eitaa logo
کانال حسینیه مجازی اباعبدالله الحسین ع
5.1هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
14.1هزار ویدیو
729 فایل
کانال آموزش فرهنگ ایرانی اسلامی سیاسی اجتماعی وابسته به مرکز فرهنگی ونیکوکاری بیت المهدی عج کمک نقدی بشماره 6037697429548081 حسینیه مجازی
مشاهده در ایتا
دانلود
Salam Hameye Zendegim [ leymermusic.ir ]_۲۰۲۲_۱۱_۰۹_۰۸_۱۶_۰۹_۲۹۸.mp3
12.08M
"سلام همه ی زندگیم سلام امام‌حسین من سلام عزیز فاطمه (س) سلام عشق امام حسن کربلایی سید رضا نریمانی https://eitaa.com/hosiniya
کریمی بالابلند‌بابا_۲۰۲۲_۱۱_۰۹_۰۸_۲۸_۴۹_۸۱۱.mp3
9.89M
" نماهنگ؛ بالا بلند بابا.... ! حاج محمود کریمی برای پدر و مادر شهیدان آرمان علی وردی و روح الله عجمیان و همه شهدای امنیت https://eitaa.com/hosiniya
👆👆عاقبت لیدر اعتراضات دانشجویی دیروز، آینه‌‌عبرت معترضین دانشجویی امروز حمزه_غالبی رئیس ستاد جوانان میرحسین موسوی در انتخابات ۸۸ بود؛ او هم روزی سرسختانه مبارزه می‌کرد، برای تصوراتی مثل: تقلب انتخاباتی، خفقان و نداشتن آزادی، دیکتاتوری رهبری و سرکوبگری لباس‌شخصی‌ها، کشتن نداآقاسلطان توسط عوامل نظام، احساس فلاکت ایرانی و... ♦️وی پس از دستگیری و محکومیت به حبس، هنگام مرخصی از کشور فرار کرده و حالا پس از مدتی زندگی در کشور فرانسه(مهد به‌اصطلاح آزادی غربی) برای شما از تغییرات تصورات خویش روایت می‌کند... https://eitaa.com/hosiniya
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر هنوز دنبال هدف اصلی اغتشاشات اخیر هستید حتماً این ویدیو را با دقت مشاهده کنید! ✍ https://eitaa.com/hosiniya
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کار زیبای یک دبیر ⭕️ چادر دانش‌آموزانی که باچادر به مدرسه می‌آیند رو میبوسه👏 ✍ https://eitaa.com/joinchat/1089077342Ce67880372a
🍂 🔻 حکایت دریادلان نوشته : احمد گاموری ┅┅┅┅❀🕸❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت هشتم جنگ تن به تن و نابرابر! با خراب شدن موتور قایق، آرام تر حرکت کردیم و از بقیه بچه ها عقب ماندیم. راه را گم کرده بودیم. چهار بشکه بیست لیتری بنزین و مقدار زیادی هم مهمات داخل قایق ما بود و به خاطر همین پارو زدن هم کمکی نمی کرد. ساعت حدود یک بعد از نیمه شب بود، و ما همچنان سرگردان. خبری از بچه ها نبود، فقط صدای تیراندازی و انفجار می شنیدیم و مسیر را کورمال کورمال جلو می رفتیم تا اینکه دو سیاهی دیدیم؛ یکی کوچک و دیگری بزرگتر، هر كاری می كردیم نمی توانستیم ارتباط بیسیمی برقرار كنیم با فرمانده ارشد، در تعلیماتی كه دیده بودیم اساتید می فرمودند اگر در محاصره دشمن قرار گرفتید و قادر به ارتباط با فرماندهی نشدید باید به اختیار عمل كنید، و یا با دشمن مقابل و یا از محرك فاصله بگیرید و به عقل و آموزش هايی كه دیده بودید، عمل کنید، و ماهم همین كار را انجام دادیم. فرمانده دستور آماده باش داد و به من گفت: احمد چكار كنیم؟ با همفكری تصمیم گرفتیم به سمت سیاهی کوچک تر برویم، چون که تسلط مان روی آن بیشتر است. گمان می کردم از یگان های دشمن باشند؛ اما کمی که جلوتر رفتیم صدای چند نفر را شنیدیم که با هم فارسی صحبت می کردند. بلند پرسیدیم: شما کی هستین؟ خودتآن را معرفی کنید. یکی از بچه ها که صدای مرا شناخته بود گفت: گاموری تو هستی؟! ما از نیروهای ناوتیپ امیرالمؤمنین هستیم. جلو رفتیم و شروع کردیم به صحبت. از آن ها پرسیدم: آن سیاهی چیست؟ گفتند: اسکله الامیة است. باورمان نمی شد که بالاخره به محدوده مورد نظر رسیده باشیم. از وضعیت بقیه بچه ها پرسیدم، گفتند تسلط دشمن بر روی بچه ها زیاد بود و تجهیزات نظامی زیادی بكار برده و بیشتر قایق ها را با توپ و تیربار منهدم کردند. آن چه که مشکل را بیشتر می کرد سوخت و مهماتی بود که داخل همه قایق ها حمل می شد و باعث شده بود که قایق هایی که مورد هدف قرار گرفتند آتش بگیرند یا منفجر شوند. آن ها گفتند که ما جلو میرویم و شما پشت سر ما بیایید. به سمت اسکله راه افتادیم نزدیک که شدیم، آن ها از ما جدا شدند. چونكه موتورهای ما هر دو سِلو كار می كرد و قادر نبودیم پا به پای آن ها جلو برویم. از نوع حرکت بچه های خودی و با توجه به حملات موردی و ناپیوسته آن ها متوجه شدیم که علی الظاهر هدف، تصرف کاملِ اسکله نیست و بچه ها مأموریت برگشت دارند. فقط قرار است خسارتی به تجهیزات دشمن وارد شود و حملات کوچکی داشته باشیم تا روحیه دشمن تضعیف شود. ناگهان هدف دشمن قرار گرفتیم و شروع کردند به سمت ما تیراندازی. بچه هایی که داخل قایق ما بودند مرد و مردانه با دشمن می جنگیدند، و تلفاتی هم از دشمن سر تا پا مسلح گرفتیم و با دوشكا، آر پی جی۷ و نارنجك تفنگی یا همان تخم مرغی؛ به سمت آن ها شلیک می کردیم. عجب شهامتی داشتند بچه ها. با صدای هر الله اكبر شلیكی به سمت دشمن می شد و جنگ تن به تن نابرابری شروع شده بود. خدایا آن چیزی كه در روضه ها شنیده بودیم كه سپاه امام حسین علیه سلام در برابر سپاه یزید بطور نابرابر قرار گرفتند و حادثه عاشورا بوجود آمد، یعنی چه! •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد https://eitaa.com/hosiniya
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 حکایت دریادلان نوشته : احمد گاموری ┅┅┅┅❀🕸❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت نهم آویزان به اسکله من و برادر قنواتی در عملیات های زمینی زیادی شركت كرده و با دشمن از نزدیك جنگیده بودیم اما انصافاً بین جنگ دریایی و جنگ خشكی، زمین تا آسمان فاصله می دیدیم، در جنگ دریایی نه پناهگاهی بود، نه عوارضی، دشمن بالا بود و تسلط خوبی نسبت به ما داشت و براحتی قادر به ردیابی است. اما سلاح ایمان و شهادت افضل افضل ها برای یك رزمنده است. خب تلاش می كردیم تا بتوانیم قایق را در زوایای مختلف ببریم تا دشمن كمتر روی ما دید داشته باشد. شش نفر دیگر به غیر از من همه مجروح شده بودند. از سمتی كه آمدم تا حدی که عراقی ها را لبه اسکله می دیدم. آماده زدن آرپی‌جی شدم. چند مرتبه باصدای الله اكبرجانم فدای رهبر شلیك كردم. چون تصمیم داشتیم تا آخرین گلوله و آخرین قطره خون بجنگیم و این کار را کردم؛ ولی این بار فرق می کرد. تا آمدم نشانه بگیرم از بالای اسکله چند نارنجک دستی داخل قایق پرتاب كردند. تا خواستیم بجنبیم، عقبه قایق، جایی که گالن های بنزین را گذاشته بودیم، آتش گرفت. به بچه ها گفتم سریع همه بپریم داخل آب. پوتین هایم سنگین شده بود و مرا به زیر آب می کشید. خوشبختانه پوتین‌هایم زیپ دار بود و سریع آن ها را از پا در آوردم و به سمت یکی از پایه های اسکله شنا کردم. همه بچه ها وقتی به داخل آب پریدند با این که جراحاتی داشتند، کم نگذاشتند. دیگر آنها را ندیدم و هنوز هم هیچ خبری از آن ها ندارم، فقط حاج عبدالله قنواتی توانسته بود خودش را به بچه ها برساند یا بچه ها با او و با آن ها به عقب برگردد ( كه خود داستان ها دارد). به پایه اسکله چسبیدم. سر وصدای بچه ها را می شنیدم که به اسکله نزدیک می شوند، حمله می کنند و برمی گردند. عراقی ها روی اسکله جایی را به عنوان باند هلیکوپتر تعبیه کرده بودند و قرار ما با بچه ها برای شروع عملیات کنار پایه ای بود که کاملاً زیر باند قرار گرفته بود. منتظر بودم كه شاید بچه ها خودشان را به من برسانند تا عملیات را ادامه دهیم؛ اما هیچ خبری از آن ها نبود. طول اسكله ۸۵۰ متر در عرض ۱۵۰ متر بود، بر روی قسمتی از آن اسكلت آهنی كار گذاشته شده بود كه اصطلاحاً آن را ساختمان چهار طبقه می گفتند، اما عملاً ساختمان در كار نبود. فقط سنگرهای بزرگ و گروهی در آن قسمت ساخته بودند كه شاید بعنوان آسایشگاه از آن استفاده می شد. با هر دو دستم دستگیره‌هایی که روی پایه اسکله برای استفاده در مواقع لایروبی و بالا و پایین رفتن از پایه وجود داشت، محکم گرفته بودم. تنم یخ زده بود. بعد از چند دقیقه دست‌هایم به خاطر آویزان بودن بیحس شد. باید جابجا می شدم و این خیلی به ضررم بود. یکی به این خاطر که دست و پاهایم به قشارهایی¹ که به پایه چسبیده بود می خورد و لبه های تیز و تیغ مانند آن تنم را زخمی می کرد؛ دیگر این که با هر حرکت من جلیقه نجاتی که تنم بود به قشارها می خورد و صدایی ایجاد می کرد و همین توجه دشمن را جلب می کرد و باعث شد چندین مرتبه به سمت من تیراندازی كند، و حتی هفت و هشت بار هم نارنجک دستی پرتاب کردند، که من بلافاصله خودم را بالای آب می کشیدم تا ترکش های آن به بدنم نخورد. وقتی نارنجک داخل آب منفجر شود ترکش آن بالا نمی آید. البته این ترفند فقط برای نارنجک جواب می داد و تیرهای غیر منتظره ای که به سمتم می آمد یا از شانس خوب من بود یا شانس بد آن ها که به من نمی خورد. هر چند که یکی از آن ها وقتی به پایه برخورد کرد باعث شد براده آهنی از پایه جدا شود و به سرم اصابت کند و.... •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد https://eitaa.com/hosiniya
🍂 🔻 حکایت دریادلان نوشته : احمد گاموری ┅┅┅┅❀🕸❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت دهم احمد! احمد! كجايی بابا؟ همه جا تاریک بود و فقط شعله های کمرنگی از قایق هایی که می سوختند به چشم می خورد. به سختی سیاهی هایی را می دیدم که روی آب بودند و گاهی تکان می خوردند و همین حرکت، تیر و ترکشهای دشمن را به آن سمت می کشید. نمی دانستم آن ها چه هستند؛ تکه های نیم سوخته قایق، گالن های سوختی که منفجر شده بودند یا اجساد مطهر بچه ها که جلیقه نجات تن شان بود و روی آب مانده بودند. بوی چوب و مهمات سوخته را دوست داشتم ولی گوشت سوخته هرگز!ِ به شش نفری فکر می کردم که همراهم بودند، و بهترین حالتی را که برایشان تصور می کردم داشتن وضعیتی شبیه به خودم بود. دعا می کردم اتفاقی برایشان نیفتاده باشد و مدام از خدا می خواستم که نیروی کمکی زودتر از راه برسد. هر قسمتی از دست یا پایم که با قشارها برخورد می كرد می برید و بشدت می سوخت و درد می کرد اما بعد از چند دقیقه کاملاً بی‌حس می شد و دیگر چیزی احساس نمی کردم. شاید به خاطر این بود که تا گردن داخل آب بودم. و آب شور خلیج فارس این خوبی را داشت که باعث می شد خونریزی زخم ها زوتر قطع شود. لحظه ای درخواب و بیداری احساس كردم پدر و برادرم كه جزء همرزمانم بودن و در اكثر عملیات ها سه نفره در كنار هم می جنگیدیم در این عملیات هم باهم بودیم، صدایم می زند احمد احمد كجایی بابا، كه برادرم محمد با صدای لرزان و بلند فریاد می زد بابا بابا احمد اینجاست، تا به خودم آمدم سرم رفت زیر آب و متوجه شدم كه خستگی و خواب بر من غلبه كرده و در این دریای پهناور جز من و خدا و ماهیان دریا و این بعثی های نامرد كسی دیگر نیست. به فكر فرو رفتم و مروری بر جوانانی كه در عملیات های قبلي به درجه رفیع شهادت نایل آمده بودند می كردم. شهید خاكی كه بعد از تشیع جنازه اش در سن ۱۵ سالگی اولین اعزامم به محور ماهشهر-آبادآن بود و شهید همرزمم داریوش زنگنه كه هر دو ما مخابرات محور آبادآن-ماهشهر بودیم و در عملیات های بعدی شهید شد، یا شهید محمود رئیس قنواتی كه درعملیات فتح المبین فرمانده گردان ما بود، شهید همرزم عبدالرضا سعادت كه در خط كوشك، خمپاره بدن شریفش را تكه تكه كرد و هر قطعه از بدنش را از گوشه ای جمع كردیم. خدایا چه بگویم، از شهید سهراب گرگیان كه هنگام تحویل خط میسان روی زانوی خودم به شهادت رسید. صدای غرش شناوری را از دور می شنیدم. صدای قایق های خودمان كه به یقین نبود چون خیلی یغور و وحشتناك بود. همین طور نزدیك و نزدیك تر می شد تا متوجه شدم یك ناوچه نیروی دریایی عراقی است كه از شانس بدَم طنابش را دقیقاً جایی كه من ایستاده بودم، بستند، و چند نفر هلهله كنان بالای اسكله رفتند و تعدادی هم به استقبال شان آمدند و شروع به یزله عربی و تیراندازی كردند من هر لحظه انتظار این را می كشیدم كه الآن من را ببنند و به سمتم تیراندازی كنند ،چهار، پنج نارنجك دستی كه همراه داشتم و در جلیقه نظامیم بود را آرام آماده كردم كه درصورت لزوم ابتكار عمل را به دست بگیرم، اما دقایقی نگذشته بود كه با عجله سوار شدند و حركت كردند، و من هم نفس راحتی كشیدم، نمی دانم این هم بگویم یا نه گلاب به روتون تا صبح چند بار این نامردها قضای حاجت شون را بر سر من خالی می كردند، كه آرزو می كردم با تیربار دوشكا بزننم اما این كار را نكنند. تكلیفی نداشتم و خود را به دست خدا سپرده بودم، اما باور بفرمایید كه برای منی كه درسن نوجوانی بودم این همه امتحان سخت بود، در بلاتكلیفی كامل بسر می بردم. از یه طرف یورش تك به تك قایق های رزمی خودمان امید به دلم می داد و با دور شدن یاس! ازاین طرف هم كه ناخداگاه مورد هجوم سلاح های جور واجور دشمن، از نارنجك دستی بگیر تا تیر بی هدف و سخت تر توالت بالای سرم كه كارد به این شكم های گنده بخوره كه خلاصی نداشتم و متاسفانه جایی امن تر از اینجا هم پیدا نكردم... •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• https://eitaa.com/hosiniya
madh 1.mp3
3.42M
| مرد راهم، دل به دریا می‌زنم هیئت‌ثاراللّٰه‌زنجان مدّاح:      https://eitaa.com/hosiniya
4_5999101248358321828.mp3
9.8M
| خاک صحن و سرای تو.. هیئت‌ثاراللّٰه‌زنجان مدّاح:      https://eitaa.com/hosiniya
12-rasooli-2.mp3
5.71M
•🌿• واحد | اقتدا به طریق شهدا 🎙بامداحی: حاج مهدی رسولی بسیار دلنشین https://eitaa.com/hosiniya
راه‌کارهای کمک به کودکان خشن و عصبانی 🔸از تنبیه‌های غیرعلمی دوری کنید 🔸نقش‌تون رو به خوبی ایفا کنید. یک مدل مناسب که می‌تونه عصبانیتش رو کنترل و مدیریت کنه. 🔸پاداشی رو برای رفتارهای غیر خشن در نظر بگیرید. 🔸خودتون الگوی خوبی واسش باشید. 🔸والدینی خونگرم و حامی باشید. 🔸به فرزندتون مهارت‌های رفتاری رو آموزش بدید و اونا رو مدل کنید. 🔸جایگزین‌هایی رو برای خشم و عصبانیت پیدا کنید و به فرزندتون بیاموزید. 🔸خیلی شفاف با بچه‌تون در مورد احساسات صحبت کنید. بهش کمک کنید تا احساسات خودشو به روشی سالم و مناسب بیان کنه و همه راه‌های مناسب برای مدیریت خشم رو درنظر بگیره. 🔸مهارت‌های خودتون رو در تربیت اونا افزایش بدید. 🔸هرگونه اضطراب و استرس رو حذف کنید. 🔸همیشه بعد از بروز خشم به خود و فرزندتون وقت استراحتی بدید. این کار باعث فروکش کردن عصبانیت و ایجاد آرامش می‌شه. https://eitaa.com/hosiniya
داستان ‍💚‍ وقتی خدا امر کند ... زن فقیری که خانواده کوچکی داشت، با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد. مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشی اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است. وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خانه کوچکش برد. منشی از او پرسید: نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟ زن جواب داد: نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می برد. https://eitaa.com/hosiniya
به کارگیری نیروهای جوان 🔹اکثر اصحاب امام زمان پس از ظهور و در دولت کريمه ايشان، جوان هستند و چه نيکوست مسئولان حکومت های اسلامی، به تبعيت از آن امام بزرگوار بيشتر از نيروهای جوان بهره گيرند. 🔹امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند: اصحاب مهدی جوان اند و در ميان آنها سن و سال دار وجود ندارد مگر به اندازه سرمه چشم و نمک در زاد و توشه. 🔻 اين ممکن است به دو جهت باشد: 1- به جهت اقتضای وقت ظهور که به افراد پر انرژی و نيرو احتياج است. 2- در آن عصر، به جوانان بيشتر احتياج است چرا که با عقل و تدبير و علم خود، جامعه را اداره کنند. https://eitaa.com/hosiniya
🔴 هرج و مرج و آشوب جهانی در آستانه ظهور یکی از اهداف گلوبالیست ها در برنامه نظم نوین جهانی، راه انداختن جنگ، ایجاد هرج و مرج، اختلاف بین مردم و ... است؛ تا در این بی نظمی، یک نظم بیرون بکشند و از منجی دروغین خود رونمایی کنند؛ همینطور یکی از علائم آخرالزمانی و از نشانه‌های نزدیکی قیام امام زمان علیه‌السلام نیز فتنه و آشوب، ناامنی و اضطراب همگانی است: پیامبر (ص): مهدی این امّت از ماست؛ در وقتی که دنیا هرج و مرج شود، آشوب‌ها ظاهر گردد، راه‌ها بسته شود، مردم به بعضی ديگر هجوم آورند و یکدیگر را غارت کنند؛ در آن موقع خداوند مهدی ما را که نهمین (امام) از نسل حسین علیه‌السلام است می‌فرستد تا دژهای گمراهی و دل‌های مهر شده را بگشاید. امام باقر (ع): و در حالشان دگرگونى پيدا شده تا جايى كه آرزوكننده از شدّت آنچه از جنون و هاری مردم و خوردن بعضی توسط بعضی می‌بیند، صبح و شام آرزوی مرگ می‌کند! امام مهدی عج: نشانهٔ ظهور من این است که هرج و مرج و فتنه‌ها (اختلافات) زیاد می‌شود. عمار یاسر: در آخرالزمان.. جنگ ها در زمین بسیار شود! 📗بحارالأنوار، ج۵۲، ص۲۶۶ 📗غیبت نعمانی، ص۲۳۴ 📗غیبت طوسی، ص ۲۹۹ https://eitaa.com/hosiniya
هفده تمرین عالی برای رفع مشکل کند نویسی کودکان ۱. خط دفتر را رنگی کنید.یک خط در میان بنویسد،مثلاً یک خط زمینه سبز و یک خط نارنجی. ۲. انداختن کش اسکناس به دور انگشتان دستی که می نویسد و سپس باز کردن انگشتان تا کش به شکل النگو در مچ بیفتد. ۳. خمیر بازی، چنگ زدن و ورز دادن خمیر با دو انگشت سبابه و اشاره. ۴. جستجوی اشیاء ریز مثل تیله، نخود، تراش، هسته خرما و… در داخل کیسه پراز ماسه و نمک یا چوب اره شده با انگشتان دستی که مداد به دست می گیرد. ۵. غلت دادن گوی در داخل نمک و ماسه، با انگشتان دستی که مداد به دست می گیرد. ۶. با انگشتان دستی که قلم می گیرد و می نویسد از روی زمین چوب کبریت پخش شده را با ثبت زمان دونه دونه جمع کند. ۷. چنگ زدن و فشردن توپ پلاستیکی با انگشتان دستی که قلم به دست می گیرد. ۸. چنگ زدن و شانه کردن مو با دست توسط کودک. ۹. ریش ریش کردن تار های فرش یا نخ کاموا با انگشتان دستی که قلم به دست می گیرد. ۱۰. باز و بسته کردن درب بطری، پیچ و مهر، فقل در با کلید در سایز ها و اندازه های مختلف در زمان مشخص با انگشتان دستی که می نویسد. ۱۱. شمارش اسکناس با دو انگشتی که مداد را می گیرد. ۱۲. ورق زدن کتاب با دو انگشت. ۱۳ جمع کردن سوزن ته گرد از روی آینه با دوانگشت اشاره و سبابه که قلم را بدست می گیرد. ۱۴. دانه ‌های کوچک (به عنوان دانه‌های تسبیح) را روی زمین ریخته و از او بخواهیم آن‌ها را با سر انگشت‌های شست و اشاره و میانه، جمع کند. ۱۵. هوا نویسی (نوشتن با قلم روی هوا و فضای اطراف): این روش در تند نویسی، کمک قابل توجّهی به دانش‌آموزان می‌کند؛ چرا که این عمل در تسریع حرکات عضلات دست، بازو و ساعد و هماهنگی مغز با چشم و دست، تأثیر بسیاری دارد. ۱۶. سینه‌ خیز رفتن: روزی چند دقیقه (حداکثر ده دقیقه) دانش‌آموز سینه‌خیز برود. این عمل در هماهنگی اعضای بدن بسیار مؤثّر است. ۱۷. دانش آموز نقاشی ‌ها را به منظور کمک در تندنویسی به صورت حرکت افقی، عمودی و مورب رنگ آمیزی نماید. هفده تمرین عالی برای رفع مشکل کند نویسی ۱. خط دفتر را رنگی کنید.یک خط در میان بنویسد،مثلاً یک خط زمینه سبز و یک خط نارنجی. ۲. انداختن کش اسکناس به دور انگشتان دستی که می نویسد و سپس باز کردن انگشتان تا کش به شکل النگو در مچ بیفتد. ۳. خمیر بازی، چنگ زدن و ورز دادن خمیر با دو انگشت سبابه و اشاره. ۴. جستجوی اشیاء ریز مثل تیله، نخود، تراش، هسته خرما و… در داخل کیسه پراز ماسه و نمک یا چوب اره شده با انگشتان دستی که مداد به دست می گیرد. ۵. غلت دادن گوی در داخل نمک و ماسه، با انگشتان دستی که مداد به دست می گیرد. ۶. با انگشتان دستی که قلم می گیرد و می نویسد از روی زمین چوب کبریت پخش شده را با ثبت زمان دونه دونه جمع کند. ۷. چنگ زدن و فشردن توپ پلاستیکی با انگشتان دستی که قلم به دست می گیرد. ۸. چنگ زدن و شانه کردن مو با دست توسط کودک. ۹. ریش ریش کردن تار های فرش یا نخ کاموا با انگشتان دستی که قلم به دست می گیرد. ۱۰. باز و بسته کردن درب بطری، پیچ و مهر، فقل در با کلید در سایز ها و اندازه های مختلف در زمان مشخص با انگشتان دستی که می نویسد. ۱۱. شمارش اسکناس با دو انگشتی که مداد را می گیرد. ۱۲. ورق زدن کتاب با دو انگشت. ۱۳ جمع کردن سوزن ته گرد از روی آینه با دوانگشت اشاره و سبابه که قلم را بدست می گیرد. ۱۴. دانه ‌های کوچک (به عنوان دانه‌های تسبیح) را روی زمین ریخته و از او بخواهیم آن‌ها را با سر انگشت‌های شست و اشاره و میانه، جمع کند. ۱۵. هوا نویسی (نوشتن با قلم روی هوا و فضای اطراف): این روش در تند نویسی، کمک قابل توجّهی به دانش‌آموزان می‌کند؛ چرا که این عمل در تسریع حرکات عضلات دست، بازو و ساعد و هماهنگی مغز با چشم و دست، تأثیر بسیاری دارد. ۱۶. سینه‌ خیز رفتن: روزی چند دقیقه (حداکثر ده دقیقه) دانش‌آموز سینه‌خیز برود. این عمل در هماهنگی اعضای بدن بسیار مؤثّر است. ۱۷. دانش آموز نقاشی ‌ها را به منظور کمک در تندنویسی به صورت حرکت افقی، عمودی و مورب رنگ آمیزی نماید. https://eitaa.com/hosiniya
✿‍✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿‍ داســتــان مـعـنــوی ✧✾════✾✰✾════✾✧ ابوالحسین از سادات فاطمی بود و نسبتش‌با چند واسطه به امام صادق علیه السلام می‌رسید او در قم زندگی می‌کرد وی مردی شرابخوار بود و زندگی را به سختی می‌گذرانید در آن زمان احمد بن اسحاق وکیل امام هادی علیه السلام در شهر قم بود روزی برای ابوالحسین کاری پیش آمد و نیازمند کمک شد به همین خاطر به خانه احمد رفت احمد چون میدانست که ابوالحسین شراب می‌نوشد او را به خانه اش راه نداد و از خودش راند مدتی بعد احمد برای زیارت امام هادی علیه السلام به سامرا رفت اما امام او را راه نداد احمد پیغام فرستاد و عرض کرد: اجازه دهید که مشرف شوم و بدانم که خطای من چیست؟ پس از خواهش بسیار حضرت به او اذن دخول داد وقتی که احمد از تقصیر خود پرسید؟ حضرت فرمود: پسر عموی من پیش تو آمد ولی تو او را از خود راندی احمد عرض کرد: او را از خود راندم زیرا که شراب می‌خورد حضرت فرمود: باید رعایت نسبش را می‌کردی و احترامش می‌نمودی شاید پشیمان میشد و توبه می‌کرد پس از مدتی احمد به قم مراجعت کرد وقتی که ابوالحسین به دیدن وی رفت احمد تمام قد جلویش بلند شد و به او احترام گذاشت و او را بالای مجلس نشانید و به او احترام زیادی کرد وقتی که مجلس تمام شد ابوالحسین گفت:‌ چطور شد که قبلاً مرا به خانه ات راه نمیدادی ولی حالا که از سامرا برگشته‌ای این طور به من احترام می‌گذاری احمد گفت: این کار دستور امام است سپس حکایتش را برای وی نقل کرد وقتی که حرفش تمام شد ابوالحسین گفت: خاک بر سرم که خودم را به این گناه آلوده کرده‌ام و در همان موقع توبه کرد و دیگر لب به شراب نزد بدین ترتیب با عنایتی که امام به او فرمود به راه راست هدایت گردید 📚صدیقه کبری فاطمه، صفحه ۸۸ °❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ╰┅┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅┅╯ https://eitaa.com/hosiniya