♨️ #اطلاعیه | دورهمیهای دوستانه و فامیلی شروع شد!
📬 فراخوان جمعآوری خاطرات دورهمیهای جذاب و کاربردیِ دوستانه یا خانوادگی
به همت خانۀ همبازی (واحد خانوادۀ حسینیۀ هنر)
👈 با کارکردهای مختلفی مثل:
تفریحی، مهارتی، مذهبی، ورزشی، تربیتی و...
👈 دورهمیهایی برای:
آقایان، خانمها، بچهها، خانوادگی و..
🌷اگر شما هم خاطراتی دارید، لطفا با ما درمیان بگذارید!
📚🎥 بهترین خاطرات در قالب کتاب، مستند و... منتشر میشوند.
⭕️ اطلاعات بیشتر و مشارکت:
🔹 ارسال عبارت "دورهمی" به
📲 09367649777
🆔 @hambazitv_admin
🔹 تکمیل پرسشنامه:
🌐 https://survey.porsline.ir/s/oYfCoEf
#رسانه_باشید
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
🎥#گزارش_تصویری | اکران انیمیشن مسافری از گانورا
🔺️اکران مردمی انیمیشن "مسافری از گانورا" در هیئت مکتب الحسن داورزن
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
به اوج ماه رسید
✍️ نیلوفر نصیری
پیراهن مخملِ بنفش به تن کرده و چارقدِ سفید، سَرَش. صورتش نورانی و بشاش به نظر میرسد. کنارش نشستهام و با هم خوش و بش میکنیم. این آخرین تصویر من از مادر خنده رو و مهربانِ شهید محمود بیاری است.
ماجرا از آنجا شروع شد که پسربچهای یکی دو ساله، افتاد توی چاه. بندِ دل مادر پاره شد. از چاه که بیرون آوردندش، بیحال و بیجان بود. گردنش آویزان بود و میلرزید. حالش که جا آمد، مادر بغلاش کرد. هر دو آرام شدند.
از بچگی با بچههای فک و فامیل فرق داشت، حتی شوخیهایش. وقتی که آنها با سنگ به جان شیشهها میافتادند، او با چند تا بچهی همسن و سال خودش تعزیه بازی میکرد. هر روز، بزرگ و بزرگتر میشد و جلوی چشم مادر قد میکشید. تازه پشت لبهایش سبز شده بود که با چند تا از دوستانش توی مدرسه اعلامیه پخش میکرد. طبقهی بالای مسجد محل را کرده بود انبار مهمات! اسمش کتابخانه بود اما توی آن کتابهای سیاسیِ ممنوعه و کوکتل مولوتوف هم پیدا میشد.
انقلاب، تازه پا گرفته بود که گروهکهای مختلف مثل خوره افتادند به جان انقلاب و ادعای سهمخواهی میکردند. دل محمود طاقت نیاورد. وقتی توی مدرسه گروهکها برای خودشان یار جمع میکردند، دست به کار شد و او هم شروع کرد به جمع کردن نیرو برای انقلاب. خیلی زود متوجه انحراف بعضی گروهکها از مبانی انقلاب شد. سریع نمایشگاه عکس توی مدرسه راه انداخت و شروع کرد به روشنگری.
با چند تا از رفیقهای پایهکارش اردوهای جهادی راه انداختند. از جیب میگذاشتند و میرفتند روستاهای دورافتاده. هم کار عمرانی میکردند هم کار فرهنگی. صدای دلنشیناش را وقف روضه و دعاخوانی کردهبود. هر کجا میرفت، همه مجذوب صدایش میشدند.
هنوز دبیرستانش تمام نشده بود که بوی جنگ به مشامش خورد. هم طلبگی را دوست داشت و هم جبهه را. با یکی از دوستانش قرعه انداختند. قرعهی جنگ به نام محمود افتاد. رضایت پدر را گرفت و رفت جبهه.
چَموخَمِ جبهه و سیروسلوک بندگی دستاش آمده بود. آخر چند وقتی زیر دست مصطفی چمران آموزش دیدهبود. خیلی نگذشته بود که پایش رفت روی مین و پاشنهی پایش را برد. دل مادرش کباب شد اما باز خدا را به خاطر زنده بودن پسرش شاکر بود. یک روز محمود با خنده به مادرش گفت: حالا که خیلی بیقراری میکنی. پس بهتره بعد شهادت، جنازهام برنگرده...
آن پا دیگر برایش پا نشد. همیشه توی کیفاش وسایل پانسمان داشت. هر بار برای وضو پانسمان پایش را عوض میکرد. از آن به بعد با پوتین خداحافظی کرد و کتونی میپوشید. از مینی که رفته بود زیر پایش بدش میآمد، نه برای مجروحیتش، به خاطر اینکه عرضه نداشته شهیدش کند! بهش میگفت: بی غیرت...
چند وقت بعد منتقل شد به گردان تخریب. از شر و شوری افتاده بود. ساکت و سر به زیر و عابد شده بود. گریههای توی نماز شباش به گوش همه رسیده بود. توی گردان تخریب، مدرسهی اخلاق راه انداخته بود، درس زندگی میداد. آنقدر روی رفتار بچهها دقتِ نظر داشت که جزئی ترین مسائل را هم پیگیری میکرد.
بار آخر مادر گفت: محمود بسه، دیگه نرو... میخوام برات زن بگیرم! گفت: این دفعه بار آخره... برگشتم دیگه نمیرم.
به دوستانش گفته بود: اگه توی خیبر شهید نشم، دیگه نمیرم جبهه.
توی خیبر شهید شد. جنازهاش هم برنگشت. چند سال بعد از جنگ، تفحص شد و پیکرش از روی همان پای مجروح شناسایی شد. یک مشت استخوان تحویل مادرش دادند. مادری که داغ شیرینی عروسی پسرش به دلش ماند.
یاد آن بیتِ حافظ افتادم.
ز قعر چاه برآمد... به اوج ماه رسید...
🔖 کتاب مقامِ محمود، بریده خاطراتی از زندگی شهید محمود بیاری است که به همت حامد اشرفی نسب جمع آوری و به قلم سید سعید آریانژاد به رشتهی تحریر درآمده است. انتشارات راهیار این کتاب را در ۲۱۳ صفحه و در سال ۱۴۰۱ منتشر کرد در حالی که مادر شهید محمود بیاری در آبان ۱۳۹۹ دار فانی را وداع گفت و به پسر شهیدش پیوست.
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
50.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#ببینید | پردهی فیلم
خاطرات سید رضا مهری، فعال فرهنگی در 8 سال دفاع مقدس، از راویان کتاب «ایام سبزوار»
🔺️روستا به روستا میرفتیم و کمک جمع میکردیم. با این حال، تماس رودررو با همهی مردم نداشتیم. تصمیم گرفتیم فیلم اکران کنیم. فیلمهای «توبه نصوح» و «مرز» مهیج بود و روی مردم تاثیر میگذاشت. حلقهی اول فیلم که تمام میشد، فرصت را غنیمت میدانستیم. توی آنتراکت، دربارهی جنگ و جمعآوری کمک صحبت میکردیم. فیلم و سخنرانی، همدیگر را کامل میکردند و مردم پای کار میآمدند.
💢سفارش کتاب با تخفیف15درصد و ارسال رایگان(بالای 200هزار تومان):
raheyarpub.ir
@Raheyar97
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
📣راهاندازی غرفهی حسینیه هنر سبزوار در باسلام
🏷برای مشاهده و خرید محصولات حسینیه از غرفهی باسلام روی لینک زیر کلیک کنید.
http://basalam.com/hoseinieh_honar_sabzevar
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
⭕️نخودهای آش
قسمتی از کتاب مادران میدان جمهوری
🔺️روزها یکی پس از دیگری میگذشت. داشتم از کاروان دوستان روشنگر جا میماندم. باید هر طور بود کاری میکردم. یک روز که از کلاس قرآن بچهها برمیگشتم فکری به سرم زد. به خانه که رسیدم تلفن را برداشتم و به مربی قرآن دخترهایم زنگ زدم. درخواست کردم یک جلسۀ انتخاباتی با حضور مادرهای بچهها برگزار کند. با روی باز پیشنهادم را پذیرفت. با دوستانم تماس گرفتم و خواستم برای صحبت توی جلسه بیایند.
برنامه با حضور مادران بچهها برگزار شد. من هم مسئولیت نگهداری از بچهها را به عهده داشتم. دخترم دفتر نقاشی و مدادرنگی آورده بود. بچهها اولش کمی نقاشی کشیدند؛ ولی زود خسته شدند. با هم رفتیم سراغ ساخت قایق اوریگامی و یک پرچم ایران هم بالای قایق چسباندیم. بازی بعدی معلم بازی بود. من شده بودم شاگرد و بچهها معلم هرکدام تکلیفی به من میدادند.
با صدای صلوات خانمها متوجه شدم جلسه تمام شده است. دوستانم میخواستند بعد از این جلسه به روشنگری محله به محله بروند. من هم بچههایشان را با خودم به خانه آوردم تا خیالشان راحت باشد. بساط آش ماستی را که به نیت انتخابات پرشور، پخته بودم پهن کردم و بچهها مهمان سفرهام شدند.
کتاب #مادران_میدان_جمهوری
صفحه ۹۴
#رو_به_قله_در_مسیر
#معرفی_کتاب
#مادران_میدان_جمهوری
#الگوی_سوم_زن
https://ble.ir/madarshohada
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
پیوست اجتماعی در تاریخ شفاهی.pdf
231.6K
🔸 پیوست اجتماعی در تاریخ شفاهی
علیرضا اشرفینسب
🔺تهیه شده در معاونت تدوین تاریخ شفاهی
@GanjNegar
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
33.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#ببینید | مادران میدان جمهوری در سیمای خانواده (قسمت اول_ رای شرطی)
🔷️خوانش کتاب مادران میدان جمهوری در برنامهی سیمای خانواده، بخش کتابخوان، شبکهی یک سیما
#مادران_میدان_جمهوری
#انتخابات
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
📚 #بخوانید | طراح، تهیهکننده، کارگردان!
💥کتاب «مقام محمود»، گزیده خاطرات شهیدمحمودبیاری
🔸طرحش از محمود بود، طرح برگزاری زیارت عاشورای هفتگی، مجالسی هفتگی با حضور خانوادهی شهدا. هزینهی اجرای طرحش را هم خودش داد. پانصدتومان پول داشت که خمسش را داد و با چهارصدتومانِ مانده، وسایل صوتی و غیرصوتیِ لازم را گرفت. اجرای طرحش هم با خودش بود، از مرتب کردن مکان برگزاری دعا بگیر تا روشن کردن سماور و مداحی.
طراح و تهیه کننده و کارگردان بود.
✅ جهت تهیه کتاب «مقام محمود» با شماره ۰۹۹۱۸۶۲۹۶۱۱ تماس حاصل فرمایید
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar