♨️ #اطلاعیه | خانه همبازی برگزار میکند:
* ✅سلسله نشستهای تخصصی #سخا
(سبک زندگی خانواده انقلابی)
1⃣ #نشست_اول:
ویژگیهای الگوی زن انقلاب اسلامی
با نگاهی به شخصیت خانم خیر النساء صدخروی*
🔹 همراه با نقد و بررسی کتاب #خیرالنساء
🔰 مهمانان:
☆ سرکار خانم سمانه آتیهدوست؛ نویسنده کتاب خیرالنسا
☆ سرکار خانم فاطمه سلیمانی؛ نویسنده و کارشناس ادبی
🔰 مجری کارشناس:
☆ سرکار خانم ملیحه بخشی نژاد؛ کارشناس ارشد مطالعات زنان
🔺#زمان:
سهشنبه ۲۳ خرداد، ساعت ۱۶:۳۰
🔺 #مکان:
مشهد، چهارطبقه، خیابان شهید مدرس، کتابفروشی کتاب شهر
🚩 همراه #حسینیه_هنر_سبزوار باشید
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
🔴 خیرالنساء
🔖222 کلمه
⏰زمان مطالعه: 1 دقیقه
🔹 بندر دیّر؛ میز کتاب؛ پریناز احمدی: طبق معمولِ هر هفته، پای میز کتاب نشسته بودیم که خانم ۶۰ سالهای درب ورودی مصلی رو باز کرد و گفت: سلام دخترای عزیزوم. ما هم بلند شدیم، سلام کردیم و بعدم دعوتش کردیم به میز کتاب.
🔹 همینطور که مشغول دیدن کتابا بود، بهش گفتم میخواید کتابا رو معرفی کنم براتون؟گفت: بله. شروع کردم به توضیح کتابهای بتوان شانههایت، مادر ایران، نعمت جان و #خیرالنساء .
🔹 تعریف از خیرالنساء بالا گرفته بود که الگوی نه شرقی نه غربی زن رو معرفی میکنه.
بعد گفت:
- خب انتخابم رو کردم، همینو میخوام اما هفته دیگه میام.
- مسئلهای نیست، کتابو ببرید هفته آینده بیاید حساب کنید.
- واقعا اعتماد میکنید!!!!؟
- من هر هفته شما رو اینجا میبینم، میشناسمتون.
- ماشاالله چه دختری!!
🔹 تشکری نثارم کرد، کتابو برداشت و رفت.
🔹 هفته بعدش دوباره اومد و با شوق و ذوق خاصی گفت:
- اینجاسی چه!؟ (عه شما اینجایید)
- بله، در خدمت شماییم
گفت که اومدم برای تسویه. ازش پرسیدم کتابو هم خوندید؟
گفت:
- آره نصفش رو خوندم، اما واقعا نیفهمُم چه بُگُم. خیلی کِشنگ بی!( نمیدونم چی بگم. خیلی قشنگ بود)
- واقعاً؟!!
- آره. اصلا عجيب بی... (بود)
🔹 حتی فکرشم نمیکردم که نصفش رو خونده باشه. اما توی صحبتهاش میشد لذت تعریف کتابو فهمید...
🔻سفارش با تخفیف 15درصد و ارسال رایگان (بالای 150هزار تومان):
raheyarpub.ir
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
🔴«خیرالنساء» واقعیت جامعی از ایثار زنانه در جنگ است
💢سمانه آتیهدوست، نویسنده کتاب «خیرالنساء» در گفتگو با روزنامه جوان:
بخش اصلی مصاحبههای کتاب «بانو خیرالنساء صدخرویی» را آقای محمد اصغرزاده انجام دادند. تعدادی از این مصاحبهها گرفته شده بود و من برای مصاحبه تکمیلی وارد کار شدم. لازم میدانم این را هم بگویم که بچههای تاریخ شفاهی سبزوار سال ۱۳۹۴ این سوژه را رصد کرده بودند. آنها به دنبال بانوانی که در ستادهای پشتیبانی سبزوار در زمان جنگ کار پخت نان و کلوچه را انجام میدادند، میگشتند که تا آن زمان موفق به شناساییشان نشده بودند، اما در یکی از مصاحبهها با یک رزمنده از او سؤال میکنند، شما بانوانی را که در این امر مشارکت داشتند، میشناسید؟! که ایشان میگوید بله مادر خودم خانم خیرالنساء.»
بعد از آن دوستان به صدخرو رفتند و با زنان روستایی که در پخت نان و کلوچه در دوران جنگ همکاری داشتند گفتگوهایی را ضبط کردند. این گفتگوها در کتابی به نام «نان سالهای جنگ» به تحقیق آقای محمد اصغرزاده و قلم آقای محمود شمآبادی به رشته تحریر درآمد. آقای شمآبادی در این کتاب به نقش زنان روستای صدخرو در پشتیبانی جنگ میپردازد. زنان صدخرو از انتشار این کتاب به عنوان اولین کتابی که در کشور به نقش زنان یک روستا در پشتیبانی جنگ میپردازد، خیلی خوشحال بودند...
کتاب «خیرالنساء» کار اولم بود برای همین کمی نگران بودم که نکند از عهدهاش برنیایم. دوست داشتم شخصیت ایشان به شکل واقعی و درست بیان و روایت شود. نمیخواستم خدایی ناکرده در معرفی ایشان کوتاهی کنم. کار کتاب خیرالنساء را با توکل به خدا شروع کردم. روند نگارش این کتاب ۵/۱ سال طول کشید تا با اصلاحات آن نهایتاً در دی ماه۱۴۰۱ توسط انتشارات راهیار منتشر شد. تولید این کتاب حاصل یک کار تیمی است. از تحقیق آن گرفته تا مشاوران کتاب و تیم ویراستاری و تولید که هر کدام به سهم خود در به ثمر رسیدن این کتاب نقش داشتند.
سعی کردم در کتاب خاطرات #خیرالنساء خاطرات زن روستایی ایرانی را در برهههای مختلف زمانی بیاورم و تا جایی که امکانش وجود دارد به جزئیات آن هم بپردازم. خانم خیرالنساء روایتش را از حدود سال ۱۳۰۴ شروع کرد و ما در این کتاب از فضای اعتقادی، از سبک زندگی روستایی، از مشکلات روستا، از ۱۱ فرزند بانوخیرالنساء، از انقلاب، از جنگ، از فوت امام، از همه و همه گفتیم. ما از نانهایی که باز هم به همت زنان صدخرویی پخته شد و به مراسم ارتحال امام رسید صحبت کردیم تا رسیدیم به روز فوت ایشان. کتاب خاطرات خیرالنساء فقط بحث پشتیبانی جنگ این بانو نیست و سعی کردم به تمام ابعاد زندگی این بانو، فردی، خانوادگی و اجتماعی بپردازم و بستر خانوادهای که بانو خیرالنساء درآن رشد کرد و ویژگیهای شخصیتی مثل بیتفاوت نبودن این بانو را در تمام زندگیاش نشان بدهم. در کتاب، در دل خاطراتی که بانو خیرالنساء تعریف میکند ما بخشی از تاریخ کشورمان را از زبان و نگاه یک زن روستایی میبینیم، مثلاً زمان کشف حجاب اجباری رضاخانی، ممنوعیت روضهها زمان پهلوی اول و بحث قحطی سال ۱۳۲۰، همه اینها در لابهلای خاطرات خیرالنساء دیده میشود و کنشی را که آنها در آن زمان نسبت به این اتفاقات داشتند، میبینیم....
♦️بیشتر:
Javann.ir/004tLt
🔻سفارش با تخفیف 15درصد و ارسال رایگان (بالای 150هزار تومان):
raheyarpub.ir
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
🎞 پخش مستند «خیرالنساء» از شبکه یک سیما
🔻 خیرالنساء، بانوی ۹۲ ساله ای بود در روستای صَدْخَرو سبزوار. او دوران دفاع مقدس، خانه اش را جبهه کرد. با هم روستایی هایش تنور آتش می زد برای جبهه و کمک های مردمی جمع می کرد.
🔻 خیرالنساء، مدیر بزرگترین پایگاه پشتیبانی جنگ بود در شهرستان سبزوار.
🔻 این مستند روایتی ست از جهادگری خیرالنساء و آن ها که پا به پای او آمدند.
🔻 همچنین کتاب «خیرالنساء» روایت زندگی این بانوی سبزواری است که به قلم سمانه آتیه دوست نگارش شده و نشر راهیار منتشر کرده است.
📺 پخش از شبکه یک سیما
⏰ ساعت 15 | روز یکشنبه 8 مردادماه
#خیرالنساء
#زنان_قهرمان
#شبکه_یک_سیما
🚩 همراه حسینیه هنر سبزوار باشید
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
* 📝 #داستان_یک_تجربه
💌گزارشی واقعی از روایتگری زنان شاخص سرزمین و حال و هوای دانشآموزان در دبیرستان دخترانه - مشهد *
☄چهار سه دو یک پرتاب!
_ما میخوایم بریم بیرون
_خانم ما فوق برنامه نمیخوایم
_زنگ پیش امتحان هندسه و فیزیک داشتیم، دیگه مُخِمون به حرفهای شما نمیکشه!
•°•معلم پرورشی با تکان دادن دستهایش میپرد وسط همهمه بچه ها!
_دخترای من ساکت باشید ببینید این خانمها چی میگن. اگه خوشتون نیومد، اون وقت هرچی شما بگید.
خانم مربی چادرش را تا میزند و میگذارد روی پشتی صندلی. می رود روی سن کلاس و رو به بچه ها میایستد.
_گوش کنید! گوش کنید!
بیاین یه معامله کنیم. اگه ۴۵دقیقه گوش و چشمتون رو بدین به من، ۴۵ دقیقه بعدی مال خودتون.
بعد نگاهی به ساعت میاندازد و میگوید:
«چهل و پنج دقیقه از همین الان شروع شد. دیرتر آروم بگیرید، به ضرر خودتونه.»
بچهها شروع میکنند به ساکت کردن بغلدستیهایشان.
خانم مربی، فیلمی را روی صفحه پروژکتور پخش میکند:
ایران چندمین کشور فضایی دنیاست؟
فیلم را متوقف میکند و از بچه ها کمک میگیرد.
_بیستمین؟
_دهمین؟
_ماهواره پیام محصول کدوم دانشگاه ایران است؟
_شریف؟
_امیرکبیر؟
بچه ها آمدهاند وسط گود و بلند بلند گزینهها را اعلام می کنند.
در ادامه کلیپ، مجری برنامه از افتخارش به زنهای ایرانی میگوید و با صدای بلندی یک زن روی صحنه ظاهر میشود.
چهار
سه
دو
یک
فرمان پرتاب
صدا و تصویر پرت شدن یک ماهواره به فضا میپیچد توی کلاس!
بچه ها سرجایشان میخکوب شدهاند.
زنی با لباس سفید شبیه دکترها و روسری رنگی از میان صداها بیرون میآید.
_من #وفا_صدقی هستم؛ دانش آموخته رشته مهندسی مخابرات از دانشگاه صنعتی امیرکبیر و مدیر پروژه ماهواره پیام.
خانم مربی همزمان با پخش کلیپ، واژه هایی را روی تخته مینویسد:
امید،خودباوری، کارگروهی و...
پچ پچهای دو نفره از ته کلاس بالا میگیرد.
_این که آخرش گفت ماهواره سقوط کرده، چه فایده؟!
دانشآموز میز اول سرش را میچرخاند به طرفش. «اما گفت سه دقیقه طلایی توی مدار موند. موفقیت یه چز بی عیب که نیست. مهم اینه اون مسیر رو ول نکنی.»
بغل دستیاش سرش را با خودکار توی دستش میخاراند و می گوید: «آخرش گُلی به سر خودشون زدن یا نه؟!»
دوستش فوری میپرد توی حرفش!
_آره مگه ندیدی گفت یه تیم ساختن و دوباره یه ماهواره دیگه درست کردن و عیبهای کار دراومده.
بعد از بانوی موشکی، مربی می رود سراغ #مریم_نقاشان.
هنوز یک خط حرفش روی زمین ننشسته که سوالات رگباری سرازیر می شود.
_مگه تو آلمان ما رو راه میدن؟!
_چهجوری با حجابش گذاشتن بیاد تو دادگاههای اونا؟
_من که باورم نمیشه این چیزا رو!
قصه مریم نقاشان بچهها را فکری کرده. هر بندش را که خانم مربی روایت میکند، بچه ها با چشمهای گرد شده به هم نگاه میکنند.
_همون اول باید دینش رو بذاره کنار!
_چهارتازبان بلده! بابا ما تو همین فارسیشم موندیم.
_چه سوادی داشته رفته اونا تو دادگاههاشون راهش دادن؛ من که باور نمیکنم...
حالا نوبت دو بانوی دیگر است.
همین که مربی از یک زن روستایی که چطور میتواند آدم به درد بخوری برای جامعهاش شود، حرف میزند، بچه ها میزنند زیر خنده و میگویند:
«هیچی خانم! لابد باید گاوش رو بدوشه یا تهش عضو شورایی چیزی بشه!»
مربی وسطشان میایستد و دستهایش را پشت کمر قلاب میکند.
_شاید هم بتونه یک تعاونی گنده دست و پا کنه.
اصلا تا حالا اسم تعاونی به گوشتون خورده؟
یکی از دخترها از جایش بلند میشود و میگوید:
«آدم بیپول توی روستا چجوری تعاونی بزنه؟»
مربی انگشت اشارهاش را میگیرد به طرفشان.
_تو صد تومن میذاری، من پنجاه تومن، تو ده تومن، تو.... تو... .
سرمایههای ما میاد روی هم و راه میفته.
خانم #زهرا_صادقی قصه ما هم از یه روستا شروع کرد و همین جوری شد کارآفرین نمونه کشور! تازه یک بومگردی هم راه انداخته و کلی آدم رو با روستاشون آشنا کرده.
_با چی خانم؟ مثلا چی درست میکردن توی اون روستای خشک و گرمی که میگین؟
_کره، کشک، ماست، قالی، صنایع دستی منطقه خودشون و...
قصه خانم صادقی با عکس #خیرالنساء روی پرده نمایش پیوند میخورد به جنگ.
مربی میگوید: «تازه ما زنهایی داشتیم توی همین روستاها که کامیون کامیون نون میفرستادند به جنگ؛
زنی که نه سواد داشته، نه اسم و رسم و امکاناتی، ولی شده رهبر مردم روستاش و اونها رو برای یه هدف مشترک به خط کرده.
_خانم دلت خوشهها، زمان جنگ قحطی بوده. گندم از آسمون میریخته براشون نون بپزن؟!
ما رو چی فرض کردین؟!
یکدفعه پشتسریاش میزند به پشتش ومیگوید: «دیوونه اون جنگ جهانی بود. جنگ عراق رو میگه!»
دخترها چنددقیقهای نشستهاند توی موقعیتهای مختلفی که آدمهایش به آب و آتش زدهاند تا به قول خانم مربی «بهترین خودشان باشند»
#روایتگری_زنان_سرزمین_من
#خانه_همبازی
#الگو
✍ مریم برزویی؛ ازمحققین پروژه «زنان سرزمین من»
🌐 @hambazi_tv
حسینیه هنر سبزوار
من خوشبختم
توی یورتی کنارش قدم زدم. شیر و ماست و دوغ محلی دستپخت خودش را خوردم و از طعمش لذت بردم. گاهی توی گرمای کلاته آفتاب سوخته شدم و گاهی با آب دوغ خیارِ سفره اش جان گرفتم. از غنج رفتن دلش برای حاج عباس، زیر زیرزیرکی لبخند زدم. دلم برای نداری اول زندگیشان سوخت. گاهی سر سفره فقیرانه شان نشستم و لقمه نانی بر داشتم. طعم عشق می داد.
با دنیا آمدن تک تک بچههایش برق خوشحالی را توی چشمهایش دیدم. کنارش سالها به سرعت سپری شدند. زانو به زانوی خودش و حاج عباس و بچههایش نشستم و صحبتهای آقای خمینی را از نوارهایی که توی پستو پخش میکردند گوش دادم. صدایش را کم کرده بودند تا کسی نفهمد و راپورت ندهد.
نقل شیرینی پیروزی انقلاب هنوز گوشهی دهانم آب نشده بود که جنگ آوار شد روی سرمان. آستینهایش را بالا زد و آب ریخت روی آردها. خمیرش را باز کرد و آتش تنورش را روشن. از جهاد، کیسه کیسه آرد میآوردند و نان می پختند. کمکم خیلیها توی این کار دخیل شدند. کارشان بالا گرفت و کلوچه و مربا و ماست و کمه هم درست میکردند. شدند یک پایگاه کمک رسانی به جبهه.
سبد سبد کاموا برای لباس زمستانی، ماست برای درست کردن کمه، نان، رشته آش، مربا و هر چیزی که بخواهی توی بساطشان بود. مریم دخترش که حالا بزرگ شده بود پا به پایش کار میکرد و امور را سامان میداد.
سالهای عمرِ خیرالنسا را ورق به ورق خواندم و لذت بردم. زنی که در دل سختی ها رشد کرد و هر زمان آنچه که از دستش بر می آمد انجام داد. چه غبطه بر انگیز بود که بعدِ ٩٠ سال از عمرش میگفت: من خوشبختم که از جوانیام استفاده کردم ولی کاش شبها هم بیدار میماندم و بیشتر برای جبهه کار میکردم.
✍️ خانم نیلوفر نصیری
#خیرالنساء
#مادر_جبههها
🚩 همراه حسینیه هنر سبزوار باشید
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 «مادر مهربان جبههها» را میشناسید؟
به مناسبت چهارمین سالگرد زندهیاد خیرالنساء صَدخَروی
🎙 رهبر انقلاب: «یاد آن بانویی که در دِه «صَدخَرْو» یا هر جای دیگر در خانهاش ده تا تنور میزند که برای رزمندگان نان بپزد، جهاد است؛ یاد او را زنده نگه داشتن خودش یک جهاد است. اینها را بایستی نگه داشت».
✊ خیرالنساء فرمانده بود اما نه مثل همه فرماندهها که پوتین پایشان میکنند و اسلحه به دوش میاندازند. خیرالنساء، فرمانده گردان نانواها بود. او کیلومترها دور از خوزستان، جایی در شرق ایران، در روستایی به نام صدخرو تنور آتش میزد و همراه زنان روستا برای بچههای جبهه نان و کلوچه میپخت.
🔹 برای آشنایی با زندگی جذاب خیرالنسا صدخروی، مستند #خیرالنساء را ببینید:
🌐 https://ammaryar.ir/m/oqqnb
🏷 تهیه کتاب «خیرالنساء» 🔻
🔗 از غرفه باسلام:
http://basalam.com/hoseinieh_honar_sabzevar
🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar