فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم؛ در سختی های جنگ خدا را به پهلوی حضرت زهرا قسم می دادیم
اکنون که به خیمهی عزای مادرِ سادات پناه آوردهایم،
باید به بارگاه مجیب الدعوات و سامع الاصوات گلایه کنیم
از دست دادن مادرمان که باطن شب قدر است،
و از شکسته شدن پهلویش ،
داغِ میخ آهنین بر سینهاش،
سیلی خوردن رویش،
کشته شدن محسنش،
سوزانده شدن در خانهاش،
ضربات غلاف شمشیر بر بازویش،
و شکسته شدن حرمتش،
فقط و فقط،
به جرم دفاع و تنها نگذاشتن امام زمانش!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای گریه پنهانی حاج قاسم سلیمانی در کنار اروند رود برای توسل به حضرت زهرا(س)
میگویند بیمادر شدن یعنی تنها شدن؛ یعنی به یکباره تهی شدن؛ مادر که نباشد هیچ چیز سر جای خود نیست؛ بعد مادر حتی ضربان قلب هم یکی در ميان میزند...
امشب تمام عالم همراه قلب شکسته علی مبهوت یک جای خالیست. جای خالی مادری که تا ابد از جلوی چشمان فرزندانش کنار نرفت.
آجرک الله یا مولا از این مصیبت بزرگ. از این خاطرهی چادر و درب، کوچه و سیلی... آجرک الله یا مولا از تنها شدن علی...
اما کاش بدانیم فاطمه را باید فهمید؛ باید حس کرد. فاطمه تعریف کردنی نیست. بدانیم فاطمه فدای علی نشد، او فدای امام زمانش شد.
فريادِ «آتش مى زنيم»، و صداى بر زمين انداختن هيزم، و چيدن آنها با خار مغيلان كنار ديوار و درِ خانه و آتش زدن آنها، و دود و شعله هايى كه از زير در و بالاى ديوار خانه ديده مى شد، هر خانم باردارى را نگران مى كرد و به وحشت مى انداخت.
اكنون بانويى پشت در آمده كه از يك سو رحلت پدر مهربانى چون پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بار عظيمى از غم بر قلب او نشانده، و از سوى ديگر جفاى مردم در حق شوهر مظلومش دل او را سخت آزرده است.
و احساس مى كند مهاجمين قصد ورود به خانه را دارند و در وضعيت فوق العاده خطرناكى قرار گرفته است. لذا با تمام وجود در را گرفته تا باز نشود.
آتش به چوب در گرفته و شعله ها به صورت او اصابت مى كند. در صاف نيست! چوبهاى ناهموار دارد، ميخ دارد، داغ شده است! بانويى كه محسن عليه السلام همراه اوست چگونه بايد مواظب فرزندش باشد؟!در را با لگد مى شكنند و صداى وحشتناكى ايجاد مى شود، و در به روى بانو مى افتد. درياى عصمت و حيا با مهاجمين بى حيا رو به رو مى شود. بر دستش تازيانه مى زنند تا در را رها كند.
در با ميخش و با ناهمواريش سينه را مى شكافد و خون جارى مى كند. استخوان پهلو از درون مى شكند و خون جارى مى شود! لابد اينها براى كشتن فرزندى كه كنار اين پهلو و سينه به تلاطم افتاده كم است؟!
حمله كنندگان سقيفه يك نفر نيستند. دستور خود را هم از پيش گرفته اند. آن سيلى كه گوشواره را مى شكند، تازيانه اى كه بازو را سياه مى كند، و بر سر و كتفِ بانو مى خورد و بى محابا از هر سو فرود مى آيد و خون جارى مى كند
با اين همه وحشت و ضربت و جراحت...مادر چه گفت؟ چه كرد؟
آيا با همه ى اينها هنوز محسن عليه السلام زنده است؟ بايد بپرسيم هنوز مادر زنده است؟!!
فضه چه كمكى توانست نمايد؟ اميرالمؤمنين عليه السلام چه كرد؟ بچه ها چه حالى داشتند؟ محسن عليه السلام كجا رفت؟ تا ريخ، اين داستان جگرسوز را با تمام تلخى هايش حفظ كرده تا معلوم شود فاطمه و محسنش عليهماالسلام با هم و از يك سبب به شهادت رسيدند!!
آتش از كجا آغاز شد و تا كجا پيش رفت؟ بانويى كه درِ خانه را محكم گرفته بود چرا رها كرد؟ درِ خانه چگونه به فاطمه عليهاالسلام اصابت نمود؟ مهاجمين از كجا وارد خانه شدند؟ گوشواره ى بانو كِى شكست؟ كجا گريه و فرياد بهم آميخت؟
اميرالمؤمنين عليه السلام عبايش را كجا روى فاطمه عليهاالسلام انداخت؟ درب شكسته ى نيم سوخته چه شد؟ محسن عليه السلام اين همه مصيبت را نزد كِه به شكايت برد؟ اين همه پرسش را خدمت امام صادق عليه السلام مى بريم.
قال الصادق عليه السلام:... و أخْذ النار في خشب الباب؛ و إدخال قنفذ لعنه اللَّه يده يروم فتح الباب، و ضَرْب عمر لها بالسوط على عضدها حتى صار كالدملج الأسود، و رَكْل الباب برجله حتى أصاب بطنها و هي حاملة بالمحسن لستة أشهر و إسقاطها إياه، و هجوم عمر و قنفذ و خالد بن الوليد، و صفقة خدّها حتى بدا قرطاها تحت خمارها و هي تجهر بالبكاء و تقول: «وا أبتاه! وا رسول اللَّه! ابنتك فاطمة تُكذَّب و تُضرب و يُقتل جنين في بطنها»، وخروج أميرالمؤمنين عليه السلام من داخل الدار محمرُّ العين حاسراً حتى ألقى ملاءته عليها و ضمّها إلى صدره. و صاح أميرالمؤمنين عليه السلام بفضة: «يا فضة! مولاتك، فاقبلي منها ما تقبله النساء، فقد جاءها المخاض من الرفسة و ردِّ الباب»، فأسقطت محسناً.
فقال أميرالمؤمنين عليه السلام: إنّه لاحقٌ بجدّه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فيشكو إليه.
بحارالانوار: ج 53 ص 19
آشنای غریب:
امام صادق عليه السلام فرمود: آتش به چوب در خانه گرفت. قنفذ با دست فشار مى داد و مى خواست در را باز كند. عمر با تازيانه بر بازوى فاطمه عليهاالسلام چنان زد كه مانند بازوبندِ سياه شد. و نيز چنان با لگد به در زد كه به شكم فاطمه عليهاالسلام اصابت كرد در حاليكه به محسن عليه السلام ششماهه باردار بود، و اين فرزند در معرض سقط قرار گرفت. عمر و قنفذ و خالد به خانه هجوم آوردند.