🔸غریبهای در شهر
✍ علیرضا مکتبدار
اولینبار بود که گذر مرد به مدینه می افتاد. از شام آمده بود. پس از گذر از کوچهها و پسکوچهها، ناگاه خود را در همهمه مردمی که در چارسوق بازار با هم گرم گفتگو بودند، یافت. گرد و غبار نشسته بر چهرهاش، خبر از خستگی میداد. در گوشه چارسوق، روی سکویی نشست. پیالهای آب از آبفروشی که کمی آنسوتر، مشکی بر دوش داشت و آستینهای گشاد پیراهن متقالش را برای اینکه دست و پا گیرش نشود، تا زده بود، طلب کرد. خنکای آب که در رگ رگ وجودش دوید، احساس کرد کمی حالش بهتر شده است. نسیم خنکی که از بادگیرهای بازار میوزید، بدن مرد را سست کرد و پلکهایش کمی سنگین شدند. بین خواب و بیداری، ناگاه چشمان بیرمقش به چهره مردی زیبا که بر شتری رام و خوشرفتار سوار بود، افتاد. غریبه، مردی به زیبایی و دلربایی او ندیده بود. بیاختیار به سمتش رفت. از مردم پرسید که او چه کسی است؟ گفتند: حسن بن علی علیهالسلام.
#امام_حسن_علیهالسلام
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN