عصر شهادت امام رضا علیه السلام، چند قدمی حرم مطهر آقا، #حسینیه_تأملات، تا دقایقی دیگه...
باید دیشب میومدیم
عرض ادب میکردیم
خودمون رو میانداختیم تو صحنتون
یا ما رو بخرین، یا بخرین...
شرمنده دیر شد
ولی اینایی که تو حرم امام رضا، همهاش کربلا میخوان رو، خیلی دوس دارم، اما نمیتونم خیلی همراهی کنم..
هیچی برای ما کم نگذاشتین
ما کم بودیم همیشه
آقایی نجف
گرمی کربلا رو
ما تو مشهد دیدیم...
ما بچگی کردیم
اشتباه کردیم
میشه موج رحمتتون
بیاد بزنه، خراب کنه، از نو بسازه؟
آقا
ما آهو نیستیم که بخوایم آزاد شیم
ما بیچارهایم
میخوایم اسیر شیم...گفتارتون شیم...
آقا
به همون لحظهای که اباصلت اومد، در رو بست، دید سرتون رو روی پای جوادتون گذاشتین، به همون لحظه ما رو بخرین...
آقاجان
شاید همین صحنه رو میدیدین
یادتون میوفتاد از فرق بین اینکه یکی سرش رو روی پای پسرش بگذاره
یا یکی، قطعه قطعههای پسرش رو از صحرا جمع کنه...
شاید همون موقع که خانواده رو جمع کردین، فرمودین براتون گریه کنن که سفر طوس برگشت نداره،
تو ذهن شریفتون گذشت خیلی سخته لحظه آخر آدم سرش رو برگردونه، ببینه به خیمههاش حمله میکنن
ما یه عمر
چشم انتظار اون دیداری بودیم، هستیم، که فرمودین میاین بازدید ما، وقتی دستمون کوتاه، از همه چی...