📜#رمان جانم میرود
🔹️قسمت_سی_و چهارم
مهیا که انتظار نداشت شهاب اینطور با او صحبت کند؛ جواب داد:
ــــ سر من داد نزن...من به اون دختر عموی عوضیت گفتم، دارم میرم سرویس بهداشتی!
شهاب با تعجب به مهیا نگاه کرد.
مهیا از درد دستش و صحبت های شهاب به هق هق افتاده بود.
شهاب از حرفایش پشیمان شده بود، او حق نداشت با او اینطور صحبت کند.
ــــ معذرت می خوام عصبی شدم. خیلی درد دارید؟!
مهیا فقط سرش را تکان داد.
ــــ چطوری دستتون آسیب دید؟!
ـــ از بالای تپه افتادم!
شهاب با یادآوری آن تپه و ارتفاعش یا حسینی زیر لب گفت.
شهاب نگاهی به موبایلش انداخت. آنتنش برگشته بود. شماره مریم را گرفت.
ــــ سلام مریم. مهیا خانومو پیدا کردم.
ــــ خونه ما؟!
ــــ باشه... نمیدونم... داریم میریم بیمارستان!
ـــ نه چیزی نشده!
ـــ خداحافظ... بعدا مریم...دارم میگم بعدا...
گوشی را قطع کرد.
اما تا رسیدن به بیمارستان حرفی بینشان زده نشد...
ـــ پیاده بشید. رسیدیم...
ــــ آرومتر خانم!
پرستار چشم غره ای به مهیا رفت.
ــــ تموم شد.
مهیا، نگاهی به دست گچ گرفته اش انداخت.
شهاب در زد و داخل شد.
ـــ کارتون تموم شد؟!
ـــ آره!
ـــ خب پس، بریم که همه منتظرتون هستند.
شهاب به سمت صندوق رفت. بعد از تصفیه حساب به سمت در خروجی بیمارستان رفتند.
*
مهیا سوار ماشین شد.
شهاب هم پشت فرمان نشست.
ـــ سید...
ـــ بله؟!
ــــ مامان و بابام فهمیدند؟!
شهاب ماشین را روشن کرد.
ـــ بله!متاسفانه الانم خونه ما منتظر هستند...
ــــ وای خدای من!
*
ــــ مریم مادر، زود آب قند رو بیار...
شهین خانم به سمت مهلا خانم برگشت.
ــــ مهلا جان! آروم باش توروخدا! دیدی که شهاب زنگ زد، گفت که پیداش کرده...
مهلا خانم با پریشانی اشک هایش را پاک کرد.
ـــ پیداش نکرده؛ اینو میگید که آرومم کنید.
مریم، لیوان را به دست مادرش داد.
و با ناراحتی به مهلا خانم خیره شد.
ــــ دخترم از تاریکی بیزاره خیلی میترسه... قربونت برم مادر!
شهین خانم سعی میکرد مهلا خانم را آرام کند. مریم نگاهی به حیاط انداخت. محسن و پدرش و احمد آقا در حیاط نشسته بودند.
احمد آقا با ناراحتی سرش را پایین انداخته بود و در جواب حرف های محسن که چیزی را برایش توضیح می داد؛ سرش را تکان می داد.
مریم به در تکیه داد و چشمانش را بست.
از غروب که رسیده بودند، تا الان برایش اندازه صد سال طول کشیده بود.
با باز شدن در حیاط چشمانش را باز کرد و سریع به سمت در رفت.
با دیدن شهاب با خوشحالی داد زد:
ــــ اومدند!
اما با دیدن مهیا شل شد...
همه از دیدن دست گچ گرفته مهیا و پیشانی و لب زخمی مهیا شوکه شدند.
مهیا تحمل این نگاه ها را نداشت، پس سرش را پایین انداخت.
با صدای مهلا خانم همه به خودشان آمدند.
ــــ مادر جان! چه به سر خودت آوردی؟!
به طرف مهیا رفت و او را محکم در آغوش گرفت. مهیا از درد چشمانش را بست .
شهاب که متوجه قضیه شد، به مهلا خانم گفت:
ــــ خانم رضایی دستشون شکسته بهش فشار وارد نکنید.
مهلا خانم سریع از مهیا جدا شد.
ــــ یا حسین! دستت چرا شکسته؟!
دستی به زخم پیشانی و لب مهیا کشید.
ـــ این زخم ها برا چیه؟!
با اشاره ی محمد آقا شهین خانم جلو آمد.
ـــ مهلا جان بیا بریم تو! میبینی مهیا الان حالش خوب نیست؛ بزار استراحت کنه.
مهلا خانم با کمک شهین خانم به داخل رفتند. احمد آقا جلوی دخترش ایستاد.
نگاهی به شهاب انداخت.
شهاب شرمنده سرش را پایین انداخت.
ــــ شرمنده حاجی!
ــــ نه بابا...تقصیر آقا شهاب نیست! تقصیر منه! خودش گفت نرم پایین ولی من از اتوبوس پیاده شدم، بدون اینکه به کسی بگم رفتم یه جا دیگه!
با سیلی که احمد آقا به مهیا زد، مهیا دیگر نتوانست حرفش را ادامه بدهد.
محمد آقا به سمت احمد آقا آمد.
ـــ احمد آقا! صلوات بفرست... این چه کاریه؟!
محسن، سرش را پایین انداخت و به دست های مشت شده ی شهاب، خیره شد...
↩️ادامه دارد....
🇮🇷#کانال_کربلایی_سیدروح_الله_حسینی
http://yun.ir/wt3bp
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت سی و پنجم
الله اکبر🌺
💢حضور در کنار ابراهیم اخلاق و رفتار ما را کاملا تغییر داد.
💢ما شخصی را به عنوان الگو می دیدیم که دنیا برایش هیچ ارزشی نداشت.
💢بارها دیده بودم که ابراهیم، تسبیح شاه مقصود گران قیمت خریده. واقعا هم این تسبیح زیبنده دست ابراهیم بود.
💢وقتی یکی از دوستان می گفت چه تسبیح زیبایی داری تسبیح را هدیه می کرد.
💢من هم انگشتر زیبایی داشتم روزی رزمنده ای به انگشترم خیره شد! یکباره انگشترم را در آوردم و به او هدیه دادم.
💢یقین داشتم اگر او بود همین کار را می کرد. این تاثیر غیر مستقیم کارهای او بود.
💢اما یکی از درسهایی که محضر ابراهیم گرفتم و برایم بسیار کاربرد داشت درس الله اکبر بود.
💢این ذکر شریف را بارها و بارها در نماز تکرار کرده بودم اما نه به آن صورتی که ابراهیم به حقیقت الله اکبر توجه می کرد.
💢ابراهیم می گفت می دانی الله اکبر یعنی چه؟!
💢یعنی خدا از هرچه در ذهن داری بزرگتر است
💢خدا از هرچه بخواهی فکر کنی با عظمت تر است
💢یعنی هیچ کس جز او به من و شما نمی تواند کمک کند.
💢الله اکبر یعنی خدای به این عظمت کنار ماست ما کی هستیم؟
💢اوست که در سخت ترین شرایط ما را کمک می کند.
💢برای همین به ما یاد داده بود که در هر شرایط قرار گرفتید فریاد بزنید: الله اکبر.
💢خودش هم در عملیاتها با همین ذکر حماسه ها آفریده بود.
💢می گفت: با بیان این ذکر توکل شما زیاد می شود.
💢سال ۱۳۶۱ ابراهیم به خاطر مجروح شدن در تهران بود.
💢در عملیات مسلم بن عقیل گردان ما قرار بود به منطقه ای به نام میان تنگ نفوذ کند سه گروهان بودیم که باید از سه مسیر مشخص شده جلو می رفتیم.
💢گروهان ما وسط قرار داشت به دلایلی فرماندهان روی گروهان ما حساب نمی کردند.
💢آنها فکر نمی کردند که ما به اهداف خودمان برسیم لذا با فرماندهان دو گروهان مجاور صحبت کردند که وقتی منطقه را تصرف کردید محور وسط را پاکسازی کنید.
💢در گیری آغاز شد ما به میدان مین برخورد کردیم. چند شهید و مجروح دادیم عملیات در محور ما به سختی پیش می رفت.
💢در محور های مجاور که دو گروهان دیگر بودند نیز همین وضعیت بود.
💢ما جلو رفتیم دو سنگر تیربار و آرپی جی دشمن جلوی راه ما را بسته بود اگر این دو سنگر را می گرفتیم پشت سر آنها خالی و قابل تصرف بود اما آنها شدیداً مقاومت می کردند.
💢فاصله ما با دشمن کمتر از ۲۰ متر بود.
💢ما در چندین سنگر گیر افتاده بودیم جرات اینکه سرمان را بالا بیاوریم را نداشتیم.
💢یکباره یاد ابراهیم افتادم یاد فریادهای الله اکبر.
💢با خودم گفتم اگر ابراهیم اینجا بود حتما..
💢نیروهای ما ۱۵ نفر بیشتر نبودند گفتم بچه ها با اعتقاد فریاد بزنید: الله اکبر
💢با صدای بلند شروع کردیم به فریاد زدن.
💢 یکباره صدای تیر اندازی عراقی ها قطع شد.
💢به سختی سرمان را بالا آوردیم. دیدیم عراقی ها از تپه سرازیر شده و در حال فرار هستند.
💢سنگر و محور میانی را پاکسازی کردیم.
💢با همان نیروهای کم و با قدرت الله اکبر، محور چپ را هم آزاد کردیم تا گروهان سمت چپ جلو بیاید بعد سراغ محور راست رفتیم.
💢 با همان فریاد ها دشمن عقب نشینی کرد.
💢گروهانی که هیچ امیدی به موفقیت نداشت، با درسی که ابراهیم به آنها آموخته بود، محور های بقیه گردان را نیز آزاد نمود.
💢یادم هست وقتی برای عملیاتها می رفتیم، ما تا می توانستیم سلاح و مهمات می بردیم اما ابراهیم تقریبا هیچ سلاحی با خود نمی برد.
💢او توکل عجیبی به خدا داشت.
💢وقتی علت را می پرسیدیم می گفت در گیری که شروع شود به اندازه کافی سلاح و مهمات برای ما مهیا می شود
💢 بعد ادامه داد: با اولین تیر و ترکشی که خبر از شروع درگیری است، بعضی از نیروها به زمین می افتند و سلاح و مهمات آنها بی استفاده می شود. آن وقت ما استفاده می کنیم به جای آن من سعی می کنم وسایل دیگری را با خودم حمل کنم.
💢واقعا راست می گفت. بارها دیده بودم که بدون سلاح جلو می آمد و با شروع در گیری از سلاح های روی زمین افتاده استفاده می کرد.
🇮🇷#کانال_کربلایی_سیدروح_الله_حسینی
http://yun.ir/wt3bp
خرد هرکجا گنجی آرد پدید
ز نام خدا سازد آن را کلید
به نام خداوند لوح و قلم
حقیقت نگار وجود و عدم
خدایی که داننده رازهاست
نخستین سرآغاز آغازهاست
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو💚
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
عرض سلام🌷 و صبح بخیر🌷 خدمت همه ی همراهان عزیز🌷
امیدوارم روزتون رو باسلامتی 🌷و توفیق عبادت🌷 و بدوراز بلا آغاز کنید🌷
💟 ان شاءالله که قرارهر روزمون روفراموش نکردید🤗
جهت سلامتی و فرج امام زمان عج الله
و دفع بلاها وشفای بیماران🤲🏻
1⃣ قرائت سوره یس
2⃣ قرائت دعای عهدبرای یاری کردن اقا
3⃣ قراعت زیارت عاشورا
4⃣ دعای الهی عظم البلاء
5⃣ دعای ۷ صحیفه امام سجاد
6⃣ صدمرتبه صلوات📿
✨التماس دعا✨
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
❇️ لیک کانال کربلائی سیدروح الله حسینی
🇮🇷 ایتـــا
http://eitaa.com/joinchat/778108945Ca755cacac9
🇮🇷 اینستــا
#سید_روح_الله_حسینی
🇮🇷 ســـروش
sapp.ir/hoseyni313
صبح ها را بہ سلامے بہ تو پیوند زنم
اے سر آغازترین روز خدا صبح بخیر
بہ امیدی ڪہ جوابے ز شما مےآید
گفتم از دور سلامے بہ شما صبح بخیر
💚السلام علیک یا اباصالح المهدی
#صبحتون_مهدوی
#آقاے_بے_حرم 💚
از حصارِ دُور قبر مجتبی فهمیده ام
گریه هم جُرم است اینجا...زیارت پیشکش
#دوشنبه_های_امام_حسنی😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الان که این ناو جنگی گران قیمت آمریکا داره می سوزه ،نه خبری از خبر فوری هست!نه خبری ازینکه چرا مرگ بر آمریکا گفتند و بلا برامون اومده هست!نه خبری از نداشتن امکانات فوق سری و خاموش کردن این ناو هست!نه خبری ازین که چرا این همه فاجعه در آمریکا رخ میده......
اماانفجار یه گاز پیک نیکی در ایران را هزاران شبکه خارجی و مزدور داخلی روش مانور میدن با تیتر خبر فوری!خبر فوری! انفجار در ایران .....ای تف بر شرفتون!
پ؛ن؛ ناو جنگی «بونهام ریچارد» آمریکا همچنان در آتش میسوزد باگذشت 14 ساعت از وقوع انفجار و آتش سوزی در ناو یو ”اس اس بونهوم ریچارد" مقامات آمریکایی خبری درباره علت حادثه و سرنوشت بیش از 175 نظامی مستقر در ناو منتشر نکردهاند. از 200 نفری که در زمان انفجار روی ناو بودند فقط 21 نفر تاکنون به بیمارستان منتقل شده اند.