حتا ممکنه بیشتر هم خوشحال بشم اصلا 😌
اینکه قحطالرجال شده تا چون منی پایش به تلویزیون باز بشود که ناراحت کننده است.😅
اما از نوشتن و نویسندگی در مدرسه و نوجوانی و تاثیر معلم و والدین و تلاش و استمرارِ کوشش حرف زدیم.
اگر خواستید وقتتان را کمی تلف کنید، از دقیقهٔ نوزدهم وراجیهایم در برنامهٔ مدرسهٔ همت شروع میشود.
https://telewebion.com/episode/0x5432405
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
به انگشت عصا پیری اشارت میکند هردم
که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا...
آدمها دو دستهاند.
آنها که در پیری زیبا هستند و آنها که در پیری، زشت.
و عمیقاً بر این باورم که زیباییِ پیری، بسیار بسیار دلفریبانهتر است تا زیبایی جوانی. زیباییِ پیری، اکتسابی است. نور است. باید ذرهذره جمعش کنی. ولی زیبایی جوانی، ارثی است.
من، تماما، موافق ارجحیت تمامیِ حَسَنات و زیباییهای اکتسابی هستم.
خدایا مرا کاسبِ زیباییهای پیری کن.
به تاریخ دوستداشتنیترین بیستوچهارم بهمنماه.
مبارک باشی همیشه.
پ.ن: صورتتان در برف، به احتمالی آینهٔ پیریتان است. امتحانش کنید :)
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شصت و هشتمین کتاب ۱۴۰۱
#جزیرهٔ_سرگردانی
خانوم #سیمین_دانشور
#نشر_خوارزمی
#خواندنیهایم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بی حسرت زندگی، سبک چون آهی
بیآنکه به برگشت بخواهم راهـــی
یک روز بهسوی تـــــــو میآرند مرا
بر شــــــــــــــــــــانهٔ لاالهالّااللهی....
#محمدرضا_معلمی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
بی حسرت زندگی، سبک چون آهی بیآنکه به برگشت بخواهم راهـــی یک روز بهسوی تـــــــو میآرند مرا بر شـ
معلمی!
معلوم بود دارم باج میدم که مهلت تحویل یادداشت رو بیشتر کنی؟
@mimremeem1
181.4K
📚 #۱۴آبان_روز_آتش (گفتگو با انقلاب)
👤 #روبرت_صافاریان
#نشر_مرکز
صفحهٔ ۳۸
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شصت و نهمین کتاب ۱۴۰۱
#۱۴آبان_روز_آتش
#روبرت_صافاریان
#نشر_مرکز
#خواندنیهایم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
چهارشنبه بود. آخرین روزِ بازِ مدرسه، پیش از مبعثِ رسول. محمدِ مصطفی که جانِ منِ ناپاک، فدای او و خاندانش.
مدرسهٔ نبوی داشتیم. آن زنگ کلاس درس تعطیل میشد و بچهها به انتخاب خودشان، در یکی از کلاسهایی که مربوط به پیامبر و شخصیت و منش و سیرهٔ او بود شرکت میکردند.
من هم طبق معمول، از بیسوادیام چیزی نداشتم که بگویم. گفتم به بهانهٔ مبعث پیامبر، کتابی معرفی میکنم و جمعخوانیاش میکنیم و کیفش را میبریم. لذا عنوان کلاس شد: جمعخوانی کتاب قاف
با بچهها از اهمیتِ قافخوانی صحبت کردم. اهمیتِ خواندنِ از پیامبر و بعدها اگر ذوقش را داشتند، نوشتنِ از او.
دربارهٔ این صحبت کردیم که حواستان هست دارید متنِ قلمیشدهٔ هفت سدهٔ پیش را میخوانید و میفهمیدش؟ اعجاز زبان فارسی را میبینید؟
بخشهایی از کتاب را با خوانشِ شیرینِ یاسین حجازی شنیدیم و پیشنهادی دادم که شاید گوش شیطان کر، چندتاییشان عمل کنند. اینکه درست است که کتاب قاف قطور است و سنگین؛ اما اگر روزی فقط چهارصفحهاش را بخوانیم، به اسفند هزاروچهارصدودو نرسیده، تمامش کردهایم.
خدا را چه دیدید؟ شاید ما هم گوششیطانکر، روزی چندصفحهاش را خواندیم...
عیدتون مبااارکااا! 🌱🌱🌱
راستی!
از لذتهای همیشگیِ مدامِ من، همنام بودنِ با اوست!
فخرش را میفروشم :)
#قاف
#یاسین_حجازی
#قافخوانی
#مدرسه_نبوی
#متوسطه_مهرهشتم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بعضی روزها بهقدری برکت دارند که حتا در لابلای روزمرّگی (که الهی برای هیچکس روزمرْگی نباشد) هم طعم شیرینش را میفهمید. طعمش، شبیه طعمِ بستنی ایتالیایی سنمارکو است. همانی که روبروی پارک قیطریه است. اسکوپِ طعمِ عسلش. برکت بعضی روزها همینقدر شیرین است.
خداحافظ ای سیاُمِ بهمنماهِ پُربرکت و بهیادماندنی؛ و سلام بر تو ای اسفندِ محبوب من. ای عسلیترین اسکوپِ ماههای پرودگار!
سلام!
اول اسفندماه هزاروچهارصدویک.
#برکت
#اسفند
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف