eitaa logo
هنرکده
306 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
472 ویدیو
7 فایل
کانال علمی، هنری، عرفانی ❤️ مورد علاقه فرهیختگان، ادب دوستان، هنرمندان، و ... در این جهان پر غوغا آرامش و لذت را تجربه کنید طراحی لوگو٫ مهر اسم و اسامی تجاری... آموزش خوشنویسی https://eitaa.com/joinchat/292749343C9b658a7409 ارتباط با ادمین @HUNAR2020
مشاهده در ایتا
دانلود
مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ در «شواهد التنزيل» از سلمان فارسى در تفسير آيه «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ» چنين نقل شده است كه منظور على(عليه السلام) و فاطمه زهرا(عليها السلام) است سپس مى افزايد: «پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: منظور از «يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُؤلُؤْ وَ المَرْجانُ» حسن و حسين(عليهما السلام) است». https://eitaa.com/joinchat/292749343C9b658a7409
روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و عکسم را روی آن زده بودن انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه‌ای نشستم. دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی‌ام می‌گشتم. موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند، برای همین نمی‌خواستم، فعلا کسی متوجه حضورم بشود، هرچه بیشتر فکر می‌کردم، کمتر به نتیجه می‌رسیدم، ذهنم واقعا مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته افکارم را پاره کرد: ببخشید شما استاد زرین کوب هستید؟ گفتم: استاد که چه عرض کنم، ولی زرین کوب هستم. خوشحال شد، شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته، بنده را از نزدیک ببیند، همین‌طور که صحبت می‌کرد، دقیق نگاهش می‌کردم، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد ؟ پیرمردی روستایی با چهره‌ای چین خورده و آفتاب سوخته، متین و سنگین، اما باوقار می‌گفت مکتب رفته و عم جزء خوانده و در اوقات بیکاری یا قرآن می‌خواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه و چه زیبا غزل حافظ را می‌خواند. پرسیدم: حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟ گفت: سؤالی داشتم و سپس پرسید: شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟ گفتم: خب بله، صددرصد ... گفت: ولی من اعتقاد ندارم! پرسیدم: من چه کاری می‌توانم انجام بدهم؟ از من چه خدمتی برمی‌آید؟ (عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت می‌بردم ) گفت: خیلی دوست دارم معتقد شوم، یک زحمتی برای من می‌کشید؟ گفتم: اگر از دستم بربیاید، حتما، چرا که نه گفت : یک فال برام بگیر گفتم ولی من دیوان حافظ پیشم نیست بلافاصله دیوانی کوچک از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت: بفرما مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم، نیت کنید فاتحه‌ای زیر لب خواند و گفت: برای خودم نمی‌خواهم، می‌خواهم ببینم حافظ در مورد امروز (روز عاشورا) چی می‌گوید؟ برای لحظه‌ای مردد در گرفتن فال بودم... حافظ ...عاشورا، اگه جواب نداد چی؟ عشق و علاقه این مرد به حافظ چی؟ با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوعات پرداخته باشد. متوجه تردیدم شد، گفت: چی شد استاد؟ گفتم: هیچی، الان چشمان را بستم و فاتحه‌ای قرائت و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحه‌ای را باز کردم: لسان‌الغیب مرا روضه‌ حسین(ع) آموخت / سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی جانا روا نباشد خونریز را حمایت در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیش است در بدایت هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت خدای من این غزل موضوعش امام حسین(ع) و وقایع روز و شب یازدهم نیست، پس چیست؟ سال‌ها خود را حافظ‌پژوه می‌دانستم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل، از این زاویه نگاه نکرده بودم، این غزل ویژه برا همین مناسبت سروده شده! بیت اولش را خواندم از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه کردن با من کرد و از حفظ با من همخوانی و گریه می‌کرد، طوری که تمام بدنش می‌لرزید انگار روضه می‌خواندم و او هم پای روضه من بود. متوجه شدم عده‌ای دارند ما را تماشا می‌کنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فراخواند و عذرخواه که متوجه حضورم نشده، حالا دیگر می‌دانستم سخنان خود را چگونه آغاز کنم. بلند شدم، دستم را گرفت و می‌خواست ببوسد که مانع شدم، خم شدم، دستش را به نشانه ادب بوسیدم. گفت: معتقد شدم، معتقد بودم، ایمان پیدا کردم استاد، گریه امانش نمی‌داد! آن روز من روضه‌خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه من گریه کردند که پای هیچ روضه‌ای به قول خودشان گریه نکرده بودند. https://eitaa.com/joinchat/292749343C9b658a7409
1.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قال رسول الله (صلّی‌الله‌علیه‌وآله): حُسَيْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاط (الإرشاد ج ۲، ص ۱۲۷ ) رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: حسین از من است و من از حسین هستم. خدا دوست دارد كسی را كه حسین دوست بدارد. حسین نوه‌ای از نوه‌ها[یم] است. علیه السلام https://eitaa.com/joinchat/292749343C9b658a7409
ز شوق دل من همی‌زند عللا که بوک دررسدش از جناب صلا دلست همچو و همچو شهید گشته دو صد ره به دشت گشته به ظاهر حیات گشته به غیب اسیر در نظر خصم و خسروی به خلاء میان جنت و وصل مقیم رهیده از تک جوع و رخص و غلا اگر نه بیخ درختش درون غیب ملیست چرا وصلش شکفته است ملا خموش باش و ز سوی ضمیر ناطق باش که نفس ناطق کلی بگویدت افلا* پ.ن: افلا احتمالا اشاره به ایه ۲۱ ذاریات دارد وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ به کانال ما ملحق شوید 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/292749343C9b658a7409
توران شهریاری (بهرامی) متولد سال ۱۳۱۰ شهر کرمان و از پیروان آیین زرتشت، از شاعران و حقوقدانان مشهور زرتشتیان است. وی تحصیلات خود را در دانشگاه تهران و دانشگاه شهید بهشتی گذرانده و به عنوان تنها بانوی اقلیت به عضویت کانون وکلای مرکز درآمده است.  این بانوی فرهیخته آثار شعری گوناگونی دارد از جمله «گوهر» که در سال ۱۳۴۵ به چاپ رسید و نیز «دیوان توران» که در سال ۱۳۷۹ چاپ و منتشر شد. صفحاتی از دیوان توران، به مرثیه‌خوانی و مدح اهل‌بیت (ع) بویژه امام حسین (ع) و امام رضا (ع) اختصاص یافته است. توران شهریاری در پاره‌ای از اشعار خود در رثای سیدالشهدا (ع) چنین سروده است: «حماسه‌ای که فراتر ز شرح و گفتار است نبرد بین ستمدیده و ستمکار است حسین مرکز پرگار این حماسه بود حسین آیینه‌دار چنین حماسه بود حسین پیش یزید و یزیدیان برخاست ز دادن سر و جانش حماسه‌ای آراست نشان ز بارقه‌ای از حقیقت حق بود حماسه‌اش همه عشق و گذشت مطلق بود.....» علیه السلام @hunarkadeh
روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و عکسم را روی آن زده بودن انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه‌ای نشستم. دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی‌ام می‌گشتم. موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند، برای همین نمی‌خواستم، فعلا کسی متوجه حضورم بشود، هرچه بیشتر فکر می‌کردم، کمتر به نتیجه می‌رسیدم، ذهنم واقعا مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته افکارم را پاره کرد: ببخشید شما استاد زرین کوب هستید؟ گفتم: استاد که چه عرض کنم، ولی زرین کوب هستم. خوشحال شد، شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته، بنده را از نزدیک ببیند، همین‌طور که صحبت می‌کرد، دقیق نگاهش می‌کردم، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد ؟ پیرمردی روستایی با چهره‌ای چین خورده و آفتاب سوخته، متین و سنگین، اما باوقار می‌گفت مکتب رفته و عم جزء خوانده و در اوقات بیکاری یا قرآن می‌خواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه و چه زیبا غزل حافظ را می‌خواند. پرسیدم: حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟ گفت: سؤالی داشتم و سپس پرسید: شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟ گفتم: خب بله، صددرصد ... گفت: ولی من اعتقاد ندارم! پرسیدم: من چه کاری می‌توانم انجام بدهم؟ از من چه خدمتی برمی‌آید؟ (عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت می‌بردم ) گفت: خیلی دوست دارم معتقد شوم، یک زحمتی برای من می‌کشید؟ گفتم: اگر از دستم بربیاید، حتما، چرا که نه گفت : یک فال برام بگیر گفتم ولی من دیوان حافظ پیشم نیست بلافاصله دیوانی کوچک از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت: بفرما مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم، نیت کنید فاتحه‌ای زیر لب خواند و گفت: برای خودم نمی‌خواهم، می‌خواهم ببینم حافظ در مورد امروز (روز عاشورا) چی می‌گوید؟ برای لحظه‌ای مردد در گرفتن فال بودم... حافظ ...عاشورا، اگه جواب نداد چی؟ عشق و علاقه این مرد به حافظ چی؟ با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوعات پرداخته باشد. متوجه تردیدم شد، گفت: چی شد استاد؟ گفتم: هیچی، الان چشمان را بستم و فاتحه‌ای قرائت و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحه‌ای را باز کردم: لسان‌الغیب مرا روضه‌ حسین(ع) آموخت / سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی جانا روا نباشد خونریز را حمایت در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیش است در بدایت هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت خدای من این غزل موضوعش امام حسین(ع) و وقایع روز و شب یازدهم نیست، پس چیست؟ سال‌ها خود را حافظ‌پژوه می‌دانستم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل، از این زاویه نگاه نکرده بودم، این غزل ویژه برا همین مناسبت سروده شده! بیت اولش را خواندم از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه کردن با من کرد و از حفظ با من همخوانی و گریه می‌کرد، طوری که تمام بدنش می‌لرزید انگار روضه می‌خواندم و او هم پای روضه من بود. متوجه شدم عده‌ای دارند ما را تماشا می‌کنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فراخواند و عذرخواه که متوجه حضورم نشده، حالا دیگر می‌دانستم سخنان خود را چگونه آغاز کنم. بلند شدم، دستم را گرفت و می‌خواست ببوسد که مانع شدم، خم شدم، دستش را به نشانه ادب بوسیدم. گفت: معتقد شدم، معتقد بودم، ایمان پیدا کردم استاد، گریه امانش نمی‌داد! آن روز من روضه‌خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه من گریه کردند که پای هیچ روضه‌ای به قول خودشان گریه نکرده بودند. @hunarkadeh