eitaa logo
نویسندگان حوزوی
3.3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
469 ویدیو
177 فایل
✍️یک نویسنده، بی‌تردید نخبه است 🌤نوشتن، هوای تازه است و نویسندگی، نان شب. 🍃#مجله_ی_نویسندگان_حوزوی معبری برای نشر دیدگاه نخبگان و اندیشوران #حوزویانِ_کنشگرِ_رسانه_ای 👇 ارتباط @Jahaderevayat
مشاهده در ایتا
دانلود
داعش! انفجار! و خنده دختری که دود می‌شود! و آه و اشک و ناله ای که پتک می‌شود بر تن جنازه ای به نام پدر! و خونی که از چنگ گرگ بی صفت چه بد می چکد! و چرچیل و هیتلری که هنوز هم از قعر چاه ویل، بر خرمن فرشتگان داس مرگ می‌زنند! ننگ و نفرین! بر مردگانی که ایستاده راه می‌روند! ؟! 😭 ✍️ محمد مرادی @HOWZAVIAN
🔴 شاگردان «سیدالشهدا» -آقا! آقا...مژدگانی...مژدگانی. -چی شده نورالله؟ همه ی کوچه را گذاشتی روی سرت.چه خبر شده؟؟؟ نور الله که از خوشحالی صدایش در نمی آمد گفت: -مبارکه آقا...الحمدلله میترا خانم و بچه هر دو سالم اند. خدا یک دختر خوشگل و بامزه عین کوفته قلقلی بهتون داده... آصف که خبر را شنید، نگاهی به آسمان کرد و با چشمانی که حلقه ی اشک درونش به سختی خودش را نگه میداشت سر به سجده گذاشت. آصف لباس های خاکی خودش را تکاند و دستان کارگری خودش رو به هم زد و به سمت خانه راه افتاد‌. خانه ای که از امروز به بعد، سوت و کور نیست. خانه ای که صدای محیا، از امروز روشنی بخش آن میشود. آصف، محیا را با همان لباس های خاکی و با همان دستان خاکی که سال به سال، مروارید های پینه را در خودش جای میداد بزرگ کرد. محیا، در مقابل چشم آصف و میترا قد میکشید و بزرگ میشد. محیا بزرگ میشد و لباس های رنگارنگ و زیبای افغانی میپوشید و دل پدر و مادرش رو میبرد؛ ولی لباس آصف همان لباس همیشگی و همان پیراهن و شلوار خاکی ِ کارگری. تا اینکه همان کوچه، همان خانه؛ نورالله میدوید و به سر میزد. -آقا!آقا!...خاک به سر شدیم.آقا! آقا! بیچاره شدیم. - چه شده نورالله...؟؟کفر نگو... خیر است ان شاالله... -آقا! مدرسه سید الشهدا....آقا بمب!! آقا محیاااا...محیاا...محیاااااا...محیااااا... م ح ی ا ▪️به همین سادگی. انسانی آمد و رفت. در حد همین چند خط نوشته ی من...و دنیای دنی و پست که ککش هم نمیگزد... و آصف از امروز دیگر از دنیا همان لباس خاکی را هم نمیخواهد...دنیای بی دخترش، از همان خاک کمتر است. 🔸پروردگارا! شکایت داریم.... احسان توکلیان فرد @HOWZAVIAN
📣 فغانستان سرزمین اذان افغانستان و کابل همان فغانستانی است که از شرق تا غرب جهان اسلام امتداد دارد. ما غریب روزگار فریب شده‌ایم. عزاخانه‌ی مظلوم باز است و سلاخ‌خانه‌ی ظالم بازتر. فریادهای قربانی به جایی نمی‌رسد و عربده‌های قاتل ملودی دلنشین جهان رسانه شده است. دخترک روزه‌دار افغان با خون گلوی خود روزه می‌گشاید و کودک بی‌پناه سوری با آب دریا لب تر می‌کند. کسی فغان بر نمی‌آورد جز خودمان. کسی در این غم‌ها و ماتم‌ها شریک نیست؛ جز ما عادت‌یافتگان به رنگ و بوی خون و قبرهای زیر یک متر، از یمن تا لیبی و دمشق و کابل و کراچی. مایی که سال‌هاست در مزبله‌ی شیطان اکبر و اصغر دنبال انجاس جاهلیت مدرن می‌گردیم. وای بر ما! به کجا می‌رویم؟ به کجا رفته‌‌ایم؟ مردان میدان را کشته می‌خواهیم و در جهان دیپلماسی ریپ می‌زنیم. غیرت را سر می‌بریم و ترس را جرئت می‌بخشیم. برای آسایش این گیتی فقط با دشمن مدارا می‌کنیم؛ ولی با دوستان نامروتیم. مرگ بر خشک‌مغزی و جهالت و تعصب. مرگ بر بردگان مطیع نظم ناموزون جهان سلطه. ای سرزمین‌ پهناور شعرهای سوگوار! ای جهان بی‌سلام اسلام! ای خاک نفت‌خیز برادرکش! چرک کف دست یانکی‌ها چه تعفنی روی دستت گذاشته که مولود اسلام باید روزه‌ی خونین بگیرد و رگ کسی نجنبد؟ کمی آن طرف‌تر اما شکم موالید کفر و فجور اگر ذره‌ای قار و قور کند دنیا ماتم‌سرا می‌شود. ای خاک اذان خیز! برخیز! چرا به خواب رفته‌ای و فریضه‌ی بیداری را به دست قضا سپرده‌ای؟ موریانه‌ها تا کی باید ریشه و تنه‌ات را بجوند ای درخت اصلها ثابت و فرعها فی السماء؟ کجاست اقبال که از لاهور برخیزد و باز هم برای ما از خواب گران‌مان بگوید؟ خواب و خلسه‌ای که از زخم بستر هم گذشته‌ و به چرک و کرم و تعفن رسیده است. بخوان برای ما آن شعر بیدارگرانه‌ی شفابخش را ای اقبال سرزمین‌های اشغال شده‌ی اسلامی! بسرای و بگو: ای غنچه‌ی خوابیده چو نرگس نگران خیز، کاشانه‌ی ما رفت به تاراج غمان خیز... خاور همه مانند غبار سر راهی است، یک ناله‌ی خاموش و اثر باخته‌ی راهی است، هر ذره‌ی این خاک گره خورده نگاهی است، از هند و سمرقند و عراق و همدان خیز.... فریاد از افرنگ و دلاویزی افرنگ، فریاد ز شیرینی و پرویزی افرنگ، عالم همه ویرانه ز چنگیزی افرنگ، معمار حرم باز به تعمیر جهان خیز. و کجایی تو ای اقبال بلند دین خدا! ای مهدی امت‌ها! بیا و قبله را دوباره بشوی از پلیدی نفاق و از ادناس و انجاس رقص شمشیر و شراب خائن‌الحرمین. ما منتظر تنها مرد میدان آرزوهای به خاک رفته‌ی انبیا و اولیاییم. اگرچه خونبار است روزگار ما. اگرچه بر منبر رسول رحمت و عزت و کرامت بوزینه‌ها سوارند و امت او قربانی هوس و ضعف و ذلت فرمانروایان، باز هم امید در ما نمرده است. امیدی که از طلوع فجر انقلاب ۵۷ خمینی جانی تازه گرفت و تا تابش عالمتاب انقلاب جهانی منجی موعود امتداد خواهد داشت. ✍ سعید احمدی، عضو تحریریه‌ی مدادالفضلاء @HOWZAVIAN
😔 اگر قاسم نبود... اگر قاسم نبود این حال و روز کشور ما بود به خاک و خون نشسته جسم ها در منظر ما بود تِرور هر روزه تیتر اول روزنامه ها می شد نشان از دود و آتش در دلِ هر معبر ما بود به هر کنج از مدارس یا مساجد یا که بستانها سری افتاده از جسم ِ پسر یا دختر ما بود 🔗 متن کامل ✍ عباس بهمنی @HOWZAVIAN