1_1273347012.mp3
3.7M
فایل صوتی آهنگ روز دانش آموز
آهنگ روز دانش آموز
https://eitaa.com/hosiniya
سرود ویژه 13 آبان.mp3
6.83M
روز_دانش_آموز(۱۳آبان)
یار دبستانی 🌹
#روز_دانش_آموز
https://eitaa.com/hosiniya
کاردستی ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
کاردستی ولادت و اعیاد
https://eitaa.com/hosiniya
11.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان چوب خط
وحیده شنبدی بوشهر
*"داستان چوب خط **
https://eitaa.com/hosiniya
14.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 نمونه | #رو_به_جلو...💪🇮🇷
اراده خداوند ...
آیا آینده روشن است؟!
این همه ناامیدی تزریق میکنند، پس آینده چطور خواهد بود؟!
#درخت_تناور_ایران_اسلامی
#ایران_قوی
🔴 حتما ببینید 🔴
https://eitaa.com/hosiniya
🎥 محتواهای دروغ چطور ساخته میشود؟
برشی از فیلم «سگ را بجنبان» محصول سال ۱۹۹۷ آمریکا که در آن ساخت روایتهای جعلی علیه کشورها توسط آمریکا را نشان میدهد.
🔵 #آب_فاتر (آب جوشیده ولرم)
🍃چه افرادی صبحها ناشتا آب جوشیده ولرم بنوشند⁉👇
↫افرادی که کمردرد دارند
↫افرادی که زود عصبانی میشوند
↫افرادی که بیماریهای عفونی دارند
↫افرادی که استرس بیش از حد دارند
💦 خواص نوشیدن #آب_فاتر در صبح:
💧روده بزرگ را پاک میکند
💧خون جدید تولید میکند
💧وزن بدن در افراد چاق کم میشود
💧چهره را صاف و شفاف میکند
💧جلوگیری از سکته قلبی
https://eitaa.com/hosiniya
🔴سنجد
✍ سنجد از نظر طبيعت طبق نظر حكماى طب سنتى #سرد_و_خشک است و از نظر خواص، عقيده داشتند كه مقوى و نشاطآور است و براى سرفههاى گرم، مفيد و مقوى معده است و قى و آشفتگى را تسكين مىدهد و #صفرا را ريشهكن ساخته و مانع ريختن مواد به معده مىشود
سنجد خصوصا خام آن براى بند آوردن #اسهال نافع است مقدار خوراک آن تا ۵۰ عدد مىباشد
https://eitaa.com/hosiniya
⬆️🌕⬆️🌕
🤔 اگر بلافاصله بعد از غذا بخوابیم چی میشه؟
▪️جذب اخلاط ناصالح به کبد
▫️ایجاد بیماری پوستی و مفاصل
▪️حرکت بخارها به سمت مغز
▫️دیدن #خواب پریشان
▪️آسیب به سیستم گوارشی
✍ خوابیدن بلافاصله بعد از غذا، سبب جذب اخلاط ناصالح و خام به کبد و اندامها میشود و ایجاد بیماری میکند، به خصوص سبب بیماریهای پوستی و مفاصل میشود؛ 👇👇👇
⬅️ چرا که این دو اندام از همهی اندامها ضعیفترند
🔴 بنابراین اخلاط ناصالح به آنها میریزند و سبب بیماری و آسیبپذیری آنها میشوند
🔴 ضمن اینکه، بخارهای حاصل از هضم ناقص به مغز میرود و رویاهای پریشان ایجاد میکند، در این وضعیت سیستم گوارش نیز آسیب میبیند
https://eitaa.com/hosiniya
🍂
🔻 حکایت دریادلان
نوشته : احمد گاموری
┅┅┅┅❀🕸❀┅┅┅┅
🔻 قسمت چهارم
۱- محور آبادان-ماهشهر - ۵/۳/ ۱۳۶۰
بالاخره بعد از آن همه دلشوره و بی صبری، روز موعود فرار رسيد.
روز حرکت، در هوای گرم تابستان، راهی جبهه شدیم. و اين آغازی بود برای نوجوانی ۱۶ ساله كه داوطلب جنگ شده بود. گذشتن از خوشی های دنيوی و در خطر گذاشتن جان ناقابل خود برای دفاع از كيان سرزمين آباء و اجدادی بر اساس آنچه که از شرع اسلام برای دفاع از خاك و ناموس یاد گرفته بود تا خالصانه دفاع کند.
هر قدر ماشين جلوتر می رفت دلهره بیشتری به جانم مینشست. جنگ را در فيلم ها جنگی هم نديده بودم اما به ياد رزمندگان كه می افتادم و رشادت های آن ها را در ذهنم مرور می كردم دلم قرصتر می شد.
به سه راهی شادگان كه رسيديم دژبانی جلو ماشين را گرفت و بعد از كلی خوش و بش با آقای حياتی كه مسير هر روزش بود، نگاهی به پشت ماشين انداختند و با خنده گفتند: پس اين بچه كيه و كجا میرود؟ لحن آقای حياتی هم که بهتر از آن ها نبود، پاسخ گفت: چه ميدونم والله! دستور كتبی فرماندهیه كه ايشان را به برادر عساكره فرمانده محور تحويل بدهم. و با تعجب برگه ماموريت را نگاه كردند و هرچی زير و رو كردند نتوانستند ايرادی پيدا كنند و بعد از اطمينان پيدا كردن كلی با من هم شوخی كردند و گفتند: برو دست خدا به همراهت و مواظب خودت باش! من هم كه از دلهره ام كم شده بود، گفتم: التماس شهادت دارم! و يكی از آنها نه گذاشت و نه برداشت، گفت: برو ديگه خودت را لوس نكن كه هنوز نرفته دنبال شربت شهادت هستی!
ماشين تداركات براه افتاد. مسير را به سرعت طی می كرد و هر چه به مقصد نزديك تر می شديم صدای تير و تركش بيشتر شنيده می شد. صدای غرش شليك توپ و خمپاره گوشها را نوازش میداد و خبر از اوضاع تجربه نشدهای داشت. معجونی از ترس و ذوق درونی در من به وجود آمده بود. ترس از اين همه تير و تركش و خوشحالی بابت نزديك شدن به آرزويم كه همان جهاد درراه خدا بود.
نزديك به توپخانه لشكر ۲۱ حمزه می شديم و صدای شليك توپ همراه با بلند شدن گرد و خاك حس خوبی به آدم می داد، حسی از جمع شدن همه نوع آدم کنار هم و در برابر دشمن.
به عينه می ديديم كه هم مردم عادی و هم نيروهای مسلح يك دل شعار جنگ جنگ تا پيروزی سر میدهند.
در فضای غیرمنتظرهای که کاملا نظامی شده بود ، از توپخانه ارتش عبور كرديم و به تابلو گردان ادوات بچه های سپاه بندر ماهشهر رسيديم. اضطراب ذهنم را به خود مشغول کرد. دل توی دلم نبود و آماده هر اتفاق و پیش آمدی شده بودم. از راننده خواستم تا توقف نكند و رد شود که با خنده گفت: مگه ميشه بچه ها را گرسنه نگه دارم! پوست از كله ام می كَنند.
اضطراب من بی خود نبود، برادر بزرگم محمدرضا چندماهی بود كه از طرف سپاه بندر ماهشهر به گردان ادوات اعزام شده بود و اگر من را اینجا می ديد بلاشك به عقب بر میگرداند و چشمم به جمال جبهه نمیافتاد. اما شانس با ما یار بود و در آن ساعت برای ماموريتی به جای ديگری رفته بود و من جان سالم به در بردم.
حرکت کردیم و بعد از دقايقی به محل مورد نظر رسيديم. من را به آقايی كه لباس سبز پاسداری پوشيده بود تحويل دادند و گفتند اين هم نيروی جديد!
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#روایت_دریادلان
https://eitaa.com/hosiniya