eitaa logo
کانال بصیرت شهدایی
324 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2هزار ویدیو
21 فایل
پیام های فرهنگی سیاسی واعتقادی بامدیریت حاج اقاسیدروح الله حسینی @Hoseynisalman لینک دعوت👇 http://eitaa.com/joinchat/778108945Ca755cacac9
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 💟همیشه می گفت :سعی کنیم که پدر و مادر در آسایش باشند. هروقت پدرش می خواست یک کار سختی انجام دهد، جلوی کارش را می گرفت و نمی گذاشت کار سخت را انجام دهد یا اگر خودش نبود برایش کارگر می گرفت یا وسیله ای فراهم می کرد تا آن کار برایش آسان شود. 💢هر وقت امتحان داشت یا یک کار مهمی می خواست انجام دهد، زنگ می زد و به پدرش می گفت برام دعا کنید. 📎به روایت همسر شهید 🌹شهید حسن رجایی فرد🌹 🕊جهت سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان (عج) و هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🕊
محمد آقا شب بخیری گفت و همراه شهین خانم به داخل رفتند شهاب از جایش بلند شد تا به اتاقش برود که مریم صدایش کرد ــــ شهاب بی زحمت ظرفارو از انباری بیار می خوایم بشوریم ـــ مریم ظرفا یکبار مصرفن لازم نیست بشورید هوا سرده ـــ نه خاک گرفتن باید بشوریمشون ـــ باشه شهاب به سمت انباری رفت ساراـــ میگم مریم راهیان نورمون کی افتاد ?? .ـــ یه هفته دیگه میریم به امید خدا فردا پس فردا اعلام میکنیم ـــ منو زهرا هم میایم مریم با تعجب به مهیا نگاه کرد ـــ می خوای بیای؟؟ ـــ آره منو زهرا دوم دبیرستان با مدرسه رفتیم خیلی خوش گذشت نرجس_ولی شما نمی تونید بیاد این اردو مخصوص فعالین پایگاه ها هست مریم ـــ من میپرسم خبرت می کنم شهاب ظرفارا کنار حوض گذاشت ـــ بفرمایید ـــ خیلی ممنون داداش . ـــ خواهش میکنم ــــ میگم شهاب برا اردوی هفته آینده مهیا و دوستش میتونن بیان ـــ دوست دارن بیان ??? ــــ آره ـــ باشه میتونن بیان ولی فردا مدارک لازم رو بیارن تا بیمه شن .شبتون بخیر ساراـــ ایول مطمئنم این بار خیلی میچسبه ـــ معلومه که میچسبه.کم چیزی نیست من افتخار همراهی دادم بهتون دختر ها بلند شدند و مشغول شستن ظرف ها شدن مریم به مهیا نگاهی انداخت فکرش را نمی کرد که مهیا بخواهد با آن ها به شلمچه بیاید آن با بقیه دختر ها فرق می کرد با اینکه مقید نبود لباس پوشیدنش هم خوب نبود اما هیچوقت مانند بقیه در برابرمراسمات و این عقاید جبهه نمی گرفت مریم مطمئن بود این دختر دلش خیلی پاک تر از آن چیزی هست فکر می کند وامیدوار بود که هر چه زودتر خودش را پیدا کند با پاشیدن آب سرد به صورتش به خودش آمد مهیاـــ به کجا خیره شدی لبخندی زد و جواب مهیا را با شلنگ آبی که به سمتش گرفت داد و این شروع آب بازیشان شد... ــــ بیدار شو دیگه تنبل مهیا دست مریم را پس زد ـــ ول کن جان عزیزت مریم بیخیال نشد و به ڪارش ادامه داد ـــ بیدار میشی یا به روش خودم بیدارت میکنم مهیا سر جایش نشست ــ بمیری بفرما بیدار شدم چی می خوای مهیا با دیدن هوای تاریڪ بلند شد و پنجره اتاق را باز کرد ـــ هوا که تاریکه پس چرا بیدارم کردی مریم بوسه ای روی گونه اش کاشت ـــ فدات واسه نماز بیدارتون کردم مهیا نمی دانست چرا ولی خجالت کشید که بگوید نماز نمی خواند پس بی اعتراض مغنعه اش را سرش کرد ــــ مریم دخترا کجان ??? مریم در حال جمع کردن رخت خواب ها گفت ـــ اونا که مثل تو خوابالو نیستن زود بیدار شدن الان پایین دارن وضو میگیرن مهیا با تعجب گفت ـــ زهرا پیششونه؟؟ ـــ آره دیگه مهیا باور نمی کرد که زهرای خوابالو بیدار شده باشد همراه مریم به سمت سرویس رفتن با اینڪه سال ها است که نماز نخوانده بود اما وضو و نماز یادش مانده بود به اتاق برگشت مریم چادر سفید گل گلی برایش آورد روبه قبله ایستاد و نمازش را شروع ڪرد ــــ الله اڪبر الله اڪبر نمازش تمام شد بوسه ای بر روی مهر زد و نفس عمیقی کشید سجاده بوی گلاب می داد احساس خوبی به مهیا دست داد مریم با تعجب به مهیا نگاه می کرد باورش نمی شد که مهیا بتواند اینقدر خوب نماز بخواند مهیا سر از سجاده بلند کرد مریم بی اختیار به سمتش رفت واو را در آغوش گرفت مهیا با تعجب خودش را از مریم جدا کرد ـــ یا اڪثر امام زاده ها دیونه شدی مریم خندید و بر سر مهیا کوبید ــــ پاشو بریم پایین صبحونه بخوریم ـــ آخه الان وقت صبحونه است ـــ غر نزن... ↩️ ... ○⭕️ 🇮🇷 http://yun.ir/wt3bp
قسمت بیستم در محضر علما🌺 💢بارها افراد به ظاهر مذهبی را دیده ام که وقتی از خانه خارج می شوند تسبیحی در دست دارند و به استغفار مشغول هستند. 💢اما برخی از این جماعت استغفار ظاهری دارند و هیچ کاری به خاطر خدا انجام نمی دهند پای گناه هم برسد معلوم نیست چه می کنند. 💢ابراهیم اهل محاسبه و مراقبه بود اما این مسائل در زندگی او هیچ نمودی نداشت. یعنی باید با او زندگی می کردی تا اخلاص او ببینی. 💢این معنویت از پای درس علما و بزرگان در سخنرانی های هیئت به دست آمده بود. 💢او یک شبه مداح نشد با حضور در محضر افراد پیشکسوت مثل حاج آقا ترابی از آنها کمک می خواست. 💢اما از اول انقلاب منزل مسکونی به اطراف خیابان مسکونی منتقل شد خیابانی که هر کوچه و محله آن به نور یکی از علمای ربانی منور بود. 💢در محله ابراهیم عالم بزرگواری به نام محمد تقی جعفری زندگی می کرد. 💢علامه بزرگواری که با اخلاق خوب مردم را جذب می کرد. 💢ابراهیم هم به ایشان علاقه داشت. 💢جاذبه شخصیت ابراهیم باعث شد که پسر علامه جعفری به ابراهیم علاقه پیدا کند و از دوستان نزدیک او گردد. 💢ابراهیم از محضر این عالم وارسته استفاده می کرد و به ایشان علاقه فراوانی داشت. 💢این ارتباط دو طرفه بود علامه نیز ابراهیم را به عنوان یک جوان مومن و انقلابی قبول داشت. 💢زمانی که ابراهیم در عملیات فتح المبین مجروح شد علامه جعفری برای ملاقات به منزل ابراهیم آمد و ساعتی را مهمانش بود کاری را که معمولا برای کسی انجام نمی داد‌. 💢علی جعفری فرزند علامه جعفری در مصاحبه با خبرگزاری ها می گوید: 💢وقتی ابراهیم مجروح شد او را به منزل آوردند، وقتی ابراهیم متوجه حضور علامه در منزل شد با آن وضعیت خواست از جا بلند شود و گفت استاد شما چرا زحمت کشیدید؟ ما خوب می شدیم خدمت تان می آمدیم. 💢علامه در جواب گفتند این وظیفه ماست که به شما سر بزنیم شما در این راه قدم گذاشته اید. 💢علامه در ادامه گفت: هر بار شما می آمدید و درس می گرفتید امروز نوبت من هست که از شما درس بگیرم. 💢ابراهیم خیلی شرمنده شده بود با ناراحتی گفت: استاد نفرمایید ما خاک پای شما هستیم هرچه داریم از شماست دعا کنید سرباز ولایت باشیم. 💢علی کلیج تعریف می کند: بعد تعارفات معمول ابراهیم شروع به صحبت کرد و گفت: استاد، ما توی جبهه به خیلی از مسائل یقین پیدا می کنیم. بعد دستش را شبیه به دایره کرد و گفت اگر این کُره باشد امام زمان (عج) مانند این دست به دنیا احاطه دارد خداوند نیز به تمام دنیا شاهد و ناظر است. 💢علامه در سکوت به تعابیر عرفانی ابراهیم فکر می کرد. 💢ابراهیم هم شروع به خاطراتی از معجزات امداد غیبی کرد. 💢محمد خورشیدی از همسایگان و دوستان ابراهیم تعریف می کرد: در ایامی که ابراهیم مجروح بود روزی او را به خیابان زیبا رساندم گفتم آقا ابراهیم کجا به سلامتی؟ 💢گفت من می روم منزل علامه جعفری 💢گفتم: من میتونم بیام. 💢ابراهیم گفت: بیا اشکالی نداره. 💢وارد منزل علامه جعفری شدیم ایشان مشغول صحبت بودند و چند نفری دورشان نشسته بودند. 💢ابراهیم با عصای زیر بغل وارد اتاق شد. 💢علامه با دیدن ابراهیم از سر جایش بلند شد و دست ابراهیم را گرفت برد بالای مجلس. 💢همه به احترام ابراهیم بلند شدند. 💢بعد علامه حرفی زد که بسیار عجیب بود شاید اگر با گوش خودم نمی شنیدم باور نمی کردم. 💢علامه با اصرار گفت: برو جای من بشین من باید شاگردی شما را بکنم. 💢تا علامه این حرف را زد صورت ابراهیم سرخ مثل لبو شده بود و گفت: استاد تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید. 💢بعد علامه با اصرار سر جای خود برگشت و قبل از اینکه بحث خود را ادامه دهد گفت: این آقا ابراهیم استاد بنده هستند. 💢من چیزی از علامه نمی دانستم فقط می دیدم که مرتب در برنامه تلویزیونی حضور دارد. 💢روزها گذشت و ابراهیم شهید شد. 💢کسی که خبر مفقود شدن ابراهیم را به علامه داد می گوید. 💢علامه خیلی ناراحت شد. 💢ایشان بلافاصله پس از شنیدن خبر نگاهی به اطرافیان کرد و شعری در وصف ابراهیم گفت. 💢این مدعیان در طلبش بی خبرانند آن را که خبری شد خبری باز نیامد. 💢قدرتمند ترین افراد کسی است که قدرت مالکیت بر خویشتن محروم باشد اگرچه در این دنیا مالک هیچ چیزی نباشد. 💢برعکس اگر کسی مالک همه دنیا باشد ولی از مالکیت خویشتن محروم باشد چنین شخصی ناتوان ترین افراد است. 🗣امیر منجر و.. 🇮🇷 http://yun.ir/wt3bp
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم وداع با پیکر مرحوم پاسدار مجید صابری🌹 ◾️به گزارش کانال رسمی گلستان شهدا؛ مراسم وداع با پیکر ذاکر و مداح اهل بیت(ع) پاسدار حاج امشب پنج‌شنبه پنجم تیرماه از ساعت ۲۲ در گلستان شهدا اصفهان برگزار می‌گردد. ◾️حاج مجید صابری چند سالی از بیماری کبد رنج می‌بردند و پس از پیگیری‌های لازم ماه گذشته جهت پیوند کبد به بیمارستان نمازی شیراز منتقل شد ولی چون ریه ایشان دچار مشکل خاصی شده بود قرار شد پیوند کبد پس از درمان ریه ایشان انجام شود. به همین جهت ایشان جهت درمان به اصفهان بازگشتند. این خادم امام حسین(ع) صبح امروز در بیمارستان شهید صدوقی پس از سال‌ها خدمت صادقانه به رحمت خدا رفتند. ◾️لازم به ذکر است زمان تشییع و مکان خاکسپاری متعاقباً اعلام می‌گردد. کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf