حاج محمود کریمیenc_16616432656677806463262.mp3
زمان:
حجم:
2.3M
#حسینیه_اهالی_قلم
🎙حاج محمود کریمی
با اینکه غم داشتیم صاحبعلم داشتیم
عمومونو کشتن، همینو کم داشتیم
تشنه بودیم بوی آب میرسید از علقمه
از تو نخلها میرسید رایحه فاطمه
از میون گرد و خاک سمت حرم میرسید
بابا گریون قد خم روی لبهاش زمزمه
با اینکه غم داشتیم، صاحب علم داشتیم
عمومونو کشتن، همینو کم داشتیم
#تاسوعا
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
🔅ماجرای عباس!
✍️ مجید ابطحی
🖊ظهر بود، خورشید از حرارتش کوتاه نمی آمد!
یاران حسین یک به یک پرپر می شدند،
اما هنوز نوبت به عباس نرسیده بود، نگاهی به برادر کرد، تنها و غریب!
-«برادر جان اجازه ی میدهی به میدان بروم؟ سینه ام به تنگ آمده، از زندگی خسته شدهام» پس کی قرار است فدایت شوم حسین جان؟
التماس در چشمان عباس موج میزد، حسین نگاهی به عباس کرد و نگاهی به خیمه ها!
-حالا که میخواهی بروی، کاری بکن،
-چه کنم مولایم؟
-از اوضاع کودکان داخل خیمه خبر داری؟ عطش امانشان را بریده، «کمی برای اینها آب پیدا کن»
«عباس رفت و لشکر دشمن را موعظه کرد، برگشت و به برادر گفت: موعظه برای اینها فایده ای ندارد.»
داشت با برادر صحبت میکرد که صدای بچه ها را شنید «ناله میزدند: العطش العطش! »
عباس لرزید ، مگر کوه هم می لرزد؟ ناله ی کودکان برایش قابل تحمل نبود، مصمم تر شد، «سوار اسب شد نیزه را برداشت مشک را برداشت و این بار مستقیم رفت به سمت فرات!»
انگار نه انگار همین امروز، سه برادرش را در راه حسین فدا کرده بود؛
«ابتدا عبد اللّه رفت، کمی بعد جعفر و در آخر عثمان!»
اصلا به فکر برادرها نبود، چشمان عباس فقط نگران حسین بود! دلش در یک کلمه خلاصه شده بود: "آقایم حسین!"
در دل میگفت: برادرانم فدای حسین... فدای اولاد حسین!
🔹کمی با مشک درد دل کرد، ای مشک، قرار است الان به درد مولایم بخورم تا دم فرات با من همراهی کن، تیرها را از خودت دور کن، من خودم را سپر بلای تو میکنم تیر به چشم من بخورد اما به تو نخورد، همین طور داشت با مشک صحبت میکرد که دید «سپاه عمر سعد دورش را گرفته اند و نمی گذارند وارد آب شود، حمله ای جانانه کرد و عده ای را از آب دور کرد تا به آب رسید؛»...
متن کامل در نویسندگان آ غربی
#تاسوعا
#تبلیغ_مکتوب
#جهاد_روایت
💎@howzavian | نویسندگان حوزوی