eitaa logo
ن والقلم(حسینی لیلابی)
1.4هزار دنبال‌کننده
239 عکس
235 ویدیو
39 فایل
✔️ پاسخ به سؤالات اعتقادی ✔️ برگزاری مسابقات تحلیل ها ،نظرات و سخنرانی های حسینی لیلابی انتقادات و سوالات👈 @lilabi
مشاهده در ایتا
دانلود
[در ادامه دو پست اخیر] سلطان ملکشاه سلجوقی در کنار زاینده رود شکار می نمود. ساعتی در مرغزاری استراحت کرد. یکی از غلامان خاص، گاوی در کنار نهری دید می چرید، آن را ذبح کرد و پاره ای از گوشتش را کباب نمود. آن گاو از پیرزنی بود که چهار یتیم داشت و وجه معیشت ایشان از شیر آن حاصل میشد. چون آن پیرزن از این واقعه مطلع شد، دود از نهاد او برآمد و مقنعه از سر کشید، بر سر پلی که گذرگاه آن سلطان بود نشست. تا اینکه سلطان به آنجا رسید. با قد خمیده از جای جست و با دیده ی گریان رو به سلطان کرد و گفت: ای پسر الب ارسلان! اگر داد مرا در سر این پل نمی دهی در سر پل صراط دست دادخواهی برآرم و دست خصومت از دامنت برندارم! بگو از این دو پل کدام را انتخاب می کنی؟ سلطان از هیبت این سخن بر خود بلرزید. پیاده شد و گفت: مرا طاقت سر پل صراط نیست! بگو چه ستمی بر تو شده؟ پیر زال صورت حال را به موقف عرض رسانید. سلطان متاثر گشت! اول فرمود تا آن غلام را به سیاست رسانند، و به عوض آن ماده گاو، هفتاد گاو- و به روایتی دویست گاو- به آن پیر زال دادند. گویند که چون ملکشاه از دنیا برفت، آن پیرزن بر سر قبر او نشست و گفت: پروردگارا! من بیچاره بودم، او مرا دستگیری کرد. امروز او بیچاره است، تو او را دستگیری کن! یکی از نیکان، سلطان را در خواب دید و گفت: خدا با تو چه کرد؟ گفت: اگر نه دعای آن پیرزن بودی، مرا عذابی می کردند که اگر بر همه ی اهل زمین قسمت می نمودند، همگی معذب می شدند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ⚜ هنوز عضو نشده ای⚜ 👈 درکانال ن و القلم؛ عضو شوید @hosseinililab