✅نمونه راهکارها ❇️بخش تمثیلات 📙حرف ف
💠موضوع : فرصت
👈مانند عقاب در انتظار فرصت باشید وقتی رسید خود را در آن بیندازید ❣️یک دقیقه مطالعه
عقاب، وقتی می خواهد به ارتفاع بالاتری صعود کند، در لبه ی یک صخره، به انتظار یک اتفاق می نشیند.
می دانید اتفاق چیست؟
گردبادی ست که از روبه رو می آید.
عقاب، به محض اینکه آمدن گردباد را حس کرد، بال های خود را می گشاید و اجازه می دهد باد او را با خود بلند کند. به محض اینکه طوفان، قصد سرنگونی عقاب را کرد، این پرنده ی بلندپرواز، سر خود را به سوی آسمان بلند می کند و عمود بر طوفان می ایستد و مانند گلوله ی توپی، به سمت بالا پرتاب می شود.
او آنقدر با کمک باد مخالف، اوج می گیرد تا به ارتفاع مورد نظر برسد و آنگاه با چرخش خود به سوی قله ی مورد نظر، در بالاترین نقطه ی کوهستان، مأوا می گزیند.
او منتظر حادثه می ماند، حادثه ای که برای مرغ های زمینی، یک مصیبت و بلاست. او منتظر طوفان می نشیند تا از انرژی پنهان در گردباد، به نفع خود استفاده کند.
در زندگی؛ روزهایی هست که راه نجات، یاد گرفتن بلند پروازی از عقاب است.
👤 مسعود لعلی
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 📚https://eitaa.com/jcjvjv📚
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
✅نمونه راهکارها ❇️بخش تمثیلات حرف ذ
موضوع : ذهن
ذهن را از قيد و بندها آزاد کن شكار ميمون زنده بخاطر چابكی و سرعت عمل جانور بسيار مشكل است. يكی از روشهای شكار ميمون در آفريقا اين است كه شكارچی به محل اقامت ميمونها می رود و بدون توجه به آنها در سوراخ كوچكی در يك سنگ بزرگ مقداری خوراكی می ريزد و دور می شود ميمونهای گرسنه و كنجكاو دستشان را به درون سوراخ می برند و خوراكيها را در مشت خود می ريزند اما دهانه سوراخ كوچكتر از آن است كه مشت ميمون از آن خارج شود. ميمون وحشت زده می شود و تقلا می كند تا خسته شود اما هرگز مشت بسته خود را باز نمی كند تا رها شود.
ذهن انسان هم گاه مانند مشت بسته ميمون است، در مواجهه با مشکلی وحشت زده می شود، تقلا می كند و بی تاب می شود و روی آن مسئله قفل می شود در حالی كه بهترین و آسان ترین راه چاره در رها كردن آن و آزادی ذهن از قيد و بندهای آن مشکل است.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 📚https://eitaa.com/jcjvjv📚
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
✅بخش راهکارها
❇️منبع نکته های آرام بخش
📙حرف الف
❌موضوع : اندیشیدن
"آرامش"
پیامد اندیشیدن نیست!
بلكه "آرامش" نیندیشیدن
به گرفتاریها و چالشهایی است
که ارزش "اندیشیدن" ندارند ...
✍️با تشکر از دوستان بروز رسان معارف اسلامی
🤍┄•●❥ @harfe_delema
📚https://eitaa.com/jcjvjv📚
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
❤️نمونه کارهنری روی داستان ها
✅بخش #علت ها
❇️منبع داستان ها
📙حرف م
❌موضوع : مرگ
✍️شخصی از پیامبر گرامی (ص) پرسید چرا
از مرگ میترسیم؟رسول خدا (صل الله) فرمود:
آیا مال داری؟ گفت بله فرمودند: آیا در راه خدا
داده ای؟ گفت: نه، فرمود: به همین خاطر میترسی.
نظیر همین سؤال را شخص دیگری از امام
حسن (علیه السلام) کرد؛ امام جواب داد:
شما تمام کوشش خودتان را صرف آبادی دنیا
کردهاید و برای آخرت کار نیکی ندارید و به
همین خاطر از مرگ میترسید که از جای آباد
به جای خراب منتقل شوید.
📚بحارالانوار جلد ۶ صفحه ۱۲۹
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣️ @https://eitaa.com/dastan_latifeh❣️
╚══════. ♡♡♡.═╝
❤️نمونه کارهنری روی داستان های همراه با شعر
✅بخش #حکمت ها
📙حرف ح
❌موضوع : حکمت های الهی
📓یکی از داستانهای زیبای پروین اعتصامی:
✍️پیرمرد تهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت.
🔹از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود دهقان مقداری گندم در دامن لباسش ریخت
پیرمرد خوشحال شد و گوشههای دامن را گره زد و به سوی خانه دويد.
در همان حال با پروردگار از مشکلات خود سخن میگفت :
🔹و برای گشایش آنها فرج میطلبید و تکرار میکرد:
ای گشاینده گرههای ناگشوده، عنایتی فرما
و گرهای از گرههای زندگی ما بگشای
🔸پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گرهای از گرههای لباسش باز شد و تمامی گندمها به زمین ریخت.
او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت :
🔹من تورا کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود
🔸پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند، ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند.
✍️پروین اعتصامی :
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح را ...
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣️ @https://eitaa.com/dastan_latifeh❣️
╚══════. ♡♡♡.═╝
هدایت شده از فرهنگ خاطرات علمی اخلاقی تربیتی
❤️نمونه کارهنری روی خاطرات بزرگان
✅بخش #راهکارها
📙حرف ش
❌موضوع : شکر نعمت ها
🔴 نعمتهای خداوند را یاد کنیم و شاکر باشیم
آیت الله مجتهدی تهرانی: قدیم در کتابی این داستان را خواندم که: سعدی شاعر معروف یه وقتی کفش نداشت، عصبانی بود که من شاعری این مملکت، باشم آن وقت کفش ندارم. مدتی از خدا ناراضی بود که: خدایا، این چه زندگی است که ما کفش نداریم بخریم. شاعر هم هستیم!
تا اینکه یک روز جلوی مسجد میگذشت، یک نفر را توی مسجد دید که از زانوها به پایین پا نداشت، تا او را دید، سرش را بلند کرد و گفت: «خدایا شکرت که اگر من کفش ندارم، پا دارم».تا دیروز از خدا ناراضی بود، اما امروز که دید این شخص پا ندارد، خوشحال شدو گفت: « الحمدالله، اگر من پا نداشتم، چیکار میکردم؟»
خدا می داند واقعا اگر ما پا نداشتیم چیکار میکردیم؟! گاهی نعمت های خدا را یاد کنید. پا نداشتیم، دست نداشتیم، چشم نداشتیم، گوش نداشتیم، چیکار میکردیم؟
📚ڪتاب بدیع الحکمة حکمت ۲۴ از مواعظ آیت الله مجتهدے تهرانی(ره)
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 📚https://eitaa.com/ahlebet1📚
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
❤️نمونه کارهنری روی منابع #علت ها
📙حرف الف
❌موضوع : ایمان و کفر
✅بخش تلفیق شعر و حکایت
📚حکایت خواندنی
امام جعفر صادق (علیه السلام)فرمودند
دو مرد وارد مسجد شدند، یکی از آنها عابد بود و دیگری گنهکاروقتی که از مسجد بیرون آمدند،
مرد گنهکار، مؤمن راستین بیرون آمد
ولی مرد عابد، فاسق و گنهکار بیرون آمد! از این رو که عابد وقتی وارد مسجد شد، به عبادت خود می بالید و در اندیشه خود به عبادتش مغرور بود، ولی گنهکار در فکر پشیمانی از گناه و طلب آمرزش گناهانش از خدا بود.
خداوند به حضرت داود (ع) خطاب کرد:
(بشر المذنبین و انذر الصدیقین)
[گناهکاران را مژده بده و درستکاران راستگو را بترسان] حضرت داود (ع) عرض کرد:
چگونه گناهکاران را مژده بدهم و درستکاران را بترسانم
خداوند فرمود: به گناهکاران مژده بده که من پذیرای توبه و بخشنده گناه هستم و درستکاران را بترسان که به اعمال خود، مغرور و خودبین نشوند.
زیرا بنده ای نیست که او را به پای حسابرسی بکشم، مگر اینکه بر اثر ناخالصی های عبادتش به هلاکت بیفتد
📚اصول کافی
اینجاست که گفته شده:
ای بسا کافر که مؤمن گشت و رفت
ای بسا مؤمن که ایمان هشت و رفت
✍️به کانال فرهنگ موضوعی علت ها حکمت ها و راهکارها بپیوندید🔽
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 📚https://eitaa.com/jcjvjv📚
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
هدایت شده از فرهنگ خاطرات علمی اخلاقی تربیتی
.❤️نمونه کارهنری روی خاطرات بزرگان
✅بخش #راهکارها
📙حرف ش
❌موضوع : شکر نعمت ها
💎بعد از اینکه یک مرد ۹۳ ساله در ایتالیا از بیمارستان مرخص می شود، به او گفته شد که هزینه یک روز ونتیلاتور (دستگاه تنفّس مصنوعی) بیمارستان را بپردازد. پیرمرد به گریه افتاد. پزشکان به او دلداری دارند تا بخاطر صورتحساب بیمارستان گریه نکند. ولی آنچه پیرمرد در جواب گفت، همه پزشکان را گریه انداخت
پیرمرد گفت: "من به خاطر پولی که باید بپردازم گریه نمی کنم. تمام پول را خواهم پرداخت." گریه من بخاطر آن است که 93 سال هوای خدا را مجانی تنفس کردم، و هرگز پولی نپرداختم. در حالیکه برای استفاده از دستگاه ونتیلاتور در بیمارستان به مدت یک روز باید اینهمه بپردازم. آیا می دانید چقدر به خدا مدیون هستم؟ من قبلاً خدا را شکر نمی کردم"
سخنان آن پیر مرد ارزش تأمل دارد. وقتی هوا را بدون درد و بیماری آزادانه تنفس می کنیم، هیچ کس هوا را جدی نمی گیرد.
این داستان ما را به یاد درسی از گلستان سعدی انداخت: «منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب...»
به کانال خاطرات علمی اخلاقی تربیتی بپیوندید🔽
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 📚https://eitaa.com/ahlebet1📚
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
هدایت شده از فرهنگ موضوعی تمثيل و تشبيهات معارفی
🌷💐❤️🌷💐❤️🌷💐❤️🌷💐❤️
🌷نمونه تمثیلات بزرگان
📙حرف س
💠موضوع : سجده
❇️بخش #راهکارها
🔴 شیخ رجبعلی خیاط:
💠 بطری وقتی پر است و میخواهی خالیاش کنی، خمش میکنی. هر چه خم شود خالیتر میشود. اگر کاملاً رو به زمین گرفته شود سریعتر خالی میشود.
💠 دل آدم هم همین طور است، گاهی وقتها پر میشود از غم، از غصه، از حرفها و طعنههای دیگران.
💠 قرآن میگوید: "هر گاه دلت پر شد از غم و غصهها، خم شو و به خاک بیفت." این نسخهای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است: "ما قطعاً میدانیم و اطلاع داریم، دلت میگیرد، به خاطر حرفهایی که میزنند. سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح کن"
📖سوره حجر، آیه ۹۸
🌷💐❤️🌷💐❤️🌷💐❤️🌷💐❤️
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 📚https://eitaa.com/ahlebeyt3📚
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
هدایت شده از فرهنگ همراه با خوشمزه های حاضر جواب
📙حرف م
💠موضوع : آداب معاشرت
✅بخش طنز اقتصادی
❇️#راهکار کسب و کار
📚منبع : ضرب المثل
✍️داستان این مثل را شنیدی که می گه:
♻️هیچ بقالی نمی گه ماست من ترشه.!
حالا داستانش را بشنو و عبرت بگیر
❤️می گفت : یه خاطره یادم اومد از حلوا عربی
تقریبا پنج شیش سال پیش بود،
ماه مبارک رمضان، تو یه آشپزخونه من افطار و سحری درست میکردم .
یه شب برای افطار داشتم حلوا عربی درست میکردم، یه ذره دو ذره نه هاااااااا، حجم زیاد، شاید سی چهل کیلو حدودا!
یه سیدی بود تپلی، روزه ام بود و حسابی گرسنه 😁با نق و نوق گفت چرا حلوا درست میکنی! یه چیز دیگه درست میکردی من حلوا دوست ندارم
گفتم این حلوا با بقیه فرق داره
بخوری عاشقش میشی
گفت نه اصلا، از بچگی از حلوا خوشم نمیومد، با شیرینی جات کنار نمیام
گفتم اذان گفتن من یه قاشق حلوا بهت میدم اگه گفتی بازم میخوام کتک میخوری 😂 گفت عمراً
اذان شد و من یه قاشق حلوا دادم به سید
خیلی حیفم میاد که از اون لحظه فیلم نگرفتم، تو آشپزخونه دنبال من می دوید میگفت خانم رئیسی ارواح مرده و زنده ات یه سطل پر کن ببرم با خودم 😂😂😂
منم بدجنس، حسااااابی اذیتش کردم
بعدش براش ریختم
هر وقت تو خیابون میبینمش میگم حلوا میخوری؟ 😅
پیام : خود کم بین نباش و در هر کاری سعی کن با نشاط باشی
آن وقت می بینی دنیا یک رنگ دیگه می شه😅
•┈┈••✾••📚••✾••┈┈•
https://eitaa.com/jadid
هدایت شده از فرهنگ لطیفه و طنز😁
🌷نمونه لطیفه های آموزنده
✅بخش #راهکارها
📙حرف الف
💠موضوع : اعتبار
اگر اعتبار می خواهی خوب دقت کن.!
😁 آورده اند که ، عارفی معروف به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت
مردی که آنجا بود عابد را شناخت
به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟
گفت : نه
مرد گفت : فلان عابد بود
نانوا گفت : من از مریدان اویم
دنبالش دوید و گفت می خواهم شاگرد شما باشم ، عابد قبول نکرد
نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم ، عابد قبول کرد
وقتی همه شام خوردند
نانوا گفت : سرورم دوزخ یعنی چه؟
عابد پاسخ داد : دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بندۀ خدا ندادی ولی برای رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی.
•┈┈••✾••📚••✾••┈┈•
😁https://eitaa.com/udifidi
هدایت شده از فرهنگ خاطرات علمی اخلاقی تربیتی
🟢نمونه خاطرات عرفانی
📙حرف ن
💠موضوع : مبارزه با نفس
✅بخش راهکارها
✍️مالک دینار، عارف بزرگی بود که در بصره زندگی میکرد. روزی از او پرسیدند: کدام قسمت نماز را بیشتر دوست داری؟! گفت: بپرسید کدام قسمت را دوست ندارم؟ گفت: اگر "إیَّاکَ نَعبُد وَ إیَّاکَ نَستَعینَ" آیه قرآن نبود، هرگز آن را نمیخواندم.
💥چون وقتی میگویم: خدایا! تنها تو را میپرستم در حالی که خود را میپرستم و میگویم: تنها از تو یاری میخواهم، در حالی که صورتم و نیّتم سمت همه کس میچرخد مگر خدا، از خود ننگ وشرمام میآید. میخواهم از نفاقی که در دل دارم بمیرم ولی این آیه را نخوانم.
🌘مالک، شبها نمیخوابید و همیشه در عبادت بود و روز در کار و قبل از ظهر اندکی خواب چشمانش را میگرفت. او شبها بیدار بود و مشغول راز و نیاز!
🥀شبی خسته بود و خواب عجیبی چشمان او را گرفت. به دخترش گفت: بیدار شو! مگذار من بخوابم. پرسید: پدر چرا؟ گفت: میدانم اگر بخوابم او به قدری مهربان هست که دلش نمیآید برای نماز شب بیدارم کند و میخواهد یک شب در عمرم بخوابم. ولی من اگر بخوابم و سحرگاهان رخسارش نبینم یقین دارم با طلوع آفتاب، آفتاب عمر من هم غروب میکند و میمیرم.
🌏مالک چهل سال گوشت بر لب نزد. روزی مجبور شد قدری گوشت گوسفند بخرد، در بین راه آن را بو کشید و با خود گفت: ای نفس من! همین اندازه تو را کفایت کند، گوشت به درویشی داد و دوباره با خود گفت: ای نفس! اندکی بیشتر صبر کن به زودی نعمتهای زیادی به تو خواهد رسید، و صبح از دنیا رفت.
منبع📚:برگرفته از کتاب: تذکرة الأولیاء عطار نیشابوری
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 📚https://eitaa.com/ahlebet1📚
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈