فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴اربعین آمد...
🎙مداحی بسیار زیبا و دلنشین از زنده یاد استاد سلیم موذن زاده اردبیلی بمناسبت فرا رسیدن #اربعین سالار شهیدان
@hosseinililab
زیارت از دور
حسین بن ثُوَیر نقل می کند:
من، یونس بن ظَبیان، مُفَضَّل بن عمر و ابو سَلَمَۀ نزد حضرت صادق علیه السلام نشسته بودیم. در بین ما یونس که مسن تر از همه ما بود سخن می گفت. عرض کرد: فدایت شوم، من زیاد به یاد حسین بن علی علیه السلام هستم، در این حالت چه بگویم؟
فرمود: سه بار بگو: «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»، همانا سلام از دور و نزدیک به حسین بن علی علیه السلام می رسد.
📖متن حدیث
عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ ثُوَیْرٍ قَالَ: کُنْتُ أَنَا وَ یُونُسُ بْنُ ظَبْیَانَ وَ الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ وَ أَبُو سَلَمَهَ السَّرَّاجُ جُلُوساً عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلامُ، وَ کَانَ الْمُتَکَلِّمُ مِنَّا یُونُسَ وَ کَانَ أَکْبَرَنَا سِنّاً. فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، إِنِّی کَثِیراً مَا أَذْکُرُ الْحُسَیْنَ عَلَیهِ السَّلامُ، فَأَیَّ شَیْءٍ أَقُولُ؟ فَقَالَ: قُلْ: «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» تُعِیدُ ذَلِکَ ثَلَاثاً، فَإِنَّ السَّلَامَ یَصِلُ إِلَیْهِ مِنْ قَرِیبٍ وَ مِنْ بَعِید.
📗 کافی، ج ۴، ص ۵۷۵
@hosseinililab
حرم مطهر حضرت ابوالفضل علیه السلام
تعداد زوار اربعین را اعلام کرد.
👈تاکنون بیش از ۲۱ میلیون
@hosseinililab
4_844663975126761974.mp3
3.4M
🔊بشنوید
برشی از کتاب سیاحت غرب
ملاقات با حضرت ابوالفضل(ع)
@hosseinililab
شعر دلتنگی_2024_09_01_10_11_19_324.mp3
1.44M
«گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
وقتی حضور آینه کمرنگ میشود»
نور چراغ نفتی و شبهای پرسکوت
در روشنای خاطره صد رنگ میشود
برف آمده نشسته به ایوان و روی برف
نور چراغ و ماه هماهنگ میشود
جمعی نشسته بر سر کرسی و بزم ما
هر شب ز ازدحام صفا تنگ میشود
با جلوه نگاه و صفای کلامشان
غم از فضای سینه چه کمرنگ میشود
در آن زمان قصه که غیر از خدا نبود
کس را گمان نبود کفر که فرهنگ میشود
"استقبال از بیت معروف مرحوم محمدعلی بهمنی"
🖋حسینی لیلابی
@hosseinililab
ن والقلم(حسینی لیلابی)
«گاهی دلم برای خودم تنگ میشود وقتی حضور آینه کمرنگ میشود» نور چراغ نفتی و شبهای پرسکوت در روشن
راستش میخواستم ی خورده ادامه بدم وقت کم آوردم . حرف آخرم را اول زدم و تموم 😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
#کلیپ
@hosseinililab
👌جالبه
چگونگى نماز بر جنازه پيامبر(ص )
ابو مريم انصارى مى گويد:
به امام باقر(ع ) عرض كردم :
نماز بر جنازه پيامبر اسلام (ص ) چگونه انجام شد؟
امام باقر: هنگامى كه على (ع ) آن جنازه را غسل داد و كفن كرد، روپوشى بر روى آن كشيد، به ده نفر اجازه ورود داد، آنها كنار جنازه آمدند و به گرد جنازه حلقه زدند، سپس امام على (ع ) در وسط آنها ايستاد و فرمود:
«ان الله وملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه وسلموا تسليما ».
مردم همانگونه كه على (ع ) مى فرمود، مى گفتند، تا اينكه تمام مردم مدينه و روستاهاى اطراف آن ،(به همين ترتيب ) بر آن حضرت ، نماز گذارند.
📜متن
قُلْتُ لَهُ كَيْفَ كَانَتِ اَلصَّلاَةُ عَلَى اَلنَّبِيِّ ص قَالَ لَمَّا غَسَّلَهُ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ع وَ كَفَّنَهُ سَجَّاهُ ثُمَّ أَدْخَلَ عَلَيْهِ عَشَرَةً فَدَارُوا حَوْلَهُ ثُمَّ وَقَفَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ع فِي وَسَطِهِمْ فَقَالَ إِنَّ اَللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى اَلنَّبِيِّ يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً َيَقُولُ اَلْقَوْمُ كَمَا يَقُولُ حَتَّى صَلَّى عَلَيْهِ أَهْلُ اَلْمَدِينَةِ وَ أَهْلُ اَلْعَوَالِي .
📗الکافي (ط - الإسلامیة)، ج ۱، ص۴۵۰
#مسابقه
@hosseinililab
ن والقلم(حسینی لیلابی)
👌جالبه چگونگى نماز بر جنازه پيامبر(ص ) ابو مريم انصارى مى گويد: به امام باقر(ع ) عرض كردم : نماز
👌نکته ای دیگر
«وقف امیر المومنین فی وسطهم»
هنگامی که با اون شیوه خاص نماز بر پیکر مقدس پیامبر صلی الله علیه و آله اقامه می شد ، حضرت امیر علیه السلام به عنوان امام جماعت در جلو جماعت قرار نگرفتند چون امامت در حضور پیامبر را جایز نمی دانستند بلکه در وسط صف قرار گرفتند....
شاید اینو نخوندی
وقتی ذوالقرنین به همراهی علما ، بزرگان و لشکریان برای رسیدن به آب حیات، در روی زمین سیر میکردند تا اینکه به سرزمین خراسان رسیدند. ذوالقرنین دستور داد که شب را در آنجا استراحت کنند و خودش به خواب فرو رفت. در عالم رؤیا دید که ستارهای مانند خورشید درخشید و از آسمان فرود آمد و در آن سرزمین غروب کرد. صبح که از خواب بلند شد، تعبیرکنندگان را طلب کرد و خواب خود را به آنان گفت.
آنان گفتند: «ای ذوالقرنین! یکی از اولاد پیغمبر آخرالزمان در این مکان دفن میشود.»
ذوالقرنین بلافاصله دستور داد که محل غروب و فرود ستارهای که در خواب دیده بود را قبری بسیار محکم ساختند و شهری بسیار زیبا در اطراف آن قبر و بقعه بنا کرد و به عدهای افراد دستور داد که در همانجا بمانند و زندگی کنند.
📗قرنی گلپایگانی،منهاج البیان
@hosseinililab
آن شب آب حیات معنی شد
هم حیات وممات معنی شد
بستر مصطفی چو خوابیدی
عشق بی منتهات معنی شد
شد خدای صمد خریدارت
قیمت خونبهات معنی شد
شهر دانش اگر دری دارد
آن در از خطبه هات معنی شد
تا بگفتی من یمت یرنی
سختی واژه هات معنی شد
تا شدی یار مادر سادات
صالح و صالحات معنی شد
از کمیل و رشید و بوذرهات
جلوه جلوه صفات معنی شد
در نمازت به خون غلطیتدی
آن که خون خداست معنی شد
ظلم بی حد دشمن ت آقا
بر همه کاینات معنی شد
#لیله_المبیت
🖋حسینی لیلابی
استقبال از شعری از سرکار خانم ندایی
@hosseinililab
نفرین بر ستمگران
و خوشحالی از هلاکت آنها
تعالیم و آموزههای دینی به ما میگوید؛ انسان باید هموار از ظالمان و ستمگران بیزاری جوید و بر آنان لعن و نفرین فرستد:
«أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَی الظَّالِمینَ»
ای لعنت خدا بر ظالمان باد.
بر اساس این آموزهها، انسان مؤمن میتواند برای ظالم و ستمگری که امیدی به هدایت او نیست، آرزوی مرگ کند و به دنبال آن از مرگش خوشحال شود؛ چرا که با مرگش عدهای از مردم از زیر ستم او آزاد شده و به بندگی خدا میپردازند. البته اظهار علنی این موضوع در مواردی سفارش نمیشود مانند آنکه به مصالح فردی(در موارد جزئی و شخصی) نبوده و با اصل تقیه منافات داشته باشد و نیز اگر منطبق با مصالح جامعه اسلامی نباشد؛ یعنی علنی کردن این شادمانی باعث تنشهای سیاسی شود که ضررش برای جامعه دینی، بیش از نفعش باشد.
آیاتی از قرآن کریم را در این باره مورد توجه قرار دهیم؛
👈«غلبت الروم ... فی بضْعِ سنینَ للهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُون»
رومیان مغلوب شدند. در نزدیک این سرزمین. و پس از مغلوب شدن بار دیگر غالب خواهند شد. در مدت چند سال. فرمان، فرمان خدا است، چه پیش از پیروزی و چه بعد از آن. و در آن روز مؤمنان شادمان میشوند.
👈«قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللهُ بأَیْدیکُمْ وَ یُخْزهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنین وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبهِم»
با آنها پیکار کنید، که خداوند آنان را به دست شما مجازات میکند و آنان را رسوا میسازد و سینه گروهی از مؤمنان را شفا میبخشد (و بر قلب آنها مرهم مینهد). و خشم دلهای آنان را از میان میبرد.
@hosseinililab
ن والقلم(حسینی لیلابی)
نفرین بر ستمگران و خوشحالی از هلاکت آنها تعالیم و آموزههای دینی به ما میگوید؛ انسان باید هموار ا
ادامه از پست قبلی
در نقل ها داریم که بعد از فاجعه کربلا در سال ۶۱ تا این زمان که مختار موفق شد عبیدالله زیاد لعنهالله و عمرسعد لعنهالله را از پای در آورد و سر آنها را برای امام سجاد علیهالسلام بفرستد آن وجود مقدس لبخند بر لبانش دیده نشده بود. وقتی که سر منحوس این دو عنصر فاسد و جهنمی را برای امام آوردند، حضرت شاد شدند و خدا را سپاس گفتند و دستور دادند میوه بین اهل مدینه توزیع کنند و به زنان بنی هاشم امر کردند که حالا دیگر از لباس سیاه بیرون بیایند، سرهای خود را شانه بزنند و مواردی را که در اثر عزای امام حسین علیهالسلام تاحالا متحمل شده بودند را کنار بگذارند.
📗مطابق تاریخ یعقوبی،ج۲،ص۲۵۹
📜متن
«أن علي بن الحسين لم ير ضاحكا يوما قط، منذ قتل أبوه، إلا في ذلك اليوم، و إنه كان له إبل تحمل الفاكهة من الشام، فلما أتي برأس عبيد الله بن زياد أمر بتلك الفاكهة، ففرقت في أهل المدينة و امتشطت نساء آل رسول الله، و اختضبن، و ما امتشطت امرأة و لا اختضبت منذ قتل الحسين بن علي و ..»
«منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن»
منم که راز دلم کس ندید و کس نشناخت
مرام اهل وفا ، رمز و راز پوشیدن
دمی به شوخی و گاهی به جد بی ادبم
به پیش صاحب دل می رود هراسیدن
همیشه سر به سر دیگران گذار ای دوست
چه خوش بود گل لبخند از لبی چیدن
کلام حق بشنو و «پدر در آوردن»
نتیجه سخن دلبرانه نشنیدن
لباس مادرت و هم پدر برون کرده ست
سزای قدر ندانستن و نفهمیدن
به هر چه دختره عیبی گذاشت و زن نگرفت
سزای این پسران ماندن است و گندیدن
اگر چه ناز کند هم شما نیاز کنید
چو یار ناز کند حق تو نیازیدن
👌این بخشی از یک غزل می باشد که ابیاتی از آن دارای بد آموزی و غیر قابل نشر عمومی می باشد که از انتشار معذورم😊🙈
@hosseinililab
خاطرات سفر دانشجویی
اربعین ۱۴۰۳
خبرهای آغاز ثبتنام کاروانهای دانشجویی برای زیارت اربعین از دانشگاههای مختلف به گوش میرسید...
از مدت مدیدی یک مرد سنگین وزن در اتاق من تلپ شده است بهانهش هم خنکای کولر گازی اتاق رئیس است! محمدنژاد را میگویم به قولی معاون کل نهادهای رهبری پیام نور تهران
باهم از کاروان زیارت اربعین گفتیم یادم نیست شروع کننده این بحث کدام یک بودیم اما یادمه موبایلش را برداشت شماره ای را دق الباب کرد.
صدایی که از آن طرف شنیده میشد آشنا بود، مردی از دیار قنات و قنوت و قناعت؛ سیدحسین فتاحی.
البته اهالی یزد قناعت شان بیشتر از قنوت و قنات شان معروف است و ملموس.
فتاحی به ندای محمدنژاد لبیک گفت و هزینه سفر را با لحاظ همان شعار قنات و قنوت و قناعت خیلی اقتصادی و امیدوار کننده تخمین زد .
تماس که قطع شد زنگ های هشدار محمدنژاد به صدا در آمد طبق معمول لیستی از نگرانیها و هزینهها و هماهنگیها را با عینک سختگیرانه که دارد به چرتکه انداخت.
[خدا چرتکهاش را بشکند]
نوبت من بود که موبایلم را در بیاورم و خودی نشان بدهم [ آقای دکتر] افشین [ مهر] را گرفتم طبق معمول با همان روحیه مشدی که برازنده اهالی استان کریمان بود قول حمایت داد.
چند صباحی نگذشته بود که [آقای دکتر] افشین [ مهر] چهل میلیون به هر دانشجو را تقبل فرمود [البته به ریال]
کم کم کار داشت بر روالش قرار می گرفت.
کاروان هم کلهم اجمعین برای طایفه نسوان اختصاص داشت و زبان خانمها را خانمها بلدن...
اینجا بود که ضرورت حضور خانم صالحی را که دو سالی است در سازمان مرکزی از اون بالا امور را رصد می کنند با گوشت و پوست و استخوان حس کردیم.
ایشان با روحیه اخلاص که دارند قبول کردند که با یکی از ژنرال های قدیمی و کهنه کار شان خانم حیدری کمکمان کنند.
چهره مرموز اداره ما به خط شد تا با شگردهای مختلفی که بلد است فریاد خود را به گوش دانشجویان برساند .
من شاهدم که چقدر این مرد بزرگ تلاش کرد تا این کاروان پنجاه نفری گرد هم آورد.
شب موعود فرا رسید همان شبی که زوار از شوق تا صبح خواب ندارند که به ترکی گفته می شود
«یاتامیوب بو گئجه شوق صبح دن زوار»
کاروان فیروزه ای ما دانشجویان مراکز ۱۶ گانه دانشگاه پیام نور استان تهران بودند که روز پنجشنبه ۲۵ مردادماه ۱۴۰۳ در قالب دو اتوبوس ۲۵ نفره از میدان آزادی حرکت کرد.🚌🚎
اعضای کاروان از تیپهای مختلف بودند، اما به جهت مراعات قواعد این سفر شکل و شمایل متحدی داشتند.
یک دختر مسلمان وقتی طبق دستور شریعت، خود را به پوشش اسلامی آراسته میکند تو را به یاد قدیسههای الهی همچون مریم عذرا و فاطمه زهرا میاندازد.
کاروان حدود ساعت ۱۴ به همدان رسید و میزبان از قبل تعیین شده که قرار بود ناهار از کاروان ما پذیرایی کند سورپرایزمون کرده بود آنهم با سیب زمینی آب پز.🥔🥚
ما را باش که حداقل خودمان را برای قیمه آماده کرده بودیم... 💔
ساربان را جرس حرکت به صدا در آوردیم تا بیش از این شرمنده میزبان از طرفی و مهمانان از سوی دیگر نباشیم.
کم کم داشتیم خودمان را آماده میکردیم که سر کیسه را شل کنیم و شکمهای گرسنه را رستوران برسانیم.🍛🍲
اما بحث فقط شل کردن سر کیسه نبود بلکه پیدا کردن رستورانی که برای پنجاه نفر غذای آماده و سالم داشته باشد کار راحتی نبود.
سایقنا العزیز سر اسب دوو را به حسینیهای که از زوار با ناهار پذیرایی میکنند چرخاند، حسینیهای نه چندان بزرگ اما پر برکت و باصفا مزین به نام علمدار کربلا که ده دوازده اتوبوس در کنارش ایستاده بودند... در آن شلوغی حسینیه ساعتی به انتظار قرمه سبزی نشستیم و بالاخره به آرزو رسیدیم 🍽🥛 آه که دوغ محلی خنک با قورمه سبزی چه لذتی دارد آنهم در آن شرایط بغرنج... حتما امتحان کنید❤️
همسایهمون همیشه میگه شکم گرسنه ایمان نداره... اونجا بود که معنی حرفشو فهمیدم. چون تازه بعد از قرمهسبزی بود که به یادمان آمد باید قامت ببندیم و رو به قبله کنیم.
پس قامت بستیم و دو دوگانه برای یگانه گذاردیم و کمر محکم نموده و کاروان به ساربان سپرده و راهی کوه و بیابان به سوی مرز مهران حرکت نمودیم...
ناهار به خیر گذشته بود اما سایه سنگین ماجرای میزبان اصلی ناهار، مرا به تفکر عمیق درباره شام فرو برده بود.
به محمدنژاد گفتم من از اول هم گفته بودم روی میزبان همدان خیلی مطمئن نیستم اما عیبی نداره شب که به ایلام برسیم چنان سور و ساتی برپاست که نه تنها دانشجوها که خودت با این سبقه ای که داری در تمام عمرت چنین تجربه ای نداشته ای.
محمدنژاد شاهده چنان از بامعرفتی و صدق وعده میزبان شام خیالم راحت بود که مطمئن بودم او نه فقط سیب زمینی آب پز و حتی نه تخم مرغ بلکه مادر تخم مرغ را برایمان تدارک خواهد دید.
🆔 @hosseinililab
گفتیم بد نیست تماسی بگیریم و از باب ذکر العیش نصف العیش خبر جوج را با گوش جان نیوش کنیم و از اینکه چنین آشنایی در ایلام دارم بر معاون فخر بفروشم و با رویای دلپذیر شام لذیذ مستش کنم...
پی در پی تماس گرفتیم اما میزبانمان در دسترس نبود... پس به دستیارش زنگ زدیم که حکم وزیر را دارد؛ صدایی که در تلاش بود کمی هم غمگین جلوه کند، از پشت گوشی بگفتا میزبانتان خود مهمان کربلا شده سریعتر بروید تا به گردش برسید؛ اگر هم نرسیدید اَقَلَّ کم به شام مهران برسید.
هیچی دیگه آرزوها بر باد رفته بود و خندههای شیطانی محمدنژاد و نیش و کنایههایش تمامی نداشت.
با قلبی شکسته از خیانت رفیقان و نیش و کنایههای محمدنژاد دست به دعا شدم و فرج بعد الشدتی را آرزو کردم.
کاش آن لحظه دعای بهتری کرده بودم مثلا در مورد تغییر معاونم چرا که ساعت استجابت دعای من بوده.
در شهر کوچک و با صفای ایوان یک گروه خود جوش به سفره شام دعوت مان کردند آنهم با محبتی زیبا و دلنشین.
خلاصه شام هم به لطف امام حسین علیه السلام به خیر گذشت و به مرز رسیدیم.
پس محمدنژاد را بیمار یافتیم. شاید تاوان همان خندههایش بر سید مظلوم کاروان را پس میداد... :))
با خود گفتم حالا بدون معاون در این سفر چه کنیم... گفتیم اینجور باشد برگردی سنگینتر است بگفتا فعلا طبیب لازمم
محمدنژاد به طبیب مراجعت فرمود و ما از فرصت استفاده کردیم و گلوی به آبی و نانی آشنا کردیم.
راستش را بخواهید اندکی نگران محمدنژادمان بودیم[ البته فقط اندکی] چون اگر ایشان عروج میکردند هنوز فتاحی را داشتم.
امور تذکره با وجود شلوغی بسیار زیاد مرز، اما با سرعت خوبی انجام شد و وارد عراق شدیم... در همان بدو ورود به عراق من و فتاحی نه تنها غربت و تنهایی و بی کسی را چشیدیم بلکه حکم مسکینا و یتیما و اسیرا داشتیم.
اخ العراقی که باید مارا پیدا میکرد پیدا نمیکرد و وقتی ما پیدایش کردیم باید ما را میشناخت ولی نشناخت... از صبح برنامههای از پیش تعیین شده یکی پس از دیگری شکست خورده بود و در آن ساعات نیمه شب در بلاتکلیفی که الان اتوبوس سوار خواهیم شد پنج ساعت تمام دانشجویان بیخبر از اوضاع را در گوشه ای همچون ابنالسبیل نشانده بودیم...
جا داره قسم حضرت عباس علیه السلام که در نزد ما آذریها از همه قسمها معتبرتره بخورم که ما همه هماهنگیها را انجام داده بودیم اما نمیدانم چرا برنامهها اینطور بیبرنامه پیش میرفت...
خلاصه بعد از پنج ساعت خاک نشینی راهیان افلاک، دیگر اعصابم خورد شده بود که به اون اخ العراقی که هیچ فارسی هم نمیدانست نهیب زدم که « ایها الآقا لماذا آذیتمونا؟ ان لم یکن لکم ماشین راست الحسینی قل لنا و ان کان لکم ماشین فارکب معنا الی کاظمین»
انگار عصبانیت من از یک طرف و نحوه عربی حرف زدنم از سوی دیگر و معنویت و مظلومیت خاک نشینان افلاک منزلت، دل اخ العراقی را نرم کرد و حرف آخرش این بود «اگر چه شما را نمی شناسم اما گناه دارید بیاید بالا فوقش اونجا فلوس آماده کنید که خشکه حساب کنیم»
امضا کردیم که «قبول یا اخی فعلا انت ما را ببر الباقی توکلت علی الله»
ادامه دارد
با احترام
حسینی لیلابی
🆔 @hosseinililab
خاطرات کاروان دانشجویان
اربعین ۱۴۰۳
قسمت دوم
محمدنژاد بعد از تزریق یک سرم حالش خوب شده بود؛ تا چشمانم به جمالش روشن شد گفتم که حواست به فریضه صبح باشد و او سری به نشانه اینکه خیالت راحت حواسم به همه چی هست تکان داد.
بعدا کاشف به عمل آمد که کاروان را به فریضه صبح متذکر شده بود و به جهت ضیق وقت و از آنجایی که خیلی لارجه، لارج که چه عرض کنم سه ایکس لارج، جهت قبله را به انتخاب اهل کاروان محول کرده بود. به دنبال این تدبیر مهربانانه، هر کسی با محاسبات پیچیده خود به هر جهتی که دوست داشته نماز خوانده بود و قلیلی که اهل احتیاط بودند چهار دوگانه برای یگانه گذارده بودند...
بعد از نماز هم خستگان عشق که حوصله رفتن به موکبها را نداشتند، موکب آمده بود پیششان و تا جایی که میتوانستند متنعم شده بودند از پرتاقال دان زادان. 🍌🍐🍏
ساعت ۷ صبح اتوبوس عراقی سوار شدیم و همانجا چند جمله عربی باقیماندهمون را خرج وی کردیم.
«رحم الله والدی سایقنا العزیز بحرمه صلوات علی محمد و آل محمد»
اتوبوس خنک بود و راننده عراقی یکساعت طی طریق کرده بود اما هنوز یک نخ سیگار نکشیده بود! هم باعث تعجب بود هم موجبات خوشحالی تا اینکه چشمم به بستههای سیگار افتاد... فهمیدم این فضیلت سرمدی نیست و به زودی دود خواهد شد و شد.
اکنون من که در صندلی اول نشسته بودم وجود ذی جود محمدنژاد را نه در جوار خود بلکه در صندلی خودم احساس میکردم! گویی نصف صندلی من هم برای ایشان تعلق داشت.
اگر چه مرتب تذکر داده بودیم که سفر، سفر سختی است اما فکرش را هم نمیکردیم در این مرحلههای آغازین، به چنین و چنان بیفتیم.
در تفکرات عمیقی که داشتم خاطرات چند روز پیش را مرور میکردم که در گروه مجازی بین من و اهل کاروان دعوایی رخ داده بود، آنهم به جهت اینکه هر کدام از اهل کاروان پس از گفتن عبارت «ای کاش» برنامههای مورد نظر خود را ارائه میداد و ترس من این بود که با اینهمه ساز مختلف، هیچ حرکت موزونی نمیتوان انجام داد.
پس طی حکمی کلمه «ای کاش» را ممنوع بلکه حرام بَیّن اعلام کردم. بلافاصله یکی از بچهها در تایید این فتوا نوشت «دقیقا» و مثلا از این فتوا حمایت کرد! اما در ادامه خودش برنامه دیگری را مطرح کرد! متنی که صدرش حمایت و ذیلش هزیمت فتوا بود و اگر چه با «دقیقا» شروع شده بود، اما «ای کاش» بزرگی در دل خود مخفی کرده بود؛ پس ناچار کلمه «دقیقا» را نیز ممنوع اعلام کردم.
اما اهل کاروان کوتاه نیامدند و به طرح و برنامهها پرداختند تا اینکه تصمیم گرفتم نه فقط از گروه ایتا بلکه از کاروان لفت بدهم و دادم.
محمدنژاد و فتاحی و حتی خانم صالحی از کنارهگیری من استقبال نکردند بلکه اصرار کردند که اگر تو نباشی سفر را لغو میکنیم مخصوصا محمدنژاد و ما ادراک محمدنژاد که بلده از احساسات مذهبی من سو استفاده کنه... جملههایی از این دست که «داری کاروان زیارت امام حسین را بهم میزنی دیگه خود دانی»
هر چه گفتم بدون من مشرف شوید مشرف نشدند و بالاخره من کوتاه آمدم.
و در اتوبوس از آن جهت آن ماجرای «ای کاش» به خاطرم آمد که، کمکم خودم نیز بر خلاف حکمم کلمه ای کاش را تکرار میکردم.
راننده اتوبوس اسمش سید مازن بود که فتاحی تا آخر اسمش را یاد نگرفت. رفتارش مهربانانه بود، نشون به اون نشون که در موکب عراقی که برای ناهار و نماز نگهداشت، موبایل خانم صالحی جا ماند؛ وقتی بهش گفتیم برگشت شاید 20 کیلومتری و گوشی را یافتیم و ادامه دادیم.
بالاخره به نخستین منزل نور رسیدیم و از دور دو قبه طلایی چشمانمان را نوازش میداد... کمی در جلالت دو امامین جوادین کاظمین صحبت کردم و سپس وردی گرفتیم؛
«یا موسی بن جعفر یا باب الحوائج»
و اشکی جاری ساختیم.
سید مازن در کنار یک پل که حدود نیم ساعت تا حرم فاصله داشت نگه داشت و دو ساعت به ما وقت داد تا در آن دو ساعت زیارت دو امام را به انجام رسانیم.
پرچم فیروزهای در دست علمدار زیر نور سوزان آفتاب جلوهگر بود و شال های علامت کاروان که بر دوش همه اهل کاروان میدرخشید نظم و هماهنگی خاصی در چشم هر بیننده ای ایجاد میکرد.
آفتاب با نامردی تمام میتابید و عرق از سر و روی همه جاری میکرد. حرارت تا مغز استخوان نفوذ میکرد و مای بارد هم فقط چند دقیقه برودت ایجاد میکرد و بعدش تو بودی و سوزش درون و بیرون! درون از عشق ماها به اهل بیت علیهم السلام و برون از عشق آفتاب به ماها...
در مسیر افرادی هستند که با پاشیدن آب سعی دارند اندکی از گرما را از لباس و بدنت دور کنند و چه بسیار افرادی که دوست داشتند در آن دوش رایگان ساعتی دوش آب سرد بگیرند. اما ابهت نگاه من اجازه کمترین تخلف و عقب ماندن از کاروان را از آنها گرفته بود.
بالاخره به هر سختی که شده بود خود را در مقابل باب القبله حرم یافتیم.
اذن دخول که می خوانی گویا این تمنا را داری
آنانکه که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند
ادامه دارد
@hosseinililab
خاطرات کاروان دانشجویان
قسمت سوم
کاروان در اولین قرار عارفانه به شرف سلام بر دو وجود مبارک نایل شده بود دو کاظم، دو جواد، دو خلیفه راستین خداوند، دو انسان کامل ، دو الگو برای سبک زندگی الهی ، چه دیدار فرخنده و آرامش بخشی.
بعد از سختی های مسیر، این شوق حضور در آن وادی نور بود که اهل کاروان را به آرامشی وصف ناشدنی رسانیده بود .
با زیارت نامه امین الله ، آن دو امانت دار الهی را زیارت کردم و دوگانه جداگانه برای هر یک از آن دو وجود دلبرانه تقدیم کردم.
آن جا بود که سیدعلی یادم انداخت که مرد جوانی در شهر ایوان نذری داده به یکی از حرم ها بیندازیم و برای دخترش ستایش کوچولو شفا بخواهیم چه خوب موقعی یادم انداخت که آنجا بر در خانه باب الحوایج قرار داشتیم پول را که به ضریح می انداختم به یاد چشمان خیس بابای ستایش کوچولو افتادم و با تضرعی که اشکی هم به همراه داشت برایش دعا کردم.
لحظه وداع خیلی زودتر از آنکه فکرش را بکنی فرا رسیده بود.
و دل کندن از آن به آسانی میسور نبود اما باید رفت ، اصلا شاید مقتضای معرفت به قداست آن اعتاب مقدس چنین باشد که به اندک حضوری اکتفا کنی که ظرفیت یک بشر عادی برای همنشینی طولانی با آفتاب انوار الهی تناسب ندارد و آنجا که خداوند آداب حضور در محضر پیامبر را بیان می فرمود، فرمود :
«وَلَكِنْ إِذَا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ»
هنگامی که( از سوی پیامبر) دعوت شدید داخل شوید؛ و وقتی غذا خوردید پراکنده شوید، و (بعد از صرف غذا) به صحبت ننشینید.
در حالی که از خدا می خواستیم این آخرین قرار نباشد و در حال دست به سینه و عقب عقب و در حال نگاه به فرو دست که همه از آداب زیارت است از ساحت آن حرم و ضریح وداع کردیم .
در ضیق وقت فرصت نشد تا به افراد مشهوری همچون شیخ مفید، ابن قولویه، خواجه نصیرالدین طوسی و معزالدوله دیلمی که در حرم کاظمین مدفون هستند نیز ادای احترام کنیم اما همیشه برای من جالبه که قبر خواجه نصیر را ببینم که می گویند وصیت کرده بود او را در جوار امامان کاظمین دفن کنند و روی قبرش این آیه را بنویسند؛
«وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ»
سگ آنها دستهای خود را بر دهانه غار دراز کرده است.
آری هر چقدر هم که دانشمند باشی و شخصیت بزرگی داشته باشی آنجا باید خودت را کوچک بدانی و به کوچکی خود در آن بارگاه مقدس اقرار کنی، عالمی شعر کودکانه «یه توپ دارم قلقلیه سرخ و سفید و آبیه میزنم زمین هوا میره نمیدونی تا کجا میره » را می میخواند و می گفت سه جا خودت را زمین بزنی بالا خواهی رفت یکی پیشگاه خدواند ،دوم در محضر اولیا خدا و سوم در برابر والدین.
از حرم که بیرون آمدم شعله های آتش بار آفتاب از بالا می سوزانید و سنگ فرش های داغ کف محوطه حرم از پایین کف پایت را کباب می کرد ،محل قرار مقابل باب قبله تعیین شده بود و من که منظم تر از همه در محل حاضر شده بودم به بازار روبرو نیز اشراف داشتم دیدم دو نفر از فیروزه ای ها را که در حال عزیمت به بازار بودند بعد از ربع ساعت انتظار همه آمدند الا آن دو نفر، همان عزیمت کنندگان به بازار که با تاخیر چند دقیقه ای و با چند گونی سوغاتی برگشتند، شاید در دل بگویی گونی سوغاتی آنهم در زمانی که هنوز بخش پیاده روی باقی مانده است کار صوابی نیست ، آری تو حق داری، چون هیچ از قیمت بازار خبر نداری و خبر نداری که پتوی مسافرتی فله ای در کاظمین ارزان تر از تهران است.
مخلص کلام ؛ بعد از تکمیل کاروان، به سمت اتوبوس به راه افتادیم .
بازهم ما بودیم و آفتاب سوزان عراق، اگر در زیر این آفتاب خَفَن قرار بگیری به آن سید معمم که عبایش را مثل خانمها روی سرش انداخته بود نمی خندی.
بالاخره به کنار اتوبوس رسیدیم از خانم صالحی خواستم آمار بچه ها را بررسی کنند تا احیانا کم یا زیاد نداشته باشیم ،در همان حال جویای حالِ کاروان شدم که اگر کسی کسالتی دارد به من اطلاع دهد.
تا الان به کسی نگفته ام و برای اولین و آخرین بار اینجا می نویسم که در تاریخ بماند ،در این سفر بود که فهمیدم دکتری هم کار سختی نیست. فقط کافیه خورجینی از دارو همراهت باشه و دکتر داروخانه روی جعبه قرص ها خاصیت دارو ها را نوشته باشه
درمان امراض مختلف از سردرد، دل درد، دل پیچه، دل نپیچه تا اسهال و استفراغ در تخصص من تعریف می شد ،کاروانیان به طبابت من ایمان داشتند و البته چاره ای جز آن نداشتند.
چند نفری که سردرد یا دل درد داشتند مراجعه کردند و نسخه درمانش را پیچیدم و با حب ساده درمان قطعی شان را رقم زدم.
اتوبوس به راه افتاد و بچه ها به گفتگو با بغل دستی شان مشغول بودند که شاید ته مانده های گلایه ها از مدیریت کاروان در همان گفتگوهای درِ گوشی بین افراد رد و بدل می شد.
ادامه دارد
🆔 @karbala_tpnu
خاطرات کاروان دانشجویان
قسمت چهارم
«سُرَّ مَن رَآه» یعنی هر که او را دید مسرور شد و به قول یاقوت حِمَوی سامرا را «سام بن نوح» ساخته و نام آن برگرفته از «سام راه» یعنی راه عبور و مرور سام فرزند نوح است ابنبطوطه این نام را برگرفته از «سام راه» یعنی راه شام نقل کرده است.
وجه تسمیه، هر چه باشد، سامرا یکی از مهمترین شهرهای مقدس شیعیان می باشد و ما برای تشرف به اماکن مقدس آن، با عبور از بالای رودخانه معروف دجله، به این شهر وارد شده بودیم و پیش از توقف، داخل اتوبوس در مورد قبور داخل ضریح و سرداب مقدس، نکاتی عرض کردم.
اتوبوس در گاراژ بزرگی که حدود ربع ساعت پیاده تا حرم فاصله دارد زوار را پیاده کرد.
همه طبق قانون کاروان شالهای علامت فیروزهای را بسته بودند و آقای فتاحی پرچم سه متری را برافراشته بود تا همه پشت سر آن حرکت کنند. بعد از اولین بازرسی قرار تجمع را تعیین کردیم و قرار شد سه ساعت برای زیارت فرصت داشته باشیم. طبق معمول #نظم_جمعی را یادآوری کردم؛ قبلا هم توجیه شده بودند که تاخیر یک نفر ممکن است همه را ساعتها معطل کند.
کاروانیان در حالی که نیم نگاهی به موکبها داشتند به راه افتادند بعضیها را از نزدیک میشناختم که به فکر کباب ترکی بودند، موکب عراقی اصرار داشت که از غذای آنها بخوریم و چه اصرار خوشمزهای بود تا باشد از این اصرارها! برنج بود و بر فرازش بادمجان کبابی، این فراز و فرود را درک نخواهی کرد مگر آنکه مثل ما خسته باشی و خواسته باشی دلی از عزا در بیاوری و آنجا هر چند بخواهی مبارک است و مهیا مثال نِعَم بهشتی.
بعد از عبور از موانع وسوسههای نامردانه موکبها به حرم رسیدیم، باشد که نه در دغدغه اکل و شرب بلکه به فکر حب و قرب، آنات و ساعاتی در وادی تقرب تنفس کنیم.
وقتی خود را در آستانه ورود به میعادگاه انبیاء و زیارتگاه ملائک میبینی تازه دست و پای خود جمع میکنی و ملتمسانه از خدا چنین تمنا داری:
الهی سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی و آن (دل) همه سوز
دل که زلال شود آینه می شود برای دریافت انوار الهی.
با اذن دخولی وارد شدیم، ضریح نورانی که قبر مطهر دو امام مقدس و دو بانوی مطهره است را زیارت کردیم.
و حضور در سرداب مقدس، محل زندگی سه امام و محل تولد و غیبت حضرت حجت روحی فداه، زائر را از شور عشق و دلدادگی سرشار میکند و دعای مهم زوار برای سلامتی و ظهور آن ذخیره الهی است.
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
بازهم وداع ناگزیر و امیدی به زیارت و قرار مجدد از راه رسید و من و چند نفر دیگر از زوار از حرم خارج شدیم تا به موقع در محل قرار حاضر شویم، بین خودمان بماند راه را گم کردیم و ناخواسته خود را در گاراژ و کنار اتوبوس یافتیم! به رفقا واتساپی خبر دادیم که ما کنار اتوبوس هستیم، آنها هم گفتند ما به زودی به شما ملحق می شویم، اما ملحق نشدند.
تأخیر داشتند و تاخیرشان نگران کننده بود و راننده عراقی که همکارش به مجرد دیدن ما از خواب بیدارش کرده بود، به جهت بیدار شدن از خواب پ انتظار اوقاتش زهر هلال شده بود دهها سیگار را آتش کرده بود اما بازهم آرام نشده بود! آنجا بود که فهمیدم حرف سیگاریها که ادعا میکنند سیگار آرام کنندگی دارد حرف علمی نیست.
بعد از دو ساعت تاخیر قامت دلربای محمدنژاد نمایان شد که سلانه سلانه گام بر میداشت و پشت سرش جمیع نسوان با چهرههای درهم میآمدند... آری آنها از تاخیر پیش آمده عصبانی بودند و همه به خون یکی از اعضا خواب آلود کاروان تشنه بودند، خلاصه همه یک طرف بودند و آن یک نفر سمت دیگر.
همسفری با ایمان و مؤدب که خودش بیشتر از سایرین از دست خودش ناراحت بود. اگر حرام نبود شاید خودش را به #شمشیری آخته به اشد مجازات، مجازات میکرد اما #فرشتهاش، به دو دست دعا او را از خشم کاروان و از خشم خودش نگه داشته بود و تا آخر سفر او را به زیبایی شرمندگی و اعتذار آراسته یافتیم. شاید قبلا ایشان هم مثل سایرین بی نظمیهای ناموجه داشته باشد اما اتفاقا آن یکی فرق داشت و نمیشد او را سرزنش کرد؛ در آن آرامش خانه دوست خوابش برده بود. ولی خداییش من یکی خیلی نگران شده بودم و نحوه پیدا شدنش معجزهای از معجزههای شخصیت مرموز کاروان بود، عمرا من از این معجزه ها بلد باشم! با موبایل آن عزیز به خواب رفته تماس گرفته بود، دیده بود نمیشود، خط مخاطب را شارژ کرده بود و با زنگ تماس بیدار کرده بود.
اضافه کنیم اگر چه همیشه به #نظم_جمعی تأکید داریم و بینظمی را تأیید نمیکنم اما ما چه میدانیم شاید خداوند با همان خواب ناخواسته ی آن خانم با ایمان و با تاخیر پیش آمده خطر بزرگی را از سر کاروانیان دور کرده بود که فرمود؛
وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ
ادامه دارد
🆔 @Karbala_tpnu
هدایت شده از ایسنا لرستان
یک مدرس حوزه و دانشگاه:
آیتالله العظمی بروجردی مبدع وحدتگرایی بین مذاهب بودند
🔻جزئیات بیشتر در لینک زیر 👇👇
🌎isna.ir/xdRSHt
🆔@isnalorestan24