شصت و ششمین کتاب ۱۴۰۱
#آسمان_لندن_زیاده_میبارد
#علی_امبر_شیروانی
#نشر_اطراف
#خواندنیهایم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
من، همیشه مقابل بابا کم آوردهام. این همیشه که میگویم، تمامش حقیقت است. همیشه نگاهم، به جای پای قدمهایش بوده که ببینم روی کدام سنگِ محکم میگذارد تا ادایش را در بیاورم که مطمئن باشم زمین نمیخورم. همیشه پشتم، حرارتِ حمایتش را لازم داشته. همیشه دستانم رو به بالا و در تمنای حمایتِ پدرانهاش بوده. همیشه حالِ خوبم دربندِ حال خوبش بوده و حالِ خرابم ناشی از حال خرابش. همیشه هرجا که نتوانستهام شبیهش باشم پیش خودم شرمنده بودهام. همیشه و همیشه. و زندگی من، پر است از این همیشهها. همیشههایی که آغشته به استواریِ بابا است.
در اینسالها، هربار که شنیدهام: «چقدر شبیه پدرت شدهای»، با یاختهیاختههای وجودم، کیفور شدهام.
الان، چند ساعتی از بیستونهمین روز پدری که پشتسر گذاشتهام، گذشته است و من، چند روز است که دست روی دکمههای صفحهٔ گوشی میبرم و مینویسم و پاک میکنم؛ چون هیچوقت نتوانستم حقِ عظمت شما را ادا و بیان کنم.
الهی که سایهتان همیشه و همیشه بالای سرم باشد؛ که من، بدون شما هیچم. هیچِ هیچ.
امضا: مصطفایی که دیوانهٔ شماست، شرمندهٔ کمکاریهایش است و دنیا را بدون شما نمیخواهد.
پانوشت: بین همهٔ عکسهایی که با بابا دارم، این قاب را از همه بیشتر زیستهام.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
خيالِ
با تو نشستن
مرا هوايى كرد...
#محمد_شیخی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
من، معمولا توصیهٔ عمومی به دیدن فیلمی نمیکنم. هم اینکه اصلا خودم را در این ساحت خبره نمیدانم (بر خلاف خیال خامی که در جهان کتاب دارم!) و هم اینکه فیلم را امری بسیار شخصیسازیشدهتر میدانم. در کتاب به واسطهٔ نبودنِ تصویر، مخاطب و تخیلش آزاد هستند و میتوانند تصویرِ مخصوص خودشان را از قصهٔ کتاب بسازند. ولی در فیلم اینطور نیست. ما فقط با یک تصویر روبرو هستیم. برای همین خیلیوقتها نمیتوانیم (یا حداقل من یکی نمیتوانم) با فیلمهای محبوب دیگران ارتباط برقرار کنم و بهنظرم مزخرفی بیش نیست. (نمونهاش فیلمهایی که دوستانم در کانالهایشان معرفی و پیشنهاد میکنند.)
اما
ماجرای #عطرآلود چیز دیگری است.
عطرآلود را در جشنواره ببینید! هرطور که هست. بعدتر در سینما ببینید. دوباره در سینما ببینید. و بعدترش در نمایش خانگی.
عطرآلودِ هادی مقدمدوست، رفت کنار وضعیتسفیدش نشست. جایی در رفِ نیمقوسدارِ گچی در کنج دلم.
عطرآلود، خودِ سینماست.
دلم میخواهد تا خود صبح دربارهاش حرف بزنم.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شصت و هفتمین کتاب ۱۴۰۱
#پرنده_به_پرنده
#آن_لاموت
#مهدی_نصراله_زاده
#نشر_بیدگل
#خواندنیهایم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
هیچ هدیهای به اندازهٔ کتاب بهم نمیچسبه! ناگهانی باشه که چه بهتر :) چون به قول مرتضی امیری اسفندقه:
🔰 تبصره
از هدیه گرفتنِ یک شاسیبلند دودیفرانسلِ ترجیحا تولیدِ دهسال اخیر هم همینقدر خوشحال میشم.
اگه پاتریوت باشه که دیگه حتا ممکنه بیشتر هم خوشحال بشم اصلا 😌
اینکه قحطالرجال شده تا چون منی پایش به تلویزیون باز بشود که ناراحت کننده است.😅
اما از نوشتن و نویسندگی در مدرسه و نوجوانی و تاثیر معلم و والدین و تلاش و استمرارِ کوشش حرف زدیم.
اگر خواستید وقتتان را کمی تلف کنید، از دقیقهٔ نوزدهم وراجیهایم در برنامهٔ مدرسهٔ همت شروع میشود.
https://telewebion.com/episode/0x5432405
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
به انگشت عصا پیری اشارت میکند هردم
که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا...
آدمها دو دستهاند.
آنها که در پیری زیبا هستند و آنها که در پیری، زشت.
و عمیقاً بر این باورم که زیباییِ پیری، بسیار بسیار دلفریبانهتر است تا زیبایی جوانی. زیباییِ پیری، اکتسابی است. نور است. باید ذرهذره جمعش کنی. ولی زیبایی جوانی، ارثی است.
من، تماما، موافق ارجحیت تمامیِ حَسَنات و زیباییهای اکتسابی هستم.
خدایا مرا کاسبِ زیباییهای پیری کن.
به تاریخ دوستداشتنیترین بیستوچهارم بهمنماه.
مبارک باشی همیشه.
پ.ن: صورتتان در برف، به احتمالی آینهٔ پیریتان است. امتحانش کنید :)
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شصت و هشتمین کتاب ۱۴۰۱
#جزیرهٔ_سرگردانی
خانوم #سیمین_دانشور
#نشر_خوارزمی
#خواندنیهایم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بی حسرت زندگی، سبک چون آهی
بیآنکه به برگشت بخواهم راهـــی
یک روز بهسوی تـــــــو میآرند مرا
بر شــــــــــــــــــــانهٔ لاالهالّااللهی....
#محمدرضا_معلمی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
بی حسرت زندگی، سبک چون آهی بیآنکه به برگشت بخواهم راهـــی یک روز بهسوی تـــــــو میآرند مرا بر شـ
معلمی!
معلوم بود دارم باج میدم که مهلت تحویل یادداشت رو بیشتر کنی؟
@mimremeem1
181.4K
📚 #۱۴آبان_روز_آتش (گفتگو با انقلاب)
👤 #روبرت_صافاریان
#نشر_مرکز
صفحهٔ ۳۸
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شصت و نهمین کتاب ۱۴۰۱
#۱۴آبان_روز_آتش
#روبرت_صافاریان
#نشر_مرکز
#خواندنیهایم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
چهارشنبه بود. آخرین روزِ بازِ مدرسه، پیش از مبعثِ رسول. محمدِ مصطفی که جانِ منِ ناپاک، فدای او و خاندانش.
مدرسهٔ نبوی داشتیم. آن زنگ کلاس درس تعطیل میشد و بچهها به انتخاب خودشان، در یکی از کلاسهایی که مربوط به پیامبر و شخصیت و منش و سیرهٔ او بود شرکت میکردند.
من هم طبق معمول، از بیسوادیام چیزی نداشتم که بگویم. گفتم به بهانهٔ مبعث پیامبر، کتابی معرفی میکنم و جمعخوانیاش میکنیم و کیفش را میبریم. لذا عنوان کلاس شد: جمعخوانی کتاب قاف
با بچهها از اهمیتِ قافخوانی صحبت کردم. اهمیتِ خواندنِ از پیامبر و بعدها اگر ذوقش را داشتند، نوشتنِ از او.
دربارهٔ این صحبت کردیم که حواستان هست دارید متنِ قلمیشدهٔ هفت سدهٔ پیش را میخوانید و میفهمیدش؟ اعجاز زبان فارسی را میبینید؟
بخشهایی از کتاب را با خوانشِ شیرینِ یاسین حجازی شنیدیم و پیشنهادی دادم که شاید گوش شیطان کر، چندتاییشان عمل کنند. اینکه درست است که کتاب قاف قطور است و سنگین؛ اما اگر روزی فقط چهارصفحهاش را بخوانیم، به اسفند هزاروچهارصدودو نرسیده، تمامش کردهایم.
خدا را چه دیدید؟ شاید ما هم گوششیطانکر، روزی چندصفحهاش را خواندیم...
عیدتون مبااارکااا! 🌱🌱🌱
راستی!
از لذتهای همیشگیِ مدامِ من، همنام بودنِ با اوست!
فخرش را میفروشم :)
#قاف
#یاسین_حجازی
#قافخوانی
#مدرسه_نبوی
#متوسطه_مهرهشتم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بعضی روزها بهقدری برکت دارند که حتا در لابلای روزمرّگی (که الهی برای هیچکس روزمرْگی نباشد) هم طعم شیرینش را میفهمید. طعمش، شبیه طعمِ بستنی ایتالیایی سنمارکو است. همانی که روبروی پارک قیطریه است. اسکوپِ طعمِ عسلش. برکت بعضی روزها همینقدر شیرین است.
خداحافظ ای سیاُمِ بهمنماهِ پُربرکت و بهیادماندنی؛ و سلام بر تو ای اسفندِ محبوب من. ای عسلیترین اسکوپِ ماههای پرودگار!
سلام!
اول اسفندماه هزاروچهارصدویک.
#برکت
#اسفند
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
4_6030527322199691568.mp3
4.05M
احمد ظاهر را به واسطهٔ #آیه شناختم. آیهٔ دوستداشتنیِ رمانم. رمانی که رها شده و نمیدانم آخر سر، راهش را به کدام سمتوسو خواهد کشاند.
امشب دیدم احمد ظاهر (خوانندهٔ افغانستانی)، شعری از فروغ را سالها پیش خوانده است.
گوشتِ تنم شد.
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
خاک میخواند مرا هر دم به خویش
میرسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمهشب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعدها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام میماند به راه
فارغ از افسانههای نام و ننگ
🎙 خواننده: #احمد_ظاهر (۱۳۲۵ - ۱۳۵۸)
📕 شاعر: #فروغ_فرخزاد (۱۳۱۳ - ۱۳۴۵)
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از استاد فیاض بخش
1_905099973.mp3
6.15M
🔉 بشنوید| توصیهها و دستورات ویژه ماه شعبان
استاد فیاضبخش
👈 شرح این حدیث از پیامبر اکرم(ص) که فرمود: «خدا رحمت کند آن کسی را که در ماه من، مرا کمک میکند.»
👈 دستورات ویژه ماه شعبان:
▫️مناجات شعبانیه
▫️صلوات هنگام زوال
▫️صلوات بر پیامبر(ص) و آل ایشان(ع)
▫️دعای کمیل
▫️فضیلت روزه ماه شعبان
▫️مراقبه
@jelvehnooralavi
014-Namahang-azizam-hossein2-www.ziaossalehin.ir-helali-asadollahi-128p-ht.mp3
10.62M
موندنیترین رفیق من امام حسین
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
جزیره سرگردانی-جواهری.jpg
2.32M
یادداشتم برای کتاب #جزیره_سرگردانی نوشتهٔ #سیمین_دانشور
برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛
مورخ ۶ اسفند ۱۴۰۱
#جزیره_سرگردانی
#سیمین_دانشور
#نشر_خوارزمی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
یادداشتم برای کتاب #جزیره_سرگردانی نوشتهٔ #سیمین_دانشور برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛ مورخ ۶
یا هو
یادداشتم برای کتاب #جزیره_سرگردانی نوشتهٔ #سیمین_دانشور
برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛
مورخ ۶ اسفند ۱۴۰۱
امید، عشق و اعتمادبهنفس!
نام سیمین دانشور با مشهورترین کتابش یعنی سووشون گره خورده است. اما بسا اگر در اینسالها نشر خوارزمی، کمی جاندارتر میبود و چاپ و پخش کتابهایش اوضاع درستتری میداشت، جزیرۀ سرگردانی بود که روی میز پرفروش کتابفروشیها جا خوش میکرد.
هستی نوریان، دختر جوانی است که در دهۀ سوم زندگیاش در نوسانی عاطفی بین مراد و سلیم سرگردان است. هستی و مراد دوستانی از دورۀ دانشگاه هستند. مراد، همانطور که از اسمش پیداست، دلخواه و مقصود اصلیِ هستی است. اما به واسطۀ تفکر مراد به زندگی و مولفههای وابسته به آن (نظیر عشق، ازدواج، رفاقت، دین و ...) که ناشی از نگاهِ ایدئولوژیک مراد است، رابطۀ محبتآمیز هستی و مراد به ازدواج نزدیک نمیشود. از طرفی مامانعِشی (عشرت)، سلیم را برای دخترش انتخاب میکند. سلیم، پسر یکی از دوستان مامانعشی است و متمم مراد است. سلیم، همانطور که از اسمش پیداست، خوشباور، آرام و مطیعِ دین است. چشمانی دارد که: «....چشمهای تبدار عجیبی داشت. درشت و شبیه حرف صاد. رنگ چشمها رنگی میان آبی و خاکستری بود که دورش سورمه کشیده باشند...» و هستی، درگیر همین چشمها میشود. داستان، در سال ماقبل انقلاب پیش میرود و هستی، ناخواسته وارد یک ماجرای مبارزاتی میشود و متوجهِ تعامل مراد و سلیم میشود و ناخودآگاه مثلثی بین هستی، مراد و سلیم شکل میگیرد. مثلثی که فقط هستی از روابط بین رئوسش به طور کامل آگاه است. اینطور به نظر میرسد که هستی، نمایندۀ خودِ سیمین دانشور در کتاب است. سرگردان بین پیدا کردن مسیر حقیقت و درست. و البته جایی در اواخر کتاب، سیمین از زبان خودش پاسخ هستی را میدهد که: «گریهها را بگذارید برای خلوتهایتان.... امید و عشق و اعتماد به نفس، کلید رمز همین سهتاست.» و این ماجرا یکی از مهمترین ویژگیهای کتاب است. اینکه سیمین، خودش یکی از شخصیتهای داستان است و کنش و واکنش دارد و و در پیشبرد داستان نقش دارد. گمان میکنم، یک نویسنده باید خیلی قَدَر باشد و خودش هم این قَدَربودن را مطلع باشد که بتواند با اعتماد به نفس، شخصیت حقیقی خودش را تبدیل به یک شخصیت داستانی در رمانش بکند. و اینکار از افراد زیادی بر نمیآید و حتما یکی از آنها سیمین است.
اگر شخصیتهای متعدد که گاهی باعث برهم خوردن تمرکز مخاطب میشود را نادیده بگیریم، جزیرۀ سرگردانی یک اثر موفق است. در طرح، شخصیتپردازی، زاویهدید، صحنهپردازی و روایت. اگر توانستید، حتما تهیهاش کنید. اگر هم نه، میتوانید از من قرض بگیرید.
https://irannewspaper.ir/sp-83/9/7122
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف