.🍂🌼
#قصه_شب
📚 #پناهگاه
یکی بود، یکی نبود.
یک روز از روزهای خدا، فاطمه خانم تصمیم داشت با دوستانش به اردو برود.
مکان اردو یک جنگل کمی ترسناک بود.
فاطمه یک عروسک کوچولو داشتند که اسمش زهرا بود.
فاطمه خانم خیلی می ترسید که در جنگل بلایی سر عروسکش بیاید. مثلا شیر به عروسکش حمله کند ، باران بیاید و عروسکش خیس بشود.
فاطمه خانم با خودش فکر کرد که عروسکش را کجا بگذارد و چه پناهگاهی برایش درست کند، که اذیت نشود.
فاطمه خانم نه کیفی با خودش آورده بود نه حواسش بود که زیر چادرش زهرا کوچولو را پنهان کند.
اول از همه تصمیم گرفت در سوراخ یک تنه درخت بگذارد که هیچ کس عروسکش را نبیند. اما با خودش فکر کرد اگر یک موش داخل سوراخ شود و عروسکم را بردارد و موهایش را بخورد یا لپ هایش را گاز بگیرد، چه می شود؟
فکر کرد درخت که نمی تواند از عروسکش محافظت کند، هیچ کاری از دست درخت برنمی آید.
فاطمه خانم از تصمیم خود منصرف شد.
دوباره فکر کرد و فکر کرد.
ناگهان دید یک خانم مهربان از آنجا عبور کرد. فاطمه فکر کرد عروسکش را به آن خانم مهربان بدهد ولی بعد فکر کرد شاید آن خانم عروسکش را با خودش را ببرد و دیگر به او پس ندهد.
بعد با خودش گفت عروسکش را به دوستش بدهد تا از عروسکش محافظت کند ولی باز با فکر کرد و گفت که اگر عروسکش را اذیت کند، اگر موهایش را بکند چه بلایی سر او می آید؟
تصمیم گرفت نزد معلمش برود و از او بپرسد.
معلم به او گفت: من سوره ای را به تو یاد می دهم تا بخوانی و خیالت راحت بشود که عروسکت هیچ آسیبی نمی بیند. آن سوره سوره ی ناس است.
فاطمه خانم سوره ناس را خواند و بعد هم با خیال راحت عروسکش را به دوستش داد که در کیفش بگذارد.
✅ این داستان برای کودکان بالای #هفت_سال مناسب است.
#تدبر_در_قرآن #ناس
#شهید_جواد_زیوداری #تربیت_دینی_فرزندان
#حسینیه_کودک_و_نوجوان
sapp.ir/hoseinie_koodak_nojavan
https://eitaa.com/hoseinie_koodak_nojavan
🍂🌼
#پناهگاه
یکی بود، یکی نبود.
یک روز از روزهای خدا، فاطمه خانم تصمیم داشت با دوستانش به اردو برود.
مکان اردو یک جنگل کمی ترسناک بود.
فاطمه یک عروسک کوچولو داشتند که اسمش زهرا بود.
فاطمه خانم خیلی می ترسید که در جنگل بلایی سر عروسکش بیاید. مثلا شیر به عروسکش حمله کند ، باران بیاید و عروسکش خیس بشود.
فاطمه خانم با خودش فکر کرد که عروسکش را کجا بگذارد و چه پناهگاهی برایش درست کند، که اذیت نشود.
فاطمه خانم نه کیفی با خودش آورده بود نه حواسش بود که زیر چادرش زهرا کوچولو را پنهان کند.
اول از همه تصمیم گرفت در سوراخ یک تنه درخت بگذارد که هیچ کس عروسکش را نبیند. اما با خودش فکر کرد اگر یک موش داخل سوراخ شود و عروسکم را بردارد و موهایش را بخورد یا لپ هایش را گاز بگیرد، چه می شود؟
فکر کرد درخت که نمی تواند از عروسکش محافظت کند، هیچ کاری از دست درخت برنمی آید.
فاطمه خانم از تصمیم خود منصرف شد.
دوباره فکر کرد و فکر کرد.
ناگهان دید یک خانم مهربان از آنجا عبور کرد. فاطمه فکر کرد عروسکش را به آن خانم مهربان بدهد ولی بعد فکر کرد شاید آن خانم عروسکش را با خودش را ببرد و دیگر به او پس ندهد.
بعد با خودش گفت عروسکش را به دوستش بدهد تا از عروسکش محافظت کند ولی باز با فکر کرد و گفت که اگر عروسکش را اذیت کند، اگر موهایش را بکند چه بلایی سر او می آید؟
تصمیم گرفت نزد معلمش برود و از او بپرسد.
معلم به او گفت: من سوره ای را به تو یاد می دهم تا بخوانی و خیالت راحت بشود که عروسکت هیچ آسیبی نمی بیند. آن سوره سوره ی ناس است.
فاطمه خانم سوره ناس را خواند و بعد هم با خیال راحت عروسکش را به دوستش داد که در کیفش بگذارد.
✅ این داستان برای کودکان بالای #هفت_سال مناسب است.
#تدبر_در_قرآن #ناس
#شهید_جواد_زیوداری #تربیت_دینی_فرزندان
#حسینیه_کودک_و_نوجوان
sapp.ir/hoseinie_koodak_nojavan
https://eitaa.com/hoseinie_koodak_nojavan
🍂🌼
#خدا_گونه_باشیم..
🔹هر اندازه که برای کودک
#پناهگاه امنتر و مطمئنتری باشیم
به همان اندازه کودک در #آینده
به خدای خود
#تکیه و #اعتماد بیشتری خواهد داشت.
🔸 ما حق نداریم به خاطر کم تحملی امروز، #آغوش امن خدا را از آینده او برباییم...
#شهید_جواد_زیوداری #تربیت_دینی_فرزندان
#حسینیه_کودک_و_نوجوان
sapp.ir/hoseinie_koodak_nojavan
https://eitaa.com/hoseinie_koodak_nojavan
🌸 خداگونه باشیم..
هر اندازه که برای کودک
#پناهگاه امنتر و مطمئنتری باشیم
به همان اندازه کودک در آینده
به #خدای خود
تکیه و اعتماد بیشتری خواهد داشت.
ما حق نداریم به خاطر کم تحملی امروز، #آغوش امن خدا را از آینده او برباییم...
https://eitaa.com/hoseinie_koodak_nojavan