eitaa logo
حسینیه کودک ونوجوان معلم شهید جواد زیوداری
328 دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
6.7هزار ویدیو
27 فایل
پابه پای #کودکی ، درفصل رویش زندگی.... حسینیه کودک ونوجوان معلم شهید جواد زیوداری سال تاسیس ۹۵ 👈وابسته به #هیات_عزاداری_حسینی_حزب_الله_اندیمشک @kahfolvara ارتباط با مدیرکانال @ofogh114
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🌼 #پناهگاه #حسینیه_کودک_نوجوان
.🍂🌼 📚 یکی بود، یکی نبود. یک روز از روزهای خدا، فاطمه خانم تصمیم داشت با دوستانش به اردو برود. مکان اردو یک جنگل کمی ترسناک بود. فاطمه یک عروسک کوچولو داشتند که اسمش زهرا بود. فاطمه خانم خیلی می ترسید که در جنگل بلایی سر عروسکش بیاید. مثلا شیر به عروسکش حمله کند ، باران بیاید و عروسکش خیس بشود. فاطمه خانم با خودش فکر کرد که عروسکش را کجا بگذارد و چه پناهگاهی برایش درست کند، که اذیت نشود. فاطمه خانم نه کیفی با خودش آورده بود نه حواسش بود که زیر چادرش زهرا کوچولو را پنهان کند. اول از همه تصمیم گرفت در سوراخ یک تنه درخت بگذارد که هیچ کس عروسکش را نبیند. اما با خودش فکر کرد اگر یک موش داخل سوراخ شود و عروسکم را بردارد و موهایش را بخورد یا لپ هایش را گاز بگیرد، چه می شود؟ فکر کرد درخت که نمی تواند از عروسکش محافظت کند، هیچ کاری از دست درخت برنمی آید. فاطمه خانم از تصمیم خود منصرف شد. دوباره فکر کرد و فکر کرد. ناگهان دید یک خانم مهربان از آنجا عبور کرد. فاطمه فکر کرد عروسکش را به آن خانم مهربان بدهد ولی بعد فکر کرد شاید آن خانم عروسکش را با خودش را ببرد و دیگر به او پس ندهد. بعد با خودش گفت عروسکش را به دوستش بدهد تا از عروسکش محافظت کند ولی باز با فکر کرد و گفت که اگر عروسکش را اذیت کند، اگر موهایش را بکند چه بلایی سر او می آید؟ تصمیم گرفت نزد معلمش برود و از او بپرسد. معلم به او گفت: من سوره ای را به تو یاد می دهم تا بخوانی و خیالت راحت بشود که عروسکت هیچ آسیبی نمی بیند. آن سوره سوره ی ناس است. فاطمه خانم سوره ناس را خواند و بعد هم با خیال راحت عروسکش را به دوستش داد که در کیفش بگذارد. ✅ این داستان برای کودکان بالای مناسب است. sapp.ir/hoseinie_koodak_nojavan https://eitaa.com/hoseinie_koodak_nojavan
🍂🌼 یکی بود، یکی نبود. یک روز از روزهای خدا، فاطمه خانم تصمیم داشت با دوستانش به اردو برود. مکان اردو یک جنگل کمی ترسناک بود. فاطمه یک عروسک کوچولو داشتند که اسمش زهرا بود. فاطمه خانم خیلی می ترسید که در جنگل بلایی سر عروسکش بیاید. مثلا شیر به عروسکش حمله کند ، باران بیاید و عروسکش خیس بشود. فاطمه خانم با خودش فکر کرد که عروسکش را کجا بگذارد و چه پناهگاهی برایش درست کند، که اذیت نشود. فاطمه خانم نه کیفی با خودش آورده بود نه حواسش بود که زیر چادرش زهرا کوچولو را پنهان کند. اول از همه تصمیم گرفت در سوراخ یک تنه درخت بگذارد که هیچ کس عروسکش را نبیند. اما با خودش فکر کرد اگر یک موش داخل سوراخ شود و عروسکم را بردارد و موهایش را بخورد یا لپ هایش را گاز بگیرد، چه می شود؟ فکر کرد درخت که نمی تواند از عروسکش محافظت کند، هیچ کاری از دست درخت برنمی آید. فاطمه خانم از تصمیم خود منصرف شد. دوباره فکر کرد و فکر کرد. ناگهان دید یک خانم مهربان از آنجا عبور کرد. فاطمه فکر کرد عروسکش را به آن خانم مهربان بدهد ولی بعد فکر کرد شاید آن خانم عروسکش را با خودش را ببرد و دیگر به او پس ندهد. بعد با خودش گفت عروسکش را به دوستش بدهد تا از عروسکش محافظت کند ولی باز با فکر کرد و گفت که اگر عروسکش را اذیت کند، اگر موهایش را بکند چه بلایی سر او می آید؟ تصمیم گرفت نزد معلمش برود و از او بپرسد. معلم به او گفت: من سوره ای را به تو یاد می دهم تا بخوانی و خیالت راحت بشود که عروسکت هیچ آسیبی نمی بیند. آن سوره سوره ی ناس است. فاطمه خانم سوره ناس را خواند و بعد هم با خیال راحت عروسکش را به دوستش داد که در کیفش بگذارد. ✅ این داستان برای کودکان بالای مناسب است. sapp.ir/hoseinie_koodak_nojavan https://eitaa.com/hoseinie_koodak_nojavan
🍂🌼 .. 🔹هر اندازه که برای کودک امن‌تر و مطمئن‌تری باشیم به همان اندازه کودک در به خدای خود و بیشتری خواهد داشت. 🔸 ما حق نداریم به خاطر کم تحملی امروز، امن خدا را از آینده او برباییم... sapp.ir/hoseinie_koodak_nojavan https://eitaa.com/hoseinie_koodak_nojavan
🌸 خداگونه باشیم.. هر اندازه که برای کودک امن‌تر و مطمئن‌تری باشیم به همان اندازه کودک در آینده به خود تکیه و اعتماد بیشتری خواهد داشت. ما حق نداریم به خاطر کم تحملی امروز، امن خدا را از آینده او برباییم... https://eitaa.com/hoseinie_koodak_nojavan