نشانِ غیرت
توی آستان شهدا، کنار موکب شهدای خدمت، جای خالی یک چیز خیلی حس میشد. آن هم یک یادمان برای شهید غیرت سبزواری بود. خادمان موکب پرچم سبزی بالای سر شهید نصب کرده بودند، اما کافی نبود! هر زائر غریبه و مسافری که میرسید سراغ مزار شهید الداغی را میگرفت. این سه پسر اما خودی بودند. از محله کنار مصلی آمده بودند موکب. میگفتند میخواهیم کمک کنیم! سر حرف که باز شد، با خودم گفتم حتما اینها هم نمیدانند مزار شهید الداغی کجاست. سوالم را به زبان آوردم و پرسیدم: «بچهها شماها میدونید مزار شهید الداغی کدومه؟» بدون لحظهای وقفه هر سه برگشتند و همان پرچم و مزار را نشانم دادند. فرستادمشان توی جمعیت. گفتم: «پس اگه دوست دارید کمک کنید خیلیها سراغ مزار شهید الداغی رو میگیرن. برید و راهنماییشون کنید!»
فائزه دهنبی، آستان شهدای سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
گلی گم کردهام!
دایی محمدحسینم در سن ۱۶ سالگی در سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر در منطقۀ شرهانی با همرزمان شهیدش، مفقودالاثر میشود. مادر هنوز هم چشم به راه خبری از دایی محمدحسین است. هر زمان که شهید گمنامی میآورند، مادر به پهنای صورت اشک میریزد و میگوید: «شاید برادر من باشه!» روز سانحۀ بالگرد، وقتی چشم همۀ ما به اخبار بود و مدام انتظار میکشیدیم و دعا میکردیم، به اندازۀ سرِ سوزنی، حالِ دلش را میفهمیدم. چه غمی را مادر این همه سال با خودش حمل میکند. مادر آرام و قرار نداشت، میگفت در این کوهها و برف و سرما خدایا خودت به فریادشان برس! وقتی خبر شهادت رسید و روضهخوان شعر «گلی گم کردهام میجویم او را، به هر گل میرسم، میبویم او را» را میخواند؛ مادر بلند بلند گریه میکرد. هر جور شده بود، خودش را به مشهد رساند، میگفت: «میخوام به نیابت از محمدحسینم شهدا رو بدرقه کنم!»
سمانه پاکدل، خلیل آباد، ۱۴۰۳/۰۳/۰۸
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
از سیدابراهیم به طلبۀ جوان!
کنار مقبره شیخ بهایی نشسته بودم. درب روبرویم باز شد و سیدی آمد. با اینکه شهرتی نداشت، شناختمش. سال اول طلبگیام بود. دنبال هویتم میگشتم. میخواستم با آدمهای مختلف صحبت کنم و توصیهای بشنوم. پشت سر ابراهیم رئیسی راه افتادم. منتظر بودم سرش خلوت شود، اما خلوت نمیشد. یکی یکی به مردم جواب میداد. یادم نمیرود؛ پیرزنی جلویش را گرفت. با حوصله به حرفهای پیر زن گوش داد. قرار شد پیگیری کند تا پسرش جایی مشغول کار شود.
بعد از آن پیرزن، یکی یکی زائرها میآمدند برای صحبت. دور و برش که خلوت شد، رفتم جلو. گفتم: «حاجآقا پایه یک هستم. ممنون میشم نصیحتی بفرمایید!» چند ثانیه نگاهم کرد. گفت: «اول انقلابی بودن. بعد درس خواندن؛ درس خواندنِ ملّایی، سوم هم نماز اول وقت...» آنقدر درس خواندن ملّایی را غلیظ گفت که هیچ وقت یادم نرفت. از شهید جمهور این سه توصیه برایم ماندگار شد. توصیهای که اگر به آن ملتفت باشیم، حوزه و روحانیت را بیش از الان به جلو میبرد و طلاب را محترم و مغتنم میکند؛ مثل سید ابراهیم!
امیر ارشادی، مشهد
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
حرفِ دل
از خادمان موکب شهدای خدمت بود. لحظهای اگر سرش خلوت میشد، دفتر دلنوشتههای مردم با شهدا را از روی میز برمیداشت. همینطور میخواند و هایهای گریه میکرد!
فائزه دهنبی، سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
دستِ خدا
روضۀ مقاومت این بار رنگ و بوی دیگری داشت. ما تا به حال کلی روضۀ مقاومت برای شهدای مختلف گرفته بودیم، اما این یکی جنسش فرق داشت. روضۀ این بار پر شده بود از رنگ زیبای همدلی و همکاری. از برکات شهادت شهدای خدمت این بود که همۀ مجموعههای فرهنگی مردمی شهر را دور هم جمع کرده بود. همه یکی شده بودیم و دنبال یک چیز بودیم. روز روضه رسید و ما مثل همیشه منتظر مهمانهایمان بودیم. خیلی زودتر از چیزی که فکرش را بکنیم سالن پر شد و مهمانها مجبور شدند از سالن دیگری برای شنیدن روضۀ مقاومت استفاده کنند. استقبال مردم از روضه بی نظیر بود و ما در بهت بودیم!
پذیرایی که برای مهمانها آماده کرده بودیم، خیلی زود تمام شد. دویدم سمت در که بروم و دو سه بسته میکادو تهیه کنم. هنوز پایم را بیرون نگذاشته بودم که یکی از مهمانها رسید و یک جعبه میکادو گذاشت توی بغلم و گفت: «نذریه،بیزحمت پخش کنید!» چشمانم پر از اشک شده بود. رفتم نذری را دادم به بچهها که پخش کنند، خودم هم برگشتم سمت در تا بروم و دو جعبه دیگر میکادو تهیه کنم،
نرسیده به در خروجی، مهمانی با دو سینی حلوا جلویم سبز شد و گفت: «بیزحمت این رو هم پخش کنید!» این حلواها آمده بودند تا کسی مثل من همه جوره باورش شود، هوای روضۀ مقاومت را خود خدا دارد!
زهرا جلمبادانی، روضه مقاومت سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۲
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
محلهای که فیلترش کردم!
دو ماهی هست به خاطر کوچک بودن خانهمان تصمیم گرفتیم خانهمان را عوض کنیم. محلۀ ایثارگران مشهد را توی نرم افزار دیوار فیلتر کردیم تا دیگر آن حوالی خانهای بهمان پیشنهاد ندهد. اول زندگیمان است و چندان مرفه و متمول نیستیم، اما محله ایثارگران نسبت به بقیۀ منطقههای مشهد، پایین شهر حساب میشود.
وقتی خبر تلخ شهادت رئیس جمهور آمد، توی اخبار خانۀ مادر رئیس جمهور را نشان داد. دنیا روی سرم خراب شد! خانهاش درست توی محله ایثارگران بود. همانجا که من فیلترش کرده بودم که گذرمان هم آن طرفها نیفتد. فکرش هم اذیتم میکرد. مدام خودم را سرزنش میکردم و با خودم میگفتم: «خدایا! درست همون جایی که من هفتۀ قبل اونجارو پایین شهر و منطقۀ ضعیف میدونستم، جایی بود که مادری رئیس جمهوری رو پرورش داده بود. همون جایی که فوج فوج دعای مادرانه بدرقۀ راه رئیس جمهور بود. خونهای که حالا شده بود خونۀ مادرِ شهیدِ جمهور!» مدام با خودم میگفتم: «رئیس جمهور میتونست توی بهترین منطقۀ مشهد، بهترین خونه رو برای مادرش بخره که مشرف باشه به گنبد و گلدستههای حرم امام رضا اما...!» حالا دیگر تصمیم من و همسرم عوض شده بود. حالا ما دوست داشتیم همسایۀ مادرِ شهید باشیم!
صدیقه کمالزاده، مشهد، ۱۴۰۳/۰۳/۰۹
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
برای زائرهایت
جمعه صبح بود. با شوهرم و بچهها رفتیم فروشگاه. تعدادی کیک خریدیم و به هوای موکبهایی که برای استراحت مسافرها برپا شده بود رفتیم بوستان بهمن. وقتی رسیدیم خبری از موکب نبود. هر چه توی جاده رفتیم بازهم جایی پیدا نکردیم. دلم گرفت. همین کار از دستمان برمیآمد تا خدمتی بکنیم به کسانی که برای تشییع شهدای خدمت رفته بودند مشهد. توی دلم گفتم: «رئیسی عزیز! خیلی دلم میخواست ما هم توی این کار خیر که برای شماست شریک باشیم ولی انگار لیاقت نداریم اندازه چند تا کیک هم کمکی کنیم.» همسرم که ناراحتیام را دید گفت: «اشکالی نداره. بریم مصلی خیرات کنیم!» راه افتادیم سمت مصلی. همینکه رسیدیم چشمم افتاد به تابلویی که نوشته بود: «موکب!» از خوشحالی روی پایم بند نمیشدم.
خانم سعادتی، آستان شهدای سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
مثلِ بقیه
چند سال قبل رفتم تهران برای خرید وسایل مغازهام. موقع اذان وارد مسجد جامع جمهوری شدم. سریع در اولین صفی که جای خالی دیدم، قامت بستم. بعدِ سلام با بغل دستیام دست دادم. دیدم یک روحانی سید است. آقای رئیسی بود. آن زمان، معاون اول قوه قضائیه بود. بدون هیچ تشریفاتی آمده بود نماز بخواند و برود.
مهدی جهانگرد
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
زوجِ منتقدِ منصف
ازدواج دانشجویی کرده بودند. دانشجوی حسابرسی مالی که سرشان در توی حساب و کتاب اقتصادی بود. میخواستند ماه عسل کنار آقا امام رضا باشند که یک اتفاق همه چیز را به هم زد. از شهید جمهور پرسیدم. دو دوتا چهارتای اقتصادی میکردند و دلایل زیادی برای انتقاد داشتند اما منکر اقدامات آقای رئیسی هم نشدند، از مبارزات علیه فساد تا کار جهادی و سفرهای استانی. از پذیرایی آستان شهدای سبزوار راضی بودند و به سرعت به تهران بازگشتند تا از امتحانات جا نمانند.
سیدمجتبی طبسی، موکب شهدای خدمت سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
⭕️ مدیر میدانی پیشرفت
🔻شاید یکی از شاخصترین ویژگیهای شهید رئیسی، حضور در کف میدان بود. این میدان عرصههای مختلفی را شامل میشد و یکی از آنها، علم و فناوری بود. حضور متعدد در مراکز پیشرفت کشور که محل حضور شرکتهای دانشبنیان است، از برنامههای ثابت ایشان بود. باور داشت که حل مسائل کشور با کمک بخش اصلی اقتصاد مردمی، یعنی دانشبنیانها، به پاسخ میرسد.
🔻شهید عزیز جمهور ایران با حضور و ضریب دادن به این آدمها و مجموعهها، خودش راوی پیشرفت شده بود و ظرفیت بالای ریاستجمهوری را پای کار روایت پیشرفت آورده بود. ایشان حتی در سفرهای خارجی، با وجود شلوغی و فشردگی برنامهها، باز هم پای کار علموفناوری بود و سوای اینکه بستر و زمینه برای صادرات محصولات فناورانه شرکتهای دانش بنیان را فراهم میکرد، باز هم با بازدید از این مجموعهها تلاش میکرد تا ضریب رسانهای مضاعفی به توانمندی جوانان ایرانی در اذهان سایر کشورها بدهد.
🔻او مرد میدان کار و آبادانی و پیشرفت کشور بود و با گذشت همین ساعات اندک از شهادتشان، رد پا و خاطرات مختلف ایشان از مدیران شرکتهای دانشبنیان شنیده میشود. بازدید از بهیار صنعت و شهرک علمی تحقیقاتی اصفهان، تا پارک فناوری پردیس تهران در کنار دستگاه همودیالیز و ونتیلاتورهای پیشرفته، تا بازید از آهار مشهد و انواع داروهای پیشرفته بیوتک و رادیوداروها و نانو داروها و پهپادهای پیشرفته کشاورزی ایران در دل آفریقا و... نمونههای اندکی از حضور میدانی او در پیشبرد فضای علموفناوری کشور است.
🔻در سه سال ریاست جمهوری ایشان، ما شاهد سرعت گرفتن واقعی تحولات علموفناوری بودیم؛ یک نمونه مهم و فناورانهای که مدتی به اغما رفته بود، پیشرفتهای صنعت ماهوارهای کشور بود که در دوران ایشان دوباره شکوفا شد و یکی از افتخارات اخیر آن، رسیدن ایران به مدار جدید فضایی بود. با عرض تسلیت این فقدان اندوهبار به ملت شریف ایران، به لطف خدا امیدواریم. انشاءالله این سید عزیز با اجداد طاهرینش محشور باشد.
پژمان عرب
سردبیر مجله دانشمند
#شهید_رئیسی
#خادمالرضا #سیدابراهیم_رئیسی
#دانش_بنیان #علم #فناوری
#روایت_پیشرفت
@daneshmand_mag | مجله دانشمند
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
گوشِ شنوا
زمانی که در تولیت استان بودند انتقادهایی به عملکردشان داشتم. یک بار اتفاقی ایشان را در نزدیکی ضریح دیدم و بدون هیچ مزاحمتی بهشان نزدیک شدم. انتقاداتم را کردم و قبل اینکه به قوه قضائیه بروند چند مورد را اصلاح کردند. توی قم هم یک گروه کوچک و مردمی داریم که هدفمان دفاع از حقوق بیماران است. توی این مدت دو بار به دفتر ریاست جمهوری نامه زدیم و هر دوبار خودشان شخصا پیگیر این قضیه بودند. اما شهادت فرصت را گرفت و کارمان نیمه تمام ماند!
موکب شهدای خدمت سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
پروازِ مستقیم به کرمان
اهل کرمان بود. شنبه توی تهران وقت دکتر داشت اما ترجیح داده بود قبلش بیاید مشهد. توی مراسم شهدای حادثه تروریستی کرمان سخنرانی آقای رئیسی به دلش نشسته بود و به قول خودش امنیت را به این شهر برگردانده بود. بعد سیل کرمان از مسئولین قطع امید کرده بود؛ اما پرواز مستقیم رئیسجمهور به کرمان، بدجور به دل خودش و همشهریانش نشسته بود.
سیدمجتبی طبسی، موکب شهدای خدمت سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
وقت معلمی بود!
دل مان غم داشت. توی شوک شهادت رئیس جمهور و همراهانش بودیم. آرام و قرار نداشتیم. مدارس تعطیل بود ولی باید کاری میکردیم. معلم بودم و حالا بهترین زمانی بود که باید معلمی میکردم!
تک تک این شهدا، به گردن ما حق داشتند و باید برایشان معرفتی به خرج میدادم. زمان کم بود و حتی یک ثانیه هم زیاد بود که هدر برود. ظهر بود که گوشی را برداشتم و تقریبا آخر شب آن را گذاشتم. تمام این مدت مشغول دعوت دانشآموزان مدرسه و خانوادههایشان بودم. با این که روز تعطیل بود اما به لطف خدا و همکاری خانوادههای عزیز، خیلی زود بساط یک قرار دانشآموزی فراهم شد. موعد قرارمان رسید و دانش آموزان یکی یکی رسیدند. معلوم بود آنها هم حس و حال همیشگی را ندارند و دلشان خیلی زود برای رئیس جمهورشان تنگ شده! وقتی همه رسیدند، گرد هم نشستیم و بسم الله گفتیم. یک کلیپ از خدمات رییس جمهور شهیدمان نمایش دادم، کلیپی که آخرش ختم میشد به تصاویر تشییع شهدا؛ اما این کافی نبود و باید برایشان به زبان خودشان حرف میزدم و از خدمت میگفتم و از کار برای خدا. از عزیز شدن پیش خدا و در نهایت از قهرمان شدن. حالا وقتش بود بچهها یک کار گروهی انجام دهند. پوسترهای انتخاباتی که از زمان ریاست جمهوری مانده بود را بین بچهها پخش کردیم و بچهها به کمک هم و با دستان کوچکشان مهر شهادت را زدند پای همۀ پوسترها. بعد از آماده شدن پوسترها، هر کدام از دانش آموزان یک سفیر شدند توی محله خودشان و قرار شد بروند و پوسترها را توی محلۀ خودشان نصب کنند تا هر خوانندهای بفهمد میشود رئیس جمهور بود و شهید شد. دغدغه و تلاش و کارآمدی است که میتواند رضایت خدا را به دنبال داشته باشد.
افسانه جانفزا، دبستان پسرانه امام حسین علیه السلام، سبزوار
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
اولین حلوا
تازه خبر را شنیده بودم. ساعت دو ظهر شروع کردم به حلوا پختن. یکی از دوستان توی گروه گفتند دور میدان فاطمی مراسم هست. با خودم گفتم پس حلوا را میبرم آنجا و بین مردم پخش میکنم. اما آنقدر کارهایم طول کشید که مراسم پارک فاطمی تمام شد. مانده بودم چه کار کنم. حلوا را پخته بودم و باید به مراسمی میرساندم. ساعت نزدیک شش عصر بود که چشمم به بنر ایستگاه صلواتی گروه مادرانه افتاد. از مادرها خواسته بودند هر کس میتواند حلوا یا خرما تزیین کند و بیاورد جلوی خیابان شریعتمداری. تند تند لباس مشکی بچههایم را تنشان کردم و راهی مراسم شدم. وقتی رسیدم هنوز حلواهای دیگر از راه نرسیده بودند. نفس عمیقی کشیدم. حلوایی که به نیت شهید جمهور پخته بودم شد اولین حلوای مراسم شهیدِجمهور!
زهرا بدری، سبزوار، ۱۴۰۳/۰۲/۳۱
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
مسافرِ راهِ دور
میگفت: «آقای رئیسی خوزستان رو مدیون خودش کرد! خوزستانی که یک ایران بدهکارش بود، حالا مدیون شهید جمهور شد.» خواستم چراییاش را بپرسم، یاد چهار هزار کیلومتر مسیرش افتادم. چون و چرایی باقی نماند!
سیدمجتبی طبسی، موکب شهدای خدمت سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
من یک نوجوانم!
آن روزها نفس کم آورده بودیم. نه اینکه ناامید شویم. نه اینکه خسته شده باشیم. نه! کوهنوردها میدانند. به قله که نزدیک میشوی، نفس کم میآوری. حالا ماهم در روزهای به قله نزدیک شدن بودیم. میدانی، کنکوری بودیم و روزهای سخت پاییزِ هزار و چهارصد و یک سپری میشد. همان روزها که یک شبه رفیق و بغل دستیمان دیگر جواب سلاممان را نمیداد و راه کج میکرد که چشم توی چشم نشویم. همان روزها که دلمان گرفته بود از آدم بزرگها که در نگاهشان انگار ما دهه هشتادیها از مریخ آمدهایم و آدم فضایی هستیم و کسی نمیتواند با ما صحبت کند و زبان ما را بفهمد. درست وسط آن روزها بود که خبر آمد باید راهی تهران شویم. که سفر خبر میداد از دیدن کسی که با بقیه آدم بزرگها فرق میکند و قرار است برخلاف آدم بزرگها، زبان ما را بفهمد و رویمان حساب باز کند و وسط آن روزهای سخت، ماموریت دهد که بروید و جایگاه ایران را در نظم جدید جهانی پیدا کنید که آینده برای شماست و فتح قله به دست شما! دیدار با مردی بود که از فراسوی باور ما میآمد. دیدار شیرین و دلپسند بود. که یک نفر ما را آدم حساب کرده و برچسب آدم فضایی رویمان نزده!
اما از دیدار که برگشتیم باز خبر آمد. خبر آمد که قرار است برویم پیش شخص دوم مملکت و او هم ما را آدم حساب کند و برایش حرف بزنیم و برایمان حرف بزند. بهانه دیدارمان راهیان پیشرفت بود. سفارش کرده بود که داشتههایمان را از نزدیک ببینیم و لمس کنیم. که دیگر فقط توی تیتر خبرها داشتههایمان را نبینیم. بلکه با دستهایمان حسشان کنیم و آدمهای سهیم در این داشتهها را از نزدیک ببینیم. اما آخرین برنامه دیدن خودش بود. حرف زدن با خودش بود. نماز بود. ما منتظر امام جماعت بودیم. امام جماعت آمد. آشنا بود. من از ۱۰۰۰ کیلومتر آن طرفتر فقط توی قاب اخبار شبکه یک و دو دیده بودم او را. اما حالا من چند قدمی او بودم. سلام کرد و سلام کردیم. پشت سرش نماز خواندیم. ثانیه به ثانیه آن روز را یادم است. من یک نوجوانم. یک نوجوان که شما آمده بودید در چند قدمی او و هم قد شده بودید با او که بشنویدش؛ که گوش شوید برای درددلش؛ که بگویید پدر، حواسش به دخترش است؛ که حرف بزنید و حرف بزنیم؛ که از آینده بگویید و از امید؛ که ماموریت دهید و بگویید دیگر باید آستینها را بالا بزنید و خودتان در این پیشرفتها سهیم شوید.
من یک نوجوانم که شما در روزهای بحران زده من، در روزهای درک نشدن، در روزهای برچسب آدم فضایی بودن زدن آدم بزرگها، آمدید که ببینیم پدر، ما را هم در تصمیمات خانه سهیم کرده و دیگر روی ما حساب باز کرده و نظرمان را میپرسد. شما آمدید که راهمان را محکمتر کنیم برای فتح قله! و حالا من همان نوجوانم که عکسهای آن روز جمعه را ورق میزند و نشان بقیه میدهد که بگوید من هم او را دیدم! که به همه بگوید او مردِ مرد بود. که بگوید او پدر بود برای دختر نوجوانش! که بگوید او رئیس جمهور بود. او برای همه بود! برای همه ...
زهرا منصوری، اردوی راهیان پیشرفت تهران، ۱۴۰۱/۰۸/۱۳
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پشتصحنهی مادران میدان جمهوری
روایتی از یک حرکت خانوادگی
🔹️خانمم گفت: «میخوایم بریم تو سطح شهر و چهره به چهره با مردم حرف بزنیم برای انتخابات.» خیلی مایل به این کار نبودم و با تعجب گفتم: «نیازی نیست که چهره به چهره این کار انجام بشه.» همسرم گفت: «حضرت زهرا هم زمانی که مردم رو دعوت به حق میکردند برای پیروی از خط امام علی(ع)، میرفتن دم در خونهی اصحاب و روشنگری میکردن.» این را که گفت، قانع شدم و رضایت دادم.
🔹 کتاب «مادران میدان جمهوری» روایتی از دعوت زنان و مادران سبزواری به مشارکت حداکثری در انتخابات است. همچنین تصویری از الگوی سوم زن در انقلاب اسلامی را نشان داده است.
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
🛑پیشنهادات ویژه هفته دفاع مقدس| 1
💢رهبر معظم انقلاب؛
در بخشهای گوناگون پشتیبانی، خانوادهها، زنان خانهدار و دیگران [هم بودند]؛ در قسمت پشتیبانی از رزمندگان، شستوشوی لباسهای خونی رزمندگان ــ حوض خون که کتابش نوشته شد و بنده هم یک وقتی اسم بردم ــ و از این قبیل، اصلاً همهی ملّت درگیر بودند. نمیگویم همهی آحاد ملّت بودند امّا در سطح عموم مردم و لایههای گوناگون اجتماعی این حرکت حضور داشت؛ مخصوص یک جمعی نبود که از پادگانها راه بیفتند بروند بجنگند و برگردند. عظمت یک حادثه را از این ناحیه خوب میشود فهمید؛ و از این قبیل. به نظر من در این بخش، بخصوص در این بخش سوّم دهها کار تبیینی و هنری میشود انجام داد... ۱۴۰۲/۶/۲۹
🔸حوض خون؛ روایتهای بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس
🔸خیرالنسا؛ خاطرات بانو خیرالنساء صدخَروی(از زنان فعال در پشتیبانی جنگ-روستای صدخرو سبزوار)
🔸گردان نانواها؛ خاطرات مردم روستای خانوک از پشتیبانی دفاع مقدس
🔸نعمت جان؛ خاطرات صغری بستاک، پرستار بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک- دفاع مقدس
🔸زنان جبهه جنوبی؛خاطرات مردم اهواز از پشتیبانی دفاع مقدس
🔸هدیهای باشد برای تو؛ خاطرات مردم کاشان از پشتیبانی دفاع مقدس و انقلاب
🔸به توان شانههایت؛ قهرمانانهای زنانه به روایت طاهره غفوری (از زنان فعال در انقلاب اسلامی و پشتیبانی جنگ)
🔸دایکهکان ایستادهاند؛ خاطرات شفاهی مقاومت زنان در دفاع مقدس و پشتیبانی جبههها در غرب کشور(کردستان، ایلام، کرمانشاه، آذربایجان غربی)
🔸پلاکت کو؛ خاطرات شفاهی سیده فاطمه موسوی امدادگر جهادسازندگی و بیمارستان راه آهن اندیمشک- دفاع مقدس
🔸ما هم جنگیدیم؛ خاطرات زنان ملاد از پشتیبانی جنگ
🔸دختر تبریز؛ خاطرات صدیقه صارمی، رزمنده، امدادگر و آموزشیار نهضت سوادآموزی
🔸مادر ایران؛ خاطرات بانو عصمت احمدیان؛ مادر شهیدان فرجوانی و کارآفرین برتر
🔸نان سالهای جنگ؛ خاطرات زنان روستای صدخرو سبزوار از پشتیبانی جنگ
💢سفارش کتاب با تخفیف 30 درصد و ارسال رایگان(بالای 400هزار تومان)
raheyarpub.ir
02142795000
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
🛑 پیشنهادات ویژه هفته دفاع مقدس | 2
🔻آقاسعید؛ برگهایی از زندگی و زمانه شهید سیدمحمدسعید جعفری
🔻مقام محمود؛ خاطراتی از شهید ورزشکار محمود بیاری
🔻درآغوش هور؛ سردار شهید غلامرضا پروانه به روایت خانواده و همرزمان
🔻از دامن مادر؛ روایتهایی از زندگی شهید سیدمهدی اسلامیخواه
🔻سرت را به خدا بسپار؛ خاطراتی از شهید محمدرضا داورزنی
🔻زیرسایه نخل؛ روایت های کوتاه از شهدای روستای ایزی
🔻همیشه فرمانده؛ خاطراتی از سردار شهید محمد فرومندی
🔻شهید آوردند؛ مجموعه تصاویر تشییع شهدای دفاع مقدس سبزوار
🔻عاشقانهها؛ برشهایی از وصیتنامهها و نامههای شهدای دفاع مقدس(به همسر و فرزندانشان)
💢سفارش کتاب با تخفیف 30 درصد و ارسال رایگان(بالای 400هزار تومان)
raheyarpub.ir
02142795000
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
خیّر بنزین
حاج خانومه تماس گرفته و نفس نفس میزنه. یکمی که نفسش بالا اومد گفت:
«شما فردا میرین تهران برای نماز جمعه؟»
با صدایی آکنده از خجالت گفتم: «بله مادر جان ولی فعلا جا برا خانمها نداریم.»
گفت: «اونش مهم نیست مادر، فقط بگو میرین یا نه؟» اینبار تعجب کردم و گفتم: «بله انشاءالله» گفت: «منم یه مقدار پول دارم میخوام کمک کنم برا اونایی که دارن میرن؛ حداقل پول بنزینشون میشه که ...!»
#برای_ایران
#روایت
✍ روح الله محفوظی
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
کتابهای عاقبت بخیر
دنیای آدمهای اطرافم افتاده روی دور بخشیدن. آن هم با چه سرعتی. درست مثل حوادث ماههای اخیر که اقلا خوراک یه دهه بود و ما تو چند ماه، از سر گذراندیم. ولی من هنوز ماندهام رو خط شروع. انگار کر بودم وقتی سوت آغاز مسابقه را زدند. همین جور که رو مبل دراز کشیدهام دور و اطراف خانهام را میپایم. خاطرات زنهایی که این روزها از عزیزترین دارایی هایشان گذشتهاند، جلو چشمم جان میگیرد.
با خودم میگویم:« تو این خانه چی برای من از همهچیز باارزش تر است؟» نگاهم قفل میشود رو کتابخانه. بلند میشوم و زانو میزنم جلوش. با تک تک شان هزار و یک خاطره دارم. برای بدست آوردن بعضیشان کلی کتابفروشی زیر پا گذاشتهام. چندتایشان هم هدیه است. هدیه روزهای مخصوصی از زندگی. عزیزترین من هم کم کم از پشت ابر میآید بیرون. کتابهایم.
یاد آدمهایی میافتم که هر بار جلو کتابخانهام ایستادهاند با کلی التماس، که حداقل هدیه نمیدهی بفروش. گوشی را برمیدارم. شمارهها را میآورم. دست و دلم میلرزد. گوشی را میگذارم زمین و دوباره تک تک شان را نگاه میکنم. یکی یکی از قفسه میآورمشان بیرون. درددلهام که تمام میشود، زنگ میزنم به بچهها. اولش خیال میکنند چیزی خورده تو سرم. وقتی میگویم میروند جایی بهتر از قفسههای خانه ما، تازه دوزاریشان میافتد.
بعضی چند برابر قیمت پشت جلد، کتابها را برمیدارند. بعضی هم فقط پولش را میریزند به حساب جبهه مقاومت و میگویند بفروش به یک نفر دیگر. چند روز است، بیشتر کتابها هنوز سرجاش است و دارد خرید و فروش میشود. یاد قرآن میافتم، وقتی دو دو تا چهارتای دنیا را به هم میزند.
«...که هفت خوشه برویاند، که در هر خوشه یکصد دانه باشد...»
✍️ خانم مریم برزویی
#حزباللهزندهاست
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
#گزارش_تصویری| بازارچه نصر سبزوار در حال برگزاریست
🌱 بازارچه نصر با هدف خرید و فروش به نفع جبهه مقاومت، به همت بانوان سبزواری از ساعت ۹ صبح آغاز به کار کرده و تا ساعت ۲۰:۰۰ امشب ادامه دارد.
📍مکان: بلوار حمید سبزواری، کوچه روبروی سالن ۹ دی، مدرسه سراج دانش
📆 ۱۹ مهر ۱۴۰۳
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
💍 «انگشتر سوری» و «گوشواره غزهای»
خاطرهای از یک جهاد ادامهدار
✍️ محمد حسین ایزی
🔻 سال هزار و چهارصد و سه بود؛ دو هفته بعدِ عید، شش ماه پس از طوفان الاقصی. تماس میگرفتم با فعالین فرهنگی روستای ایزی که «تو این مدت کاری برای فلسطین انجام دادید؟» یکی از خواهران گفت: «یه گوشوارهم رو هدیه کردم به غزه».
جا خوردم. گفت طلا بود. قیمتش تقریبا پنج میلیون تومان. گفت یک ماه بعدِ طوفان الاقصی هدیه دادم. لنگه دیگرش را برای ساخت بیت الزهرای روستا نگه داشتم.
گفتم: قبلا هم کمک کرده بودید؟
گفت:
- سوریه. موقع داعش. انگشتر طلام رو دادم. خیلی برام عزیز بود. داده بودم مشهد، عقیق اصل انداخته بودند. /قهوهای رنگ بود. دوستام خیلی تعریف میکردند. وقتی بردم بسیج فقط انگشتر رو گرفتن، عقیق رو پس دادن ولی قبول نکردم. تو دلم میگفتم باید چیزیو هدیه بدم که دلم بهش بنده.
دو ماه قبلِ طوفان الاقصی هم برای پویش «موقوفه جهاد و مقاومت» سبزوار، رفتم یه خِوِر زمینی که بهم ارث رسیده بودم رو هدیه بدم ولی داداشم نذاشت. زمین تو دشت روستامون بود. داداشم گفت میخوام ازت بخرم. بعدِ فروش، پنج میلیون تومنش رو واریز کردم برای مقاومت.
🔻چند روز قبل دوباره پیگیر شدم که «برای لبنان هم کاری کردید؟» گفت: «سکه پارسیان 150 سوتیام را هدیه دادم».
#روایت_مقاومت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
آشه یا پیتزا؟
✍️ زهره فرهادی
بشقاب آش جوشواره را سر کشید. دور لبهایش را تمیز کرد و گفت: «عجیب چسبید.»
پرسیدم: «چند خریدین؟»
گفت: «۱۵۰ تومن.»
قیافهی متعجب من را که دید، گفت: «در اصل ۵۰ تومنه ولی چون ۱۰۰ درصد فروششون به نفع جبهه مقاومته من دلم خواست همین یه کاسه رو ۱۵۰ بخرم. برای همین خیلی بهم چسبید.»
⏳سومین #بازارچه_نصر_سبزوار در حال برگزاریست...
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
📷 #گزارش_تصویری | «چهارشنبههای تماشایی» 🗓 چهارشنبه؛ ۲۳ آبان ماه ۱۴۰۳ ♨️ پخش فیلم؛ ویژه نوجوان
♨️ «چهارشنبههای تماشایی»، پاتوق سینمایی «نوجوانان سبزوار»
📌 به گزارش «خبرگزاری مهر»
😍 نوجوانان سبزواری هر چهارشنبه دور هم جمع میشوند و به همت #حسینیه_هنر_سبزوار، به تماشای فیلم و مستندهایی مینشینند که دریچه جدیدی از جهان را به رویشان باز میکند.
🎙 روحالله محفوظی، مدیر گروه سرود حسینیه هنر سبزوار: امسال تصمیم گرفتیم فعالیتهای خود را گسترش دهیم و با مدارس و سایر تشکلهای فرهنگی همکاری کنیم. با توجه به اینکه فضایی برای نوجوانان وجود ندارد تا به تماشای فیلم و مستند بنشینند، سعی کردیم این فضا را برای آنها فراهم کنیم و بر این اساس «چهارشنبههای تماشایی» برای نوجوانان ۱۱ تا ۱۶ سال سبزواری شکل گرفت.
در این نشستها، نوجوانان شناخت بیشتر و بهتری درباره #جبهه_مقاومت پیدا میکنند و شبهات ذهنی آنها رفع میشود.
🎙 افراد و مجموعههایی که دغدغه رشد نوجوانان را داشته باشند خود را محدود به مکان و امکانات نمیکنند و از کمترین امکانات بهترین نتیجهها را میگیرند؛ به طور مثال بعد از اکران فیلم و مستندهایی درباره جبهه مقاومت و پس از فرمان رهبر انقلاب در خصوص کمک به مردم غزه و لبنان، مأموریتی برای نوجوانان تدارک دیدیم که به لطف خداوند و همت بچهها نتایج درخشانی داشت.
🔻 مطالعه کامل گفتوگو با «روحالله محفوظی»، مدیر «گروه سرود حسینیه هنر سبزوار» | mehrnews.com/x36vSs
#چهارشنبههای_تماشایی
#نوجوانان_سبزوار
#گروه_سرود_حسینیه_هنر_سبزوار
🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar