#ایده_و_ادبیات
🔶 پسرک و پروانه
پروانه تقلا میکرد. پروانه نه، پیله، میخواست تا پروانه بشود. و از آن دوردستها میآمد پسری. پسرک رسید.
پیله تکانی خورد، پسرک کنار پیله نشست. پیله تقلا میکرد. پسرک دلش سوخت؛ ساعتها گذشت. پسرک نشسته بود و پیله رنج آزادی بر جان میخرید. پسرک خسته شد، پیله هم. پسرک میخواست ببیند پرواز پروانه را و پیله نمیدانست در ذهن پسرک چه می گذرد. پسرک قیچی کوچکی را در آورد و سوراخی در ته پیله ایجاد کرد و می خندید برای تماشا، برای پروانه. پیله آهسته سر خورد، از پیله در آمد، و حالا پروانه شد؛ اما یارای پروازش نبود. جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بود. پسرک چشم به بال پروانه داشت و پروانه در حسرت پرواز تقلا می کرد. پسرک انتظار داشت پروانه بپرد؛ ولی نمیدانست که پروانه باید تا آخر عمرش روی زمین بخزد.
پسرک نمیدانست چرا؟ پروانه را در دستهایش گرفت؛ اما پروانه دیگر پروانه نبود. پروانه حالا چشم در چشم پسرک دوخت و گفت: کاش میدانستی تو حلقهای از تدبیر خدا را شکستی؛ خدا تقلا را برای پیله قرار داد تا به وسیله آن مایعی از بدنش ترشح کند تا پس از خروج از پیله به او امکان پرواز بدهد.
پسر برای جهالتش گریست. آنقدر گریست تا عارف شد. دیگر پسرک می دانست: که سختیهایش برای این است که او پروانه شدن و پرواز کردن را بیاموزد.
"وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفِ وَالْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ
شما را به اندکی ترس و گرسنگی و بینوایی و بیماری و نقصان در محصول میآزماییم و شکیبایان را بشارت ده (بقره155)
✍ حسن رضایی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
🌱 از متنهای شما در صفحه #ایده_و_ادبیات استقبال میکنیم.