پای برکه ای کوچک، آتش بلندی برپا بود و عبدالله بن عمير و ام وهب پای سفرهای مختصر شام می خورند. عبدالله ناگهان صدای سم اسبی به گوشش رسید، سواری نزدیک شد و گفت:
سلام برادر، من مسافری هستم از راهی دور؛ می خواهم به کوفه بروم، از راه آمده مطمئن نیستم. یکباره اسبش که پیدا بود راه درازی را یک نفس آمده بود نقش زمین شد و سوار را بر زمین زد. سوار که دست کمی از اسب نداشت، پایش زیر اسب ماند و فریاد کشید و از حال رفت. عبدالله زیر بغل مرد را گرفت، کمی بعد به حال آمد و وقتی خود را پیدا کرد، سراسیمه به سینه اش دست کشید و از وجود چیزی در زیر لباسش مطمئن شد. مرد دوباره از حال رفت. ام وهب گفت:
پیداست چیز گرانبهایی با خود دارد.
عبدالله در حالی که به مرد مینگریست و می اندیشید، کم کم به خواب فرو رفت و دوباره رویایی را دید که پیش تر دیده بود. همان غبار و دود و آتش و برق تیز شمشیرها و نیزه هایی که بالا و پایین می رفتند و خون آلود می شدند. خیمه هایی که در آتش میسوختند، اسبانی که بر جنازههای بیسر می تاختند، سرهایی که بدون بدن افتاده بودند، کودکانی که از شلاق ها می گریختند،
یکباره عبدالله وحشت زده چشم باز کرد. ام وهب گفت:
این مرد تنهاست! تاکنون ندیده ام از مردی تنها و خسته این گونه بترسی
عبدالله گفت:
ترس!؟ نه! من از او نمی ترسم. اما حضور او مرا از چیزی می ترساند. دوباره همان کابوس، خدایا این چه دلشورهای است که سینه ام را میدرد
عبدالله به مرد گفت: از کوفه چه میخواهی؟
من همان میخواهم که همهی اهل کوفه میخواهند
عبدالله گفت: پس تو هم خبر حملهی مسلم و یارانش را به قصر ابن زیاد شنیده ای!
مرد جا خورد
مسلم دست به تیغ برده؟! چرا منتظر ورود امام نشد؟! ام وهب گفت: ابنزیاد هانی را کشت و راهی جز جنگ برای کوفیان نماند
عبدالله حالا كاملا دریافته بود که مرد غریبه، مسافری عادی نیست. پرسید:
تو که هستی مرد؟! مرد ملتمس رو به عبدالله برگشت. گفت: اسبت را به من بفروش هر بهایی بخواهی میدهم.
مرد گفت: شما در این بیابان چه می کنید؟
عبدالله گفت: «ما به فارس بازمی گردیم، تا شاهد جنگ میان مسلمانان نباشیم.»
مرد گفت:
شما از چه می گریزید؟! اگر همهی ما کشته شویم، بهتر از آن است که مردی چون یزید را بر جایگاه رسول خدا ببینیم.»
عبدالله مبهوت ماند وگفت:
من اسبم را به تو می دهم فقط به شرطی که بگویی تو کیستی؟!»
من بندهای از بندگان خدا هستم که به یگانگی او و رسالت محمد شهادت داده ام و اکنون حسین را امام و مولای خویش قرار دادم تا یقین کنم که آن چه می گویم و آن چه می کنم، جز سنت رسول خدا نیست، حتی اگر به بهای جانم باشد.»
عبدالله بر سر مرد فریاد کشید:
مسلمانی ات را به رخ من مکش! که من با مشرکان بسیاری جهاد کردم؛ و جز برای خدا و رسولش شمشیر از نیام بیرون نکشیدم.
مرد خونسرد گفت: لعنت خدا بر آنان که ایمان شما را بازیچه ی دنیای خویش کردند؛ و وای بر شما که نمی دانید بدون امام، جز طعمهای آماده در دست اراذلی چون یزید و ابن زیاد هیچ نیستید؛ حتی اگر برای رضای خدا با مشرکان جهاد کنید. آیا بهتر و عزیزتر از قرآن و حسين، یادگاری از پیامبر بر روی زمین باقی مانده است؟
عبدالله به سوی او رفت. گفت: من هم پسر فاطمه را شایسته تر از همه برای خلافت مسلمانان می دانم، اما در حیرتم که حسین چگونه به مردمی تکیه کرده که پیش از این، پدرش و برادرش، آنها را آزموده اند و اکنون نیز با فریب ابن زیاد به پسر عقیل پشت کردند و هانی را تنها گذاشتند.
مرد آرام گفت: آیا حسین اینها را نمی داند؟!
اگر می داند، پس چرا به کوفه می آید؟
مرد گفت: او حجت خدا بر کوفیان است که او را فراخواندند تا هدایت شان کند.
عبدالله گفت: «چرا در مکه نماند، آنها نیاز به هدایت ندارند؟»
مرد گفت: «آنها که برای حج در مکه گرد آمده اند، هدایت شان را در پیروی از یزید می دانند و یزید کسانی را به مکه فرستاد تا امام را پنهانی بکشند، همان طور که برادرش را کشتند. و اگر امام را در خلوت می کشتند، چه کسی می فهمید، امام چرا با یزید بیعت نکرد؟
خواست برود رو به عبدالله برگشت و گفت:
و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی کنم، که تکلیف خود را از حسین می پرسم. ومن حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت می خواهم. و من حسین را برای دنیای خویش نمیخواهم، که دنیای خود را برای حسین می خواهم. آیا بعد از حسین کسی را می شناسی که من جانم را فدایش کنم؟
و رفت. عبدالله برگشت و اسب خویش را آورد و مرد را صدا زد:
صبر کن، تنها هرگز به کوفه نمی رسی! مرد ایستاد و افسار اسب را گرفت و گفت: بهای اسب چقدر است؟ دانستن نام تو! مرد سوار بر اسب شد: من #قيسبنمسهرصیداوی هستم، فرستاده ی حسین بن علی!
و تاخت. عبدالله مانند کسی که گویی سالها در گمراهی بوده و تازه راه هدایت را یافته بود، به زانو نشست و سرش را میان دستها گرفت.
#نامیرا (قسمت بیستم)
@HoseinDarabi
👆اینو همه بخونن، حتی اگر کلا نخوندید، زیباترین قسمت هست، البته قسمت آخر هم بسیار زیباست
ام وهب سوار بر شتر بود و عبدالله با پای پیاده افسار شتر را در دست داشت و در بیابان پیش می رفت. سخنان قيسبنمسهر در ذهنش طنین می افکند و بارها تکرار میشد:
《حسین حجت خدا بر کوفیان است. من برای امام خویش تکلیف معین نمی کنم، که تکلیف خود را از حسین میپرسم. من حسین را برای دنیای خویش نمی خواهم، که دنیای خود را برای حسین می خواهم. آیا بعد از حسین کسی را می شناسی که من جانم را فدایش کنم؟》
ناگهان چشمش به انس بن حارث افتاد که تک خیمه اش هم چنان نزدیک همان گودال برپا بود. ایستاد و رو به ام وهب برگشت. ام وهب گفت:
او همان مردی نیست که هنگام آمدن دیدیمش؟ عبدالله خیره به خيمه گفت:
آری! همو می گفت؛ منتظر یارانی است که از مکه می آیند. و رو به اموهب برگشت و گفت:
او گفت که بزودی مشركان و حرامیان و مسلمانان هم پیمان می شوند و بهترین بنده خدا و فرزند رسولش را در همین گودال می کشند و بر کشتهاش پای می افشانند.
آن مرد کیست؟!»
عبدالله به تندی افسار اسب را کشید و به سمت انس به راه افتاد. انس در همان گودال در حال نماز خواندن بود. عبدالله هر چه به او نزدیک تر می شد، صدای فریاد مردان خشمگین و چکاچک شمشیرها و سم اسبان و هرم آتش و شیون زنان و کودکان و خروش رودخانه دور و نزدیک به گوش عبدالله میرسید. وقتی به سجده رفت گویی بر خاک افتاده است. این بار عبدالله از روبرو به او نزدیک شد. شتر را پای گودال نشاند و ام وهب پیاده شد. هر دو منتظر ماندند تا نمازش به پایان رسید.
آرام سر بلند کرد و به عبدالله نگریست.
عبدالله گفت: «سلام بر انس بن حارث!» سلام به عبدالله بن عمیر، خوش آمدی! تو به راستی از آن روز تا کنون این جا مانده ای؟ انگار دیروز بودا» دیروز نبود، دو ماه پیش بود
انس گفت: «دیگر چیزی به محرم نمانده، به زودی انتظار من هم به پایان می رسد.
پس تو تاکنون در انتظار حسین بن علی این جا مانده ای؟
جز او کسی را میشناسی که ارزش این همه انتظار را داشته باشد؟ ام وهب جلوتر رفت و گفت:
امام در راه کوفه است، و تو در نینوا به انتظار او مانده ای؟
انس گفت: «امام هرگز به کوفه نمیرسد. او و خاندانش همینجا با سپاه ابن زیاد روبرو خواهند شد.»
عبدالله چون شاگردی مطيع، وارد گودال شد و روبروی انس به زانو نشست. گفت: .
انس گفت: به خدای محمد سوگند میخورم، که بعد از او در وحی بسته شد! حالا تو چگونه خبری را می گویی که جز پیامبران نمی گویند؟!
من بندهای از بندگان خدا هستم که شهادت می دهم محمد آخرین فرستاده ی اوست. علی ولی اوست و حسین امام و هدایتگر من. آن چه من می گویم، خود از رسول خدا شنیدم که فرمود؛ به زودی فرزندم حسین در عراق کشته خواهد شد، پس هر کس که در آن زمان حاضر بود، او را یاری کند.
ام وهب جلو آمد. رو به عبدالله گفت:
به خدا سوگند! هرکس جز انس بن حارث که از صحابهی رسول خداست، این سخن را می گفت، باور نمیکردم. بعد رو به انس پرسید:
اما نمی فهمم، چرا تو در نینوا مقيم شده ای؟» انس برخاست و از گودال بیرون آمد و گفت:
آن روز که با سپاه علی بن ابی طالب برای جنگ صفین عازم بودیم، چون به اینجا رسیدیم، سپاه در آنجا توقف کرد؛ و امام از اسب پایین آمد و در این مکان ایستاد و رو به ما فرمود؛ در همین جا سپاهی از کوفیان به فرزندم حسین یورش خواهند برد؛ و او را در این گودال خواهند کشت و خاندانش را به اسارت خواهند برد.»
اشک در چشمان ام وهب جمع شد.
عبدالله خشماگین برخاست و به سوی انس رفت. گفت:
اگر چنین است که تو می گویی، پس چرا این جا به انتظار مرگ ماندهای؟! مگر خداوند نفرمود، سرنوشت هیچ قومی را جز به دست خودش تغییر نخواهد داد؟! تو چگونه تسلیم تقدیری شده ای که ننگی ابدی به دنبال دارد؟!»
انس خونسرد گفت: چه کنم؟ حسینبن علی را نصیحت کنم؛ که با یزید بیعت کند، یا یزید را وادارم؛ که حق خاندان رسول خدا را پاس دارد؟!»
عبدالله لختی اندیشید. بعد یکباره به یاد مسلم بن عقیل افتاد:
مسلم!» بعد رو به ام وهب گفت:
پیش از آن که امام به کوفه برسد، میتوان به یاری پسر عقیل، این زیاد را به زیر کشید و سپاه کوفه را برای یاری امام تجهیز کرد.»
و به ام وهب خیره شد و منتظر تأیید او ماند.
#نامیرا (قسمت بیست ویک)
@HoseinDarabi
14.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تحلیل_نهضت_سیدالشهدا (نهم)
آیتالله جوادی آملی
@Hoseindarabi
4_5839445429791491008.mp3
11.83M
مشروح سخنرانی استاد محمدتقی فیاض بخش در #مراسم_محرم
🚩 قسمت چهارم
@Hoseindarabi
#عبدالله_بن_عمیر پیاده در کوچه ها و گذرهای کوفه می رفت. هیچ جانداری دیده نمیشد و گویی گرد مرگ بر همه جا پاشیده بودند، به کوچهای وارد شد و مردی سریع از خانهای بیرون آمد و در را بست و میخواست به راه بیافتد عبدالله جلو او را گرفت. پرسید:
من برای دیدار مسلم آمده ام، آیا میدانی کجا منزل دارد؟
مرد بی آن که به عبدالله نگاه کند، سر تکان داد و بی هیچ حرفی، به تندی از او دور شد. تعجب عبدالله بیشتر شد. حرکت کرد و وارد گذر دیگری شد. از دور مردی را دید که دست کودکی را گرفته و به او نزدیک میشد. پرسید:
آیا می دانی مسلم بن عقیل اکنون کجاست؟» مسلم بن عقيل!؟ او را نمی شناسم!»
و دست کودک را گرفت و کشید و سریع از عبدالله فاصله گرفت. کمی جلوتر کودک رو به مرد کرد. گفت:
پدر!... پس آن که در مسجد پشت سرش نماز خواندیم و خطبه گفت که بود؟»
مرد دوباره دست کودک را کشید و گفت: ساکت شو، من هرگز پشت سر مسلم نماز نخواندهام.»
کمی جلوتر به پیرمردی رسید که جای مهر بر پیشانی داشت. عبدالله جلو رفت و این بار کمی خشن تر جلو پیرمرد را گرفت گفت خبری از مسلم دارید؟ پیرمرد گفت:
استغفرالله ربی و اتوب اليه..... خدایا از یک عمر غفلت به نزد تو توبه می کنم.
پیرمرد گفت:
خدا را شکر می گویم که امروز حق را بر من آشکار کرد و دریافتم که یزید بن معاویه، امیرمؤمنان است و خلیفهی برحق رسول خداست و ما بیهوده در کار خداوند وارد می شویم و بر گناهان خود می افزاییم.
در گذر بعدی دو زن را دید که در حال گفتگو بودند: خداوند مردان ما را به آتش دوزخ عقوبت کند که یاری دهندهی خویش را یاری نکردند.
عبدالله سریع تر به راه خود ادامه داد،
گروهی از مردم در وسط میدانگاه بزرگ جمع شده بودند و به دور پیکر بی سری که به چوبهای آویخته و خون آلود بود، ناله و شیون میکردند. عبدالله وارد میدان شد و صحنه را دید و هراسان و ناباور جلو رفت و در مقابل پیکر بی جان مسلم ایستاد؛ که چون سر نداشت شناخته نمی شد. عبدالله پرسید:
این مرد کیست که این چنین خوار کشته شده است؟
همان است که ما به یاری خویش فرا خواندیمش، ولی در مقابل دشمنش او را تنها گذاشتیم.
او مسلم بن عقیل، فرستادهی حسین است
اشک در چشمان عبدالله جمع شد. گفت: وای بر شما! وای بر شما که فرستادهی حسین را می کشید، آنگاه بر پیکرش زاری می کنید و بر سر میزنید! شما بنی اسرائیل را سربلند کردید. نالهی مردم بیشتر شد.
عبدالله صدای شریح قاضی را شناخت که از سوی دیگر گذر به جماعت نزدیک میشد. شریح گفت:
رها کنید مردم را بگذارید بنالند و زاری کنند. در کوفه هیچ کس را نمی یابم که به قدر مسلم بن عقیل، مستحق شیون و زاری باشد!
عبدالله رو به شریح گفت:
شریح، تو قاضی کوفه هستی و حق این است که قاضی جایگاه حق و باطل را به مردم نشان دهد. چرا مسلم بن عقیل که به تقوی و ایمان شهرت داشت، در شهر مؤمنان این چنین کشته شد؟!
و همه در سکوت او را نگریستند.
شریح گفت:
به خدا سوگند که تو راست گفتی، من در مقامی هستم که باید مردم را به حق فرابخوانم و از باطل روی گردان کنم.
بعد رو به مردم گفت:
شجاعت و ایمان مسلم را کسی بر زبان می آورد که خود از مردان شجاع و با تقوای لشکریان اسلام است. پس حق دارد که از مرگ مردی چون مسلم بن عقیل سؤال کند. ای مردم! مراقب باشید که باطل بر شما حق جلوه نکند؛ که تباه می شوید و قهر خداوند را بر خود روا می دارید! مسلم بن عقیل نیز از جمله کسانی بود که آغاز را در پایان؛ و راستی را در کجی جست. شایسته تر بود که مسلم به فرمان امام مسلمين گردن می نهاد و از تفرقه و جدایی میان مسلمانان دست میکشید و به گفتهی پیامبر خدا عمل می نمود. مسلم بر امام خویش خروج کرد و از اجتماع مسلمانان بیرون رفت و این چنین بود که مستحق مجازات شد.
عبدالله خشماگین گفت:
آیا ابن زیاد در جایگاهی است که فرستاده ی فرزند رسول خدا را این چنین مجازات کند؟!
شریح رو به مردمکرد و گفت: بدانید که مسلم بن عقیل را امیر عبیدالله نکشت. مسلم را کسانی کشتند که او را به کوفه فراخواندند و به سرکشی از امیر مؤمنان، یزید بن معاویه ترغیبش کردند و او را وا داشتند تا بر امیر عبیدالله تیغ بکشد و مخالفان امیر را گرد خویش جمع کند.
عبدالله فریاد زدن
به خدا سوگند! این مردم به جور یزید مستحق ترند، تا به عدالت حسین بن علی!
جماعت شیون سر دادند و سربازان به سمت عبدالله رفتند. مردم با دیدن این وضع، فرار کردند و عبدالله خواست با آنان درگیر شود، اما خیلی زود منصرف شد و گریز را برگزید.
#نامیرا (قسمت بیست و دوم)
@HoseinDarabi
ابن زیاد به زیبر گفت: بگو ببینم از عبدالله و بنی کلب چه خبر داری؟
زبیر گفت: در بنیکلب همه آماده میشوند تا به کاروان حسین بپیوندند. عبدالله هر روز به جوانان و مردان تعلیم رزم میدهد.
ابن زیاد به #عمروبنحجاج گفت:
من دیگر نمی توانم عبدالله را تحمل کنم. فردا با تمام یارانت به سوی کاروان قوم بنیکلب برو و #عبدالله_بن_عمیر را به اینجا بیاور، یا خودش را یا سرش را
عمرو دوست نداشت این مأموریت به او واگذار شود. گفت: من با عبدالله دوستی دیرینه دارم. مرا از جنگ با او معاف کنید
ابن زیاد به عمرو نزدیک شد. گفت:
فردا همه در نخیله خیمه می زنند و عمرو بن حجاج با یارانش به سوی عبدالله می روند. من جز سر عبدالله چیز دیگری از عمرو نمی پذیرم.» "
عمرو به سراغ عبدالله رفت و در نخیله به کاروان او رسید.
عمرو به عبدالله گفت: «عبدالله که هر روز به دیدار پسر زیاد می رفت و همواره ما را به خاطر همراهی مسلم سرزنش می کرد، اکنون چه شده که پشت به جماعت مسلمانان کرده و بر امير شوریده است؟!»
عبدالله گفت: «به خدا راست گفتی، اما من هرگز به حسین نامهای ننوشتم و وعدهی یاری اش ندادم، ولی وقتی عطر كلام حسین را در سخنان قيسبنمسهر دریافتم و اخبار پیامبر را از زبان انسبنحارث شنیدم و با کردار پسر زیاد سنجیدم، يقين کردم که هیچ کس جز حسین سزاوار هدایت این امت نیست؛ و هیچ کس جز حسین سزاوارتر نیست که عبدالله جانش را فدای او کند. تو هم از روزی بترس که هر کس با امام خویش به دیدار خدایش میرود و تا فرصت باقی است، با ما همراه شو و به یاری کسی بیا که خود، او را فرا خواندهای!»
عمرو گفت: «من فرمان دارم که سرت را برای امیر ببرم، گرچه دوست ندارم با بهترین دوستم به جنگ برخیزم، پس مرا وادار به کاری نکن که از آن پرهیز می کنم.»
و شمشیرش را از نیام بیرون کشید.
ربیع داماد عمرو به مقابله با عمرو برخاست، جنگ بالا گرفت. سرانجام عمرو ضربهای به او زد و نقش زمین شد، عبدالله بالای سر ربیع رفت، ربیع پیراهن عبدالله را در مشت گرفت و گفت:
اگر حسین بن علی را دیدی، شهادت بده که شوق دیدار او مرا به اینجا کشاند. و جان باخت. عبدالله آرام سر او را بر خاک نهاد و برخاست. خونسرد و خشم آگین شمشیر از نیام بیرون کشید و با گام های نرم و استوار به سوی عمرو رفت.
عمرو يكباره به اسب هی زد و تاخت. به عبدالله که رسید. شمشیر چرخاند و ضربهای فرود آورد. ام وهب فریاد کشید. عبدالله ضربه عمرو را دفع کرد و به سرعت با بن شمشیر ضربه ای به شکم اسب کوفت که اسب رم کرد و عمرو را بر زمین کوفت. حالا هر دو نفر پیاده با یکدیگر درگیر شدند. لحظاتی جنگ میان آنها ادامه داشت. تلاش عمرو برای غلبه بر عبدالله به جایی نرسید. عبدالله چنان عرصه را بر او تنگ کرده بود، که عمرو به وحشت افتاد و در یورش آخر، دیوانه وار به عبدالله هجوم برد و عبدالله ضربه ای به شانه عمرو وارد کرد با دست دیگر، شمشیر را برداشت و باز هجوم آورد. با ضربهی
کوبندهی عبدالله، شمشير عمرو بر زمین افتاد و همزمان عبد الله با زانو ضربه دردناکی به پهلوی عمرو کوفت و او را نقش زمین کرد.
ام وهب شمشیر ربیع را برداشت و وارد پیکار شد، عبدالله پیشاپیش سواران انس بن حارث کاهلی را دید که فریاد الله اكبر سر میداد. عمرو که جنگ را مغلوبه دید، گریخت. انس از اسب پایین آمد و آرام به سوی عبدالله رفت و او را در آغوش گرفت. گفت:
می دانستم که تو را نیز در کربلا خواهم دید
انس گفت: «خدا را شکر کن که رسیدی و امام یاری تو و همسرت ام وهب را به ما بشارت داد.»
عبدالله گفت: «مگر امام مرا می شناسد؟
انس گفت: «امام، امروز، از صبح هر بار که مرا میدید، سراغ تو و ام وهب را می گرفت و می فرمود؛ امروز روز دیدار با بهترین مردمان نخيله است.»
اشک در چشمان عبدالله و ام وهب جمع شد. حالا عبدالله از دور خیمه های یاران امام را می دید. عبدالله با دیدن خیمه ها به یاد خواب خود افتاد. گفت:
به خدا سوگند این خیمهها را رؤیای خویش دیده ام!
عبدالله در حالی که اشک در چشمانش جاری بود، گفت:
آیا بعد از حسین کسی هست که من جانم را فدایش کنم؟!» #پایان_کتاب_نامیرا
#نامیرا (قسمت آخر)
@Hoseindarabi
🔴دوستان دقت کنید
کتاب نامیرا ۳۴۰ صفحه است که ما کمتر از صد صفحهاش رو اینجا گذاشتیم، خیلی از شخصیت ها و عاقبتشون رو فاکتور گرفتیم، مثلا قیس، قوم بنی کلب، سلیمه دختر عمروبنحجاج و...
خیلی از مکالمات و اتفاقات که بسیار آموزنده است رو نیاوردیم، مثلا ۳۰ صفحه آخرو رو کلا در یک پیام آوردیم
حتما حتما کتاب رو بخرید و کامل مطالعه کنید👇
🔻لینک خرید کتاب نامیرا (۱۰%تخفیف)
https://bookroom.ir/fb/2060
🔻کتاب نامیرا + علیاززبانعلی (۱۵%تخفیف)
https://bookroom.ir/track/1900
روش دوم خرید: نام و تعداد کتابهای مورد نظر خود را به شماره ۱۰۰۰۳۰۲۲ ارسال کنید
🔴سفارش تعدادبالا، ۲۰درصد تخفیف تعلق خواهد گرفت
🔴روش کوتاه امام هادی در خواندن زیارت عاشورا با صدلعن و صدسلام
آیت الله سید علی آقای قاضی یک چله زیارت عاشورا می گرفتند و آغاز آن را از روز عاشورا تا اربعین قرار می دادند
بسیار پرفضیلت و سراسر نور است. و حاجت های بزرگ برآورده میکند
اگر خواستید این چله رو انجام بدید با #روش_امام_هادی صد لعن و صد سلام بسیار کوتاه تر خواهد بود حدود ۲۰ دقیقه
👈زیارت عاشورا را بخوانید، به صدلعن و صد سلام رسیدید اینگونه عمل کنید:
يك بار لعن را -اللهم العن اول ظالم...- مي خوانيد و جمله ي پاياني آن؛ "اللهم العنهم جميعا" را صد مرتبه تكرار مي كنيد و سلام را كه يك بار عرض مي كنيد، فقط "السلام علَي الْحسين و عليٰ عليِّ بنِ الحسين و علی اولاد الحسین و عليٰ اصحاب الحسين" را صد مرتبه تكرار كنيد
سند روایت: شفاء الصدور فی شرح زیارة العاشورا
@Hoseindarabi
🔴عبدالله بن عمیر و اموهب در روز عاشورا
در روز عاشورا چون یسار (غلام زیاد بن ابیه) و سالم (غلام عبیدالله بن زیاد) به میدان آمدند و مبارز طلبیدند، ابتدا حبیب بن مظاهر و بریر بن خضیر عزم میدان کردند ولى امام حسین مانع شد، آنگاه عبدالله بن عمیر برخاست و از امام اذن طلبید، امام اجازه داد و فرمود:
«گمان دارم که حریفان خود را از پاى درآورى، اگر مى خواهى به جانب آنها برو».
وى به میدان شتافت و با آن دو جنگید و آنها را از پاى درآورد و در حالى که انگشتان دست چپش قطع شده بود به سوى امام برگشت و این رجز را خواند:
《اگر مرا نمى شناسيد پس من فرزند قبيله كلب هستم، اين افتخار مرا كافى است كه من از قبيله بنى عُلَيم هستم، من مردى نيرومند و قوى پنجه ام و در ميدان جنگ ناتوان نيستم، اى ام وهب (همسرم) من تعهد مى كنم كه با نيزه و شمشير زدن رو به سوى دشمن كنم》
امّ وهب که شاهد ماجرا بود، عمود خیمه را گرفت و به سوى همسرش رفت و گفت: پدر و مادرم به فدایت، در برابر این ذریه رسولخدامبارزه کن.
امام حسین جلو آمد و فرمود: (خدا به شما در برابر دفاع از اهل بیتم خیر دهد، به سوى زنان برگرد، خداتو را رحمت کند،جهاداز تو برداشته شد).
سپاه دشمن به راست و چپ حمله برد و جنگ سختى درگرفت و عبدالله بن عمیر همانند شیر مى جنگید تا آنکه به شرف شهادت نایل آمد.
هنگامیکه عبدالله بن عمیر کلبی به شهادت رسید، همسرش ام وهب به قتلگاه آمده و در میان کشتگان به جستجوی جسد شوهرش پرداخت و در کنار بدن مطهر همسر نشست و شهادتش را به وی تبریک گفت و سپس اظهار داشت ((بهشت برتو گوارا باد، از خدا میخواهم که مرا در بهشت همنشین و مصاحب تو گرداند)). در این هنگام شمر ملعون متوجه این بانو شد و به غلامش رستم دستور داد تا او را به شوهرش ملحق سازد، غلام آن خبیث هم از پشت سر درآمد و نا گهان با عمود آهنین بر سرش کوفت و او را به شهادت رسانید، او تنها زنی است که از لشکر امام حسین(ع) به شهادت رسید
@HoseinDarabi
کانال حسین دارابی
مهمانان #عبدالله_بن_عمیر در اتاق گرداگرد نشسته بودند. #عمروبنحجاج پارچهپیچی را باز کرد و شمشیر هدی
👆قسمت اول نامیرا
نیم ساعت وقت بگذارید از اینجا شروع کنید بخونید بیاید تا آخر. و دو شخصیت عمروبنحجاج و عبدالله رو تا آخر دقت کنید
آقا کربلا مگه فقط جنایت بوده؟ فقط سر بریده شدن و قطعه قطعه شدن بوده؟ مگه فقط عطش و این مسائل بوده؟ یعنی اگر این مسائل نبود کربلا و عاشورا اینطوری مهمنمیشد؟
در طول تاریخ کشت و کشتارهایی بوده که خیلی جنایتبارتر از حادثه کربلا بوده، ولی نه اسمی ازش هست، نه یادی. اگر فقط به این مسایل بپردازیم، و به روح و فلسفه قیام امام حسین نپردازیم بعد از یه مدت چندتا اتفاق میافته:
اول اینکه مساله کربلا و عاشورا خسته کننده میشه، کسل کننده میشه. همش غم و غصه برای اتفاقی که نمیدونیم دلیلش چی بوده.
دوم اینکه یه سری میان میگن آقا اصلا واقعه عاشورا تو مهرماه بوده نه وسط تابستون، هی نگید اوج گرما بوده. تو یکی از کانالای ضددین دیدم اینو نوشته بود، خب یعنی تو پاییز و زمستون میشه آدمارو کشت و سر برید؟ چون هوا خنکه. یا مثلا گفته بود کربلا صحرا نیست، دشته، رودخانه فرات هم اونجاست، هی نگید صحرای سوزان کربلا، خب اصلا تو سواحل هاوایی بوده، خب که چی؟ والا ما زمستون هم کربلا بودیم روزهاش داغ بود شبهاش یخ، مهرماه که فرقی با شهریور نداره از لحاظ گرما.
شبهه هم شبهههای قدیم. این چه شبهه مسخرهایه. البته درباره قیام امام حسین شبهه های قوی هم هستا. که از ندونستنهای ما سوءاستفاده میکنن، اگه یکم بلد باشیم برای همش جواب وجود داره.
اصلا شما تو خونه زیر کولر سه روز آب و غذا نخور، بدون فعالیت، بدون جنگ. روز سوم اگه از حال نرفتی بیا من کانالمو به نامت میکنم، کانالِ نوردیدهام رو
اصلا فرضا آب هم نبستن به امام حسین و یارانش، چیزی از عظمت عاشورا کم میکنه؟ تقصیر خودمونه که قیام امام حسین رو آوردیم پایین و محدود کردیم به بخش های جنایی و احساسی. دقت کنید من از گریه حرف نمیزنما، اتفاقا اگر شناخت پا بیشتر بشه، اشکمون هم بیشتر میشه.
بقول شهید مطهری ما هم یکی از جنایتکاران هستیم در مقابل امام حسین که یک صفحه از قیام حضرت رو میخونیم و صفحه دیگرش که خیلی مهمتره رو نمیخونیم. یکی از دلایلی که کتاب نامیرا رو گذاشتم همین بود، هرکی خونده دیدگاهش به قیام عاشورا عوض شده. چون سوالات تو متن کتاب پاسخ داده میشه.
✍حسین دارابی
@HoseinDarabi
14.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تحلیل_نهضت_سیدالشهدا (دهم)
آیتالله جوادی آملی
@Hoseindarabi
4_5839445429791491022.mp3
14.95M
مشروح سخنرانی استاد محمدتقی فیاض بخش در #مراسم_محرم
🚩 قسمت پنجم
@Hoseindarabi
کانال حسین دارابی
🔴روش کوتاه امام هادی در خواندن زیارت عاشورا با صدلعن و صدسلام آیت الله سید علی آقای قاضی یک چله زیا
👆این چله رو میتونید از امروز شروع کنید تا فردای اربعین
آقا اصلا صحنه کربلا رو میشه تو هیاتها وقت شام و غذا دید، یه سری آمار غذاهای هیاتها رو اول میگیرن بعد هیات مورد نظرشونو انتخاب میکنن. یعنی شما هیاتهایی که عدسپلو میدن بدون گوشتچرخکرده، خیلی خلوت، مظلوم و سوت و کور میبینید، عزادارهاش هم خیلی مخلصاند، احتمالا اگه تو کربلا هم بودن امام حسین رو یاری میکردن.
چند روزی تو یکی از شهرستانها بودیم، چهره شهر خیلی حسینی بود، همه جا سیاهپوش، پر از دستههای عزاداری، خیلی باصفاست کمتر جایی مثل اینجا انقدر بوی محرم رو میده. فقط یکم شام براشون مهم بود. خیلی حرف غذا بین مردم ردوبدل میشد. تا جایی که یه نفر یه کانال تو تلگرام زده بود آمار شام و ناهار هیاتهای مختلف رو اعلام میکرد. اسم کانالش هم چتربازها بود. یعنی تو چند دقیقه کانالش چندهزار تا عضو گرفت. خیلی دقیق غذاهارو اعلام میکرد، یعنی بانی هیات خودش نمیدونست غذا چی داده، این تو کانال اعلام میکرد. نمیدونم با وزارت اطلاعات در ارتباط بود، چی بود.
اعضای کانال هم دائما چک میکردن کجا مرغ و کباب و ازاین چیزا میدن. بعضی از هیاتها مثلا جمعیتشون خیلی کم بود، گفتن خب یه شب جوجهکباب بدیم، آقا این تو کانال اعلام کرد، یکدفعه مسئولان هیات دیدن یک سپاه از راه دور داره حمله میکنه، گرد و خاک به پا شده، یکی دو نفرم زیر دستوپا گیر کرده بودن.
یکی دوبارم اشتباهی گفته بود غذا رو، مثلا گفته بود کباب میدن ملت ریخته بودن تو هیات، عدس پلو داده بودن. کلی بدوبیراه بهش گفته بودن.
یه بار زده بود هیات کوچه فلانی، ساعت ۱۲ ناهار میده، فعلا نوع غذا معلوم نیست، تحقیقات ادامه دارد...
انقدر باعث اختلال در هیاتها شده بود که پلیس فتا ادمین کانال رو دستگیر کرده بود که آقا دیگه مطلب نزن بابا. یا به هیشکی غذا نمیرسه، یا غذاها رو دست هیاتها باد میکنه
یا مثلا تو هیات سخنران داره صحبت میکنه دو نفر نشستن، بعد سینهزنی شروع میشه برقا خاموش میشه، بعد که روشن میشه پونصد نفر نشستن و خیلی منتظرن و عجله دارن.
آقا ماهم چند روز پیش رفتیم یه هیات، من حتما باید سخنرانی رو باشم. مهمترین قسمتهای هیات سخنرانی و روضهاش هست، هر کدوم نباشه هیات یه چیزیاش کمه. خلاصه هیات خیلی طولانی شد، صد نفر مداحی کردن، منم خیلی کششِ هیات طولانی رو ندارم. اومدم بیرون و با یک حال معنوی خاصی گفتم بیخیال غذا. بعدش فهمیدم زرشکپلو بامرغ دادن. خیلی داغ سنگینی بود برام😭
امام حسین و خانوادهاش و یاران رفتن شهید شدن که ما فقط فکر شام و ناهار باشیم؟ یاچیز دیگه میخواست یادمون بده؟ خلاصه ماها هم معلوم نیست که اگه کربلا بودیم و پیشنهادهای چرب و چیلی بهمون میدادن، همراه امام حسین میموندیم یا مقابلش؟
✍ حسین دارابی
@Hoseindarabi
آیا تاریخچه عاشورا فقط همین یک صفحه است و بس؟ فقط مصیبت است و بس؟ چیز دیگری نیست؟ اشتباه ما همین است. این تاریخچه یک صفحه دیگر هم دارد که قهرمان آن صفحه، دیگر پسر معاویه نیست، شمرنیست. در آنجا قهرمان حسین است. در آن صفحه، دیگر جنایت نیست، تراژدی نیست، بلکه حماسه است، افتخار و نورانیت است، تجلی حقیقت و انسانیت است، تجلی حق پرستی است.
چرا باید حادثه کربلا را همیشه از نظر صفحه سیاهش مطالعه کنیم و چرا باید همیشه جنایتهای کربلا گفته شود؟ چرا همیشه باید حسین بن علی از آن جنبه ای که مورد جنایت جانیان است مورد مطالعه ما قرار بگیرد؟ چرا شعارهایی که به نام حسین بن علی میدهیم و مینویسیم، از صفحه تاریک عاشورا گرفته شود؟ چرا ما صفحه نورانی این داستان را کمتر مطالعه میکنیم، درحالی که جنبه حماسی این داستان صدبرابر بر جنبه جنایی آن میچربد و نورانیت این حادثه بر تاریکی آن خیلی میچربد.
پس باید اعتراف کنیم که یکی از جانیهای بر حسین بن علی ما هستیم که از این تاریخچه فقط یک صفحه اش را میخوانیم و صفحه دیگرش را نمیخوانیم. جانیهای بر امام حسین آنهایی هستند که این تاریخچه را از نظر هدف منحرف کرده و میکنند.
[شهید مطهری]
@HoseinDarabi
14.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تحلیل_نهضت_سیدالشهدا (قسمت آخر)
آیتالله جوادی آملی
@Hoseindarabi
4_5841697229605177017.mp3
14.03M
مشروح سخنرانی استاد محمدتقی فیاض بخش در #مراسم_محرم
🚩 قسمت ششم
@Hoseindarabi
این سخنرانی استاد فیاض بخش برای افراد وسواسی خیلی مفیدخواهد بود
در انتها هم نکاتی درباره حضرت عباس میگن که قطعا به وجد خواهید اومد، و خیلیاش رو تابحال نشنیدید.
آقا میگن امام علی(ع) به ایران حمله کرد و زد همه چیو داغون کرد. امام حسن و حسین هم همراهش بودن
برای کی دارید عزاداری میکنید؟ امام حسینی که به کشور ما حمله کرد و کلی غارت کرد و اجداد مارو فلان کرد و از این حرفا.
🔻اولا تمام فتوحات و کشورگشائی ها بعد از پیامبر(ص) و در زمان حکومت خلیفهدوم انجام شد. و در هیچکدوم از جنگها امامعلی و امام حسن و حسین (علیهمالسلام) شرکت نداشتند.
🔻دوم اینکه امیرالمومنین با خیلی از این جنگها مخالف بودند. در نهجالبلاغه جملاتی دارند با این مضمون که: داخل را اصلاح کنید، دنیا خودبهخود اصلاح خواهد شد، چرا دنبال کشورگشائی هستید؟ و مخالفت خودشون رو ابراز میکردند. بقول آیتاللهجوادیآملی
خلیفه دوم دنبال خاکها بود
و امیرالمومنین دنبال دلها
اتفاقا حضرت در مشاورههایی که به خلیفه دوم میدادن، جوری مشاوره میدادن که جنگ کمترین تلفات رو داشته باشه. چون او امام همه مردم بود نه فقط امام عربها
🔻نکته سوم اینه که ایران اون زمان به پادشاهی یزگردسوم دوران بسیار بسیار نابسامان و بحرانیای رو داشته، و آنقدر تمدن ایران ضعیف شده بود که خودبخود در حال نابودی بود، و از هر گوشه کنار تیکه ای از کشور ایران رو کشورهای مجاور تصاحب میکردن و از ایران جدا میکردن. و مردم ایران از ناکارآمدی، فساد و ظلم پادشاه ایران به مردم خیلی ناراضی بودن که مورخین تاریخ ایران میگن تقریبا کل مردم ایران از اون وضعیت ناراضی بودن. اینها دیگه تاریخ اسلام نیستا، تاریخ ایرانه. اگه بعضیا درباره تاریخ اسلام دوست ندارن مطالعه کنن، بد نیست کمی درباره تاریخ ایران مطالعه داشته باشن.
⬅️ شهیدمطهری در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران میگن، تمدن ایران خودبهخود درحال نابودی بود و اتفاقا ورود اسلام به ایران جان تازه ای به تمدن ایران داد و از نابودی اون جلوگیری کرد.
اتفاقا اگر خون آریایی تو رگهات هست باید از اسلام متشکر باشی که از نابودی تمدن بزرگ ایران جلوگیری کرد.
پیامهای دروغ زیاده در فضای مجازی، اگر علم کافی نداریم هر پیامی رو بدون تحقیق باور نکنیم و اگر برامون مهمه بریم دنبالش. اتفاقا این شبهات و دروغها باعث رشد است یه شرطی که بریم دنبال جوابش.
#شبهات_دینی
✍حسین دارابی
@HoseinDarabi
🔴دوستان دقت کنید
کتاب نامیرا ۳۴۰ صفحه است که ما کمتر از صد صفحهاش رو اینجا گذاشتیم، خیلی از شخصیت ها و عاقبتشون رو فاکتور گرفتیم، مثلا قیس، قوم بنی کلب، سلیمه دختر عمروبنحجاج و...
خیلی از مکالمات و اتفاقات که بسیار آموزنده است رو نیاوردیم، حتما حتما کتاب رو بخرید و کامل مطالعه کنید👇
🔻لینک خرید کتاب نامیرا (۱۰%تخفیف)
https://bookroom.ir/fb/2060
🔻کتاب نامیرا + علیاززبانعلی (۱۵%تخفیف)
https://bookroom.ir/track/1900
روش دوم خرید: نام و تعداد کتابهای مورد نظر خود را به شماره ۱۰۰۰۳۰۲۲ ارسال کنید
🔴سفارش تعدادبالا، ۲۰درصد تخفیف تعلق خواهد گرفت
4_5845832583031555468.mp3
14.37M
مشروح سخنرانی استاد محمدتقی فیاض بخش در #مراسم_محرم
🚩 قسمت هفتم
@Hoseindarabi
اگر میخواهیم به عزاداری حسین بن علی ارزش بدهیم، باید فکر کنیم که اگر حسین بن علی امروز بود و خودش میگفت برای من عزاداری کنید، میگفت چه شعاری بدهید؟ آیا میگفت بخوانید: نوجوان اكبر من، یا میگفت بگویید، زینب مضطرم الوداع الوداع؟! چه چیزهایی که من امام حسین در عمرم، هرگز به این جور شعارهای پست و کثیف ذلت آور تن ندادم و یک کلمه از این حرفها را نگفتم
اگر حسین بن علی بود میگفت... شمر هزار و سیصد سال پیش مرد، شمر امروز را بشناس.......
شهیدمطهری
📚کتاب حماسه حسینی
@Hoseindarabi