کانال حسین دارابی
خیلی از دوستان پیام دادن و
عکس جلد و توضیحاتی درباره کتاب بینظیر #علی_اززبان_علی رو خواستن
👆عکس بالا عکس جلد کتابه
و توضیح استاد پناهیان بنظرم کافیه درباره کتاب
🔴لینک خرید #مستقیم_و_سریع این کتاب رو که خودمم از اونجا خریدم براتون میگذارم دیگه تو سایتها گیج نشید برای خریدش
داستان جالب طرماح، سفیر حاضر جواب امیرالمؤمنین
بخشی از کتاب #علی_اززبان_علی
نامه تهدیدآمیزی از معاویه به دستم رسید که نوشته بود: ای علی چنان شعله آتشی بر سر تو خواهم ریخت که هیچ تندبادی دورش نکند و هیچ آبی خاموشش نسازد، شعله های آتش همه چیز را فرا گیرد و به خاکستر مبدل سازد والسلام
با خواندن این نامه دستور دادم کاغذ و قلم آورند و پاسخ وی را نوشتم:
بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد، ای معاویه چه دروغهایی بر زبان میآوری من علی فرزند ابوطالب پدر حسن و حسینم.
پدربزرگ و عمو و دایی تو را من به دست خود کشتم. در جنگ بدر و احد و در فتح مکه بود که تیره و تبار تو به دست من راه فنا پیش گرفتند و امروز همان شمشیر دست من است و هنوز با قوت قلبی که دارم، بازویم توان برداشتن آن شمشیر را دارد همان گونه که رسول خدا(ص) آن را به امانت به دست جانشینانش سپرد.
تا امروز خدای دیگری برای خویش برنگزیدهام و جز محمد(ص) پیامبر دیگری نداشتهام و شمشیر را نیز به کناری این ننهادهام.
سلام بر کسی که راه هدایت را در پیش گرفت
نامه را به طرماحبنعدی طایی دادم و به او گفتم این نامه مرا بگیر و به سراغ معاویه برو و پاسخش را بده
طرمّاح نامه را داخل عمّامه خود پيچيد و حركت كرد. او شب و روز راه مى رفت تا آنكه داخل دمشق شد پس به در خانه معاويه رسيد.
دربان سوال كرد با چه كسى ملاقات دارى؟ طرمّاح گفت آن كبود چشمِ لوچ و احمقِ بالغ را مىخواهم ببينم.
دربان که شگفت زده شده بود، گفت معاويه و ياران او در باغ مى باشند و در تفريح بهسر مى برند پس طرمّاح روانه باغ شد. گروهی از یاران معاویه دیدند یک اعرابى بدوى و بياباننشين به نزد آنها مىآيد خواستند او را مسخره كنند و دست بیاندازند، وقتى نزديك طرمّاح آمد گفتند: اى اعرابى از كجا مى آيى و به كجا مىروى؟
گفت از بهشت مى آيم و به اول طبقه جهنّم میروم.
گفتند آيا خبرى از آسمان پيش تو هست؟ گفت: امر خدا از آسمان نازل شده و ملك الموت در هوا است و شمشير ابنابيطالب اميرالمؤمنين(ع) در قفا و پشت گردن است پس مهيّاى آن شويد تا بلاى اهل شقاوت بر شما نازل شود
به او گفتند از نزد چه كسى مى آيى؟ گفت از نزد مردمؤمن خالص، پسنديده و از خدا راضی. به او گفتند چه مىخواهى و چه كسى را مى طلبى؟ فرمود: اين منافقِ دوروى، مرتدِّ بیدینِ فاسق را كه شما گمان مى كنيد امير شما است.
پس دانستند كه فرستاده حضرت است به سوى معاويه. گفتند تا صبح بايد صبر كنى، چون با ياران خود مشغول مشورت است. طرمّاح گفت دور باد از رحمت خدا و نفرين رسول خدا بر او باد، من تا كى منتظر بمانم. وقتى احوال طرمّاح را براى معاويه بازگو كردند كه شخصى فصيح زبان و حاضر به جواب از طرف علی ابنابیطالب آمده. معاویه یزید را به سمت او فرستاد. ادامه دارد
#داستان_طرماح (قسمت اول)
@hosein_darabi
معاویه یه خصوصیتی که داشت این بود که، برای خریدن آدمای خوب مخصوصا یاران نزدیک امامان خیلی پول خرج میکرد. مثلا فرماندهان امام حسن (علیه السلام) من جمله عبیدالله بن عباس رو خرید و سپاه امامحسن رو از هم پاشوند. یکی از دلایلی که حضرت مجبور شد صلح کنه همین کارای معاویه بود.
در جنگ صفین هم همینکارو کرد. که از زبان خود علی(ع) و از کتاب #علی_اززبان_علی میخونیم :
"" در یکی از روزهای صفر جمعی از اصحاب و یاران، که متوجه بذل و بخششهای معاویه شده بودند به سراغم آمدند و پیشنهاد کردند شما هم از این اموال استفاده کن و به اشراف و بزرگان سهمی بیشتر اختصاص بده همچنین به کسانی که نگران مخالفتشان هستید یا ممکن است به دشمن پناهنده شوند امتیاز بیشتری بده تا هنگامی که کارها طبق مراد سامان یابد و بر اوضاع مسلط شدید، از آن پس دوباره عدالت را سرلوحه کارها قرار بده و اموال را مساوی تقسیم کن.
به آنها چنین پاسخ دادم آیا از من می خواهید برای به دست آوردن پیروزی در حق مسلمانان تحت ولایتم ستم روا دارم؟ بهخدا سوگند تا عمر دارم و شب و روز در گردش است و ستارگان از روی هم طلوع و غروب می کنند هرگز چنین کاری نخواهم کرد. اگر این اموال متعلق به خودم هم بود مساوات را در تقسیم آنها بین مردم رعایت میکردم تا چه رسد که این اموال به خود آنها تعلق دارد.
هر کس که مالی دارد مراقب باشد مبادا گرفتار فساد شود بخشیدن مال به کسانی که استحقاقش را ندارند اسراف و تبذیر است. ممکن است فرد بخشنده با این کار در میان مردم مقام بخشندگی اش بالا رود ولی نزد خدا پست خواهد شد.....
📚کتاب علی از زبان علی
بخش جنگ صفین
نوشته:استاد محمدیان
@hosein_darabi
🔴مواجه امیرالمؤمنین با مردم ایران در مسیر جنگ صفین
علی را از زبان خودش بخوانیم
هنگامی که به شهر انبار رسیدیم دهقانان آنجا از اسب ها پایین آمدند و با دویدن و مراسم خاصی به استقبال ما آمدند و هدایایی را به ما تقدیم کردند
از آنها پرسیدم این چهارپایان که با خود آوردهاید برای چیست و از اینکه پیاده شدهاید و میدوید چه قصدی دارید گفتند این مراسمی که برگزار کردیم سنت ماست(درمقابل شاهان ساسانی) که با اجرای آن به بزرگان و زمامدارانمان احترام میگذاریم. این چهار پایان نیز هدایای ما به شماست البته برای شما مسلمانان غذا هم آماده کردهایم، برای چهارپایانتان علوفه بسیار فراهم ساختیم.
به آنها گفتم اینکه میگویید سنت شماست که به زمامدارانتان اینگونه احترام بگذارید به خدا سوگند این دویدن شما برای بزرگانتان هیچ سودی ندارد فقط شما خودتان را به زحمت میاندازید دیگر چنین نکنید
اما این چهارپایانی که برای ما هدیه آورده اید اگر دوست دارید ما آنها را از شما قبول کنیم آنها را به حساب مالیات شما می پذیریم اما غذایی که برای ما تهیه کردهاید بهشرط آنکه بهای آنرا بپردازیم، قبول میکنیم.
گفتند ای امیرالمومنین ما آن را قیمت گذاری میکنیم و سپس بهایش را خواهیم گفت. گفتم اگر بهایش را معلوم نکنید ما به همان آذوقه ای که خود داریم اکتفا می کنیم.
گفتند ای امیرالمؤمنین ما آشنایان و دوستانی از اعراب داریم، آیا از اینکه به ایشان هدیه دهیم یا آنان را از این که چیزی از ما بپذیرند منع میفرمایید؟ گفتم همهی اعراب دوستان شما هستند اما برای هیچ مسلمانی شایسته نیست که هدایای سنگین شما را بپذیرد اگر هم کسی چیزی از شما به زور غصب کند به ما اطلاع دهید.
گفتند ای امیرالمؤمنین ما دوست داریم که هدیه ما را بپذیرید گفتم آفرین بر شما ولی وضع ما بهتر از شماست و به آن نیازی نداریم.
📚کتاب #علی_اززبان_علی
استاد محمدیان
@hosein_darabi
علی را از زبان خودش بخوانیم:
به کوفه نزدیک شده بودیم گذر ما به قبرستان کوفه افتاد در کنار قبرها ایستادم و خطاب به آنان گفتم:
ای ساکنان خانه های وحشت و محلهای تهی و گورهای تاریک، ای در خاک خفتگان، ای غریبان، ای تنها ماندگان، ای وحشت زده گان شما در رفتن بر ما پیشی گرفتید و ما از پی شما می آییم و به شما خواهیم رسید
اگر بخواهید از آنچه پس از شما گذشت مطلع شوید بدانید که:
خانه هایتان را دیگران تصرف کرده و در آن سکونت گزیدهاند، همسرانتان به ازدواج دیگران درآمدهاند، اموال شما در میان دیگران تقسیم شده است اینها خبرهایی بود که ما داشتیم حال شما چه خبر دارید؟
و روی به اصحاب کردم و گفتم بدانید اگر اینان اجازه سخن گفتن داشتند به شما خبر می دادند که "بهترین توشه ها تقواست"
📚 کتاب #علی_اززبان_علی
بخش دوران حکمیت
@hosein_darabi
سوال کردن حالا که جوانان رو به خواندن تاریخ توصیه کردید، کتاب معرفی کنید، سر فرصت مناسب درباره تاریخ اسلام و تاریخ ایران کتابای خوب معرفی میکنم.
ولی بشخصه من از وقتی به تاریخ اسلام علاقمندشدم که کتاب علی از زبان علی نوشته استاد محمدیان رو خوندم. اصلا اتفاقات جالبی برام اتفاق افتاد که همگی به برکت این کتاب و معرفیش تو کانال تو تابستون بود، مثلا آشنايي با استادکاشانی و....
بمناسبت میلاد امیرالمؤمنین تخفیف 30درصدی این کتابو هماهنگ کرده بودیم، که به تعطیلات خورد. الان هرکس تمایل به خرید داره میتونه این کتاب 600صفحهای رو که 40تومنه،با قیمت 28تومن بخره. مهلت تخفیف محدوده
کسانی که تازه به جمع ما پیوستن میتونن روی هشتک #علی_اززبان_علی بزنن و بخشهایی از این کتاب فوقالعاده رو بخونن
برای سفارش به آیدی زیر پیام بدید👇
@patoghketabco
به به، این قسمت از کتاب علی را از زبان علی رو بخونید، کدوم حاکمی رو سراغ دارید اینطوری باشه؟
__
در جنگ صفین یکی از یارانم شروع به مدح وثنای من پرداخت، پاسخ اورا این چنین دادم:
بدترین حالت برای زمامداران این است که مردم گمان برند آنان به فخرفروشی و خودنمایی علاقهمند هستند و رفتار آنان حمل بر تکبر شود من خوش ندارم گمان کنید چاپلوسی و مدح و ثنا را دوست دارم. خدا را شکر که چنین نیستم و اگر هم بودم به نیت اظهار تواضع در پیشگاه خدای سبحان آن را ترک می کردم زیرا که خدا به بزرگی و کبریایی سزاوارتر است
آری مردم پس از رفع مشکلی بزرگ و پشت سر گذاشتن امتحانی سخت به تعریف و تمجید رو می آورند ولی اکنون زمان آن نرسیده است. پس مدح من نکنید زیرا هنوز در پیشگاه خداوند و شما وظایفی باقی مانده است که از انجام آنها فراغت نیافته و واجباتی هست که باید آنها را انجام دهم.
آن گونه که با حاکمان زورگو و مستبد سخن میگویند با من سخن مگویید و آنگونه که با پادشاهان محافظه کاری میکنند با من محافظهکاری نکنید و با ظاهرسازی و دروغ با من معاشرت ننمایید. گمان مبرید که اگر مطلب حقی به من گفته شود پذیرش آن بر من سنگین و دشوار آید. زیرا کسی که شنیدن حق برای او سنگین باشد یا از تذکر به جا و عادلانه ناراحت شود، عمل به حق و رعایت اصل برای او دشوارتر خواهد بود.
از گفتن سخن حق و ارائه مشورت عادلانه کوتاهی نکنید زیرا من خود را برتر از خطا و مصون از آن نمیدانم مگر آن که خداوند مرا حفظ کند که او ازمن تواناتر و بر من از خودم مسلط تر است و من و شما همگی بندگانِ مملوک او هستیم و پروردگاری جز او نداریم. او چنان مالکیتی بر ما دارد که ما بر خویشتن خویش نداریم و اوست که ما را از جهالتی که گرفتارش بودیم بیرون آورد و به آنچه صلاح ما بود رهنمونمان کرد...
📚کتاب #علی_اززبان_علی
نوشته استاد محمدیان
@hosein_darabi
دوران کودکی را در کنار پیامبر(ص) پشت سر گذاشتم و دوران نوجوانی را تجربه می کردم که خدای متعال آن بزرگوار را در چهل سالگی برای پیامبری برگزید.
آن روزها که پیامبر(ص) بار این رسالت را بر دوش میکشید، من در میان خاندان او جوانترین بودم و همچنان در خانه رسول خدا (ص) و تحت تربیت وی به سر میبردم و پیوسته در خدمت آن بزرگوار بودم.
رسول خدا(ص) همه خاندان عبدالمطلب را به توحید و پذیرش رسالت خود فراخواند و این دعوت را با کوچک و بزرگ آنها در میان گذاشت؛ اما آنان روی برتافتند و رسالت وی را انکار کردند. به انکار هم بسنده نکردند و از سر دشمنی رودرروی رسول خدا ایستادند و به طور جدی با ایشان مقابله کردند؛ تا جایی که رفت و آمد خود را قطع کردند و از ایشان دوری جستند و هرگونه مودت را از ایشان دریغ کردند.
وقتی نزدیکترین خویشاوندان آن حضرت این گونه با وی رفتار کردند، گروههای دیگر نیز چون تاب تحمل دعوت ایشان را نداشتند و اندیشه خود را به کار نمی گرفتند تا حقیقت پیام ایشان را درک کنند و پذیرش این دعوت برایشان سنگین بود، به مخالفت با آن حضرت رو آوردند و از پذیرش آن سر باز زدند. در چنین وضعی دشواری، من به تنهایی و بیدرنگ و با شور و شوق، دعوت رسول خدا (ص) و اطاعت از ایشان را پذیرفتم و چنان به حقانیت ایشان یقین داشتم که کمترین شک و تردیدی در قلبم راه نداشت.
سه سال با رسول خدا(ص) و خدیجه که او نیز دعوت رسول خدا(ص) را با جانودل پذیرفته بود، همراه بودم و با هم نماز می خواندیم. باید تأکید کنم در آن زمان غیر از ما سه نفر، کس دیگری روی زمین نماز نمی خواند.
روز دوشنبه نبوت بر رسول خدا (ص) ابلاغ و آن حضرت به رسالت مبعوث شد و من صبح روز سه شنبه اسلام آوردم و ایمان خویش را به رسول خدا (ص) اعلام کردم. از آن روز به بعد رسول خدا به نماز میایستادند و من در سمت راست ایشان میایستادم و با آن حضرت نماز می خواندم. در آن روزها هیچ مردی با آن حضرت همراه نبود، جز من.
درآغازین روزهای رسالت پیامبر(ص)، اسلام هنوز به هیچ خانه ای راه نیافته بود، جز به خانه رسول خدا (ص) که فقط سه عضو داشت: پیامبر(ص) و همسر ارجمندشان، خدیجه، و من. آن زمان، فقط ما دو نفر به رسالت پیامبر(ص) ایمان داشتیم. صدای شیطان
در آن روزها ،من نور وحی را مشاهده و عطر نبوت را استشمام میکردم. هنگامی که وحی بر رسول خدا (ص) نازل میشد، ناله شیطان را می شنیدم؛ لذا روزی از رسول خدا(ص) پرسیدم: این ناله چیست؟
فرمودند: صدای شیطان است. او از زمانی که دریافت بر من وحی میشود ، مأیوس شده است از اینکه مردم از او فرمان برداری کنند.
پیامبر(ص) در ادامه این سخن فرمودند: آنچه من می شنوم ،تو نیز می شنوی و آنچه من می بینم تو نیز می بینی؛ اما تو پیامبر نیستی، یار و یاور من هستی و راه خیر را طی خواهی کرد.
کتاب #علی_اززبان_علی(ع)، استادمحمدیان
#مبعث (قسمت اول)
@hosein_darabi
شما یاران اصحاب رسول خدا (ص) خوب به یاد دارید و می دانید که در میان شما، من اولین کسی بودم که به خدا و رسولش ایمان آوردم و پس از من، شما به تدریج وارد اسلام شدید. از آن روزها سالها میگذرد؛ ولی هنوز این خاطره برایم شیرین است که جز رسول خدا(ص) کسی در اقامه نماز بر من پیشی نگرفته است و یاد کرد این خاطره باعث می شود به درگاه خدا رو کنم و با امید به لطف و رحمت او بگویم:
بار پروردگارا، من نخستین کسی هستم که به سوی تو روی آوردم و دعوت رسول تو را شنیدم و اجابت کردم و در اقامه نماز، جز رسول تو کسی بر من پیشی نگرفت!
چنان که گفتم، در بین امت اسلام
غیر از رسول خدا(ص) کسی قبل از من خدا را نپرستید. در همان روزهای آغازین بعثت که نوجوانی بیش نبودم، روزی در کنار رسول خدا (ص) مشغول عبادت بودم. هر دو به سجده رفته بودیم که پدرم، ابوطالب، وارد شد و ما را در آن حالت عبادت مشاهده کرد. با شگفتی گفت: سرانجام راهی را که می بایست، آغاز کردید! سپس رو به من کرد و گفت: حواست را جمع کن و با تمام وجود، پسرعمویت محمد(ص) را یاری کن. مبادا او را تنها گذاری و از همراهی او دریغ کنی! پدرم با این سخنان ، مرا به یاری رسول خدا (ص) و همراهی با او و حمایت از او تشویق کرد.
رسول خدا (ص) در شبانه روز، دو زمان را به صحبت کردن با من اختصاص داده بودند: یک نوبت در روز و یک نوبت در شب، خدمت ایشان می رسیدم و دربارۀ موضوعات مختلف با هم گفتگو می کردیم.
همۀ یاران رسول خدا (ص) میدانستند که آن بزرگوار برای هیچ کس چنین برنامه ای نداشتند، جز برای من! بیشتر این جلسات در منزل من تشکیل میشد و رسول خدا (ص) تشریف میآوردند. گاهی نیز من به منزل آن حضرت می رفتم که در این صورت ، خانه را خلوت میکردند و همسر خویش را به جای دیگری می فرستادند تا کس دیگری در مجلس نباشد؛ اما وقتی ایشان به منزل ما می آمدند، همسرم، فاطمه، و پسرانم را بیرون نمی فرستادند.
هرگاه از ایشان پرسشی داشتم، پاسخ میدادند و هنگامی که پرسشهایم تمام میشد و خاموش می ماندم، ایشان سخن را آغاز می کردند. هر آیۀ قرآن که بر رسول خدا(ص) نازل میشد، ایشان حتماً آن را برای من میخواندند و املا میکردند تا من با خط خود آن را بنویسم . علاوه بر این، آن حضرت تأویل، تفسیر، ناسخ، منسوخ، محکم، متشابه، خاص و عام آن را برای من تعلیم می دادند
و از درگاه خدا می خواستند تا فهم آن آیه و توان حفظ آن را به من عطا فرماید. از وقتی که چنین دعایی فرمودند، نه آیه ای از قرآن را فراموش کردم، نه دانش و علومی که به من املا کرده بودند و من آنها را نوشته بودم
📚 #علی_اززبان_علی (ع) استاد محمدیان
#مبعث (قسمت دوم)
@hosein_darabi
یک بار رسول خدا (ص) دستشان را بر سینهام نهادند و دعا کردند که خداوند دلم را پر از علم و فهم و حکمت و نور کند. به آن گرامی عرض کردم: ای رسول خدا، پدر و مادرم فدای تو باد! از آن روز که در حق من دعا کردید، چیزی را فراموش نکردم و حتی مطالبی را هم که ننوشته ام، از یاد نبرده ام! آیا فکر میکنید از این به بعد دچار فراموشی شوم؟ پیامبر (ص) فرمودند: نه، من نگرانی ندارم که گرفتار فراموشی شوی.
چنین بود که پیامبر خدا همۀ آنچه خدا به ایشان تعلیم داده بود ،اعم از حلال و حرام، امر و نهی، علوم گذشته و آینده، اطاعت و معصیت و هر نوشته ای که بر پیامبران پیش از ایشان نازل شده بود، به من تعلیم دادند. من نیز چنان آن ها را فرا گرفتم که حتی یک حرف از آنها را فراموش نکرده ام.
رسول خدا (ص) ساعتی در سحرگاهان برای من مقرر کرده بودند که در آن ساعت خدمتشان برسم. هنگامی که اجازۀ ورود میخواستم، اگر در حال نماز بودند با گفتن تسبیح ذکر الهی به من می فهماندند که اجازۀ ورود دارم و اگر در حالت نماز نبودند، اجازه میدادند که وارد شوم.
در میان مسلمانان، مونسی جز رسول خدا(ص) نداشتم. همۀ انس من با آن حضرت بود. به آن اندازه که به وی نزدیک بودم، به هیچ کس نزدیک نشدم و به اندازه ای که به او اعتماد داشتم، به کسی اعتماد نداشتم. صمیمی ترین فرد با او بودم و او یگانه پناهگاه و تکیه گاه من بود.
در دورانی که با رسول خدا(ص) سپری کردم، پارۀ تن رسول خدا(ص) و جزئی از او به شمار می آمدم. این قرابت و نزدیکی من به ایشان باعث شده بود مردم به گونه ای به من بنگرند که گویی در افق آسمان به ستارگان مینگرند! نزدیکی من به رسول خدا(ص) همانند نزدیکی بازو به شانه یا نزدیکی آرنج به بازو یا کف دست به آرنج بود در کودکی هم رسول خدا(ص) مرا پروراند و تربیت کرد و وقتی به بزرگسالی رسیدم او مرا به برادری خود پذیرفت و شما نیک می دانید که من همیشه گفتگوی خصوصی با رسول خدا (ص) داشتم. هیچ کس در آن گفتوگوها حضور نداشت. رسول خدا (ص) از میان اصحاب و اهل بیتش تنها و تنها به من وصیت کرد.
امروز مطلبی را میگویم که تاکنون برای هیچکس نقل نکرده ام: یک بار از رسول خدا (ص) خواهش کردم که برای من دعا و از خداوند طلب مغفرت کنند. فرمودند: برایت دعا می کنم. سپس برخاستند و به نماز ایستادند. هنگامی که دست خود را برای دعا به درگاه الهی بلند کردند، شنیدم که چنین دعا کردند: بار پروردگارا، به حق بنده ات علی، مغفرت خود را شامل علی کن!
عرض کردم: ای رسول خدا، چرا اینگونه دعا کردید!؟
فرمودند: آیا نزد خدا کسی گرامی تر از تو وجود دارد که برای اجابت دعا، او را شفیع قرار دهم!؟
📚 کتاب #علی_اززبان_علی (ع)استاد محمدیان
#مبعث (قسمت سوم)
🔴جهت خرید این کتاب با 30درصد تخفیف از طریق آیدی زیر اقدام نمایید👇
@patoghketabco
🔵 بمناسبت عید غدیر دو تا کتاب در مورد امیرالمؤمنین و ولایت رو با تخفیف 20درصد میتونید تهیه کنید
1_#علی_اززبان_علی، استاد محمدیان
قسمت 65تومن، با تخفیف 52تومن
🔴دقت کنید، فقط از طریق مرورگر موزیلافایرفاکس میتونید از لینک زیر سفارش بدید، ابتدا موزیلا رو نصب کنید بعد وارد لینک سفارش بشید👇
http://patoghketab.com/index.php?id_product=585&id_product_attribute=0&rewrite=webhesab&controller=product
اگه مشکلی پیدا کردید از آیدی زیر بپرسید👇
@patoghketabco
2_کتاب 3جلدی ولایت و امامت استاد #فیاضبخش. که قیمتش 200هزارتومنه، با تخفیف 160هزار تومن میشه، برای سفارش میتونید، به آیدی زیر سفارش بدید👇
@jelvehadmin