eitaa logo
ھـور !'
947 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
568 ویدیو
109 فایل
ـــــــ ــ بِنام‌خدای‌نوروامید؛🤍 رسته‌هور، گوشـه‌ی‌دنجی برای‌برقراری‌حال‌خوب‌دلِ‌شما:).. عکاس‌هور Https://Instagram/Same.graph.Com گوش‌جان @Majnonemadar شروط‌‌وادمین‌تبادل @Hur_Tab @G0NAHKAR به پیام پین شدھ سربزنید* هور:نور،خورشید،روشنایی✨
مشاهده در ایتا
دانلود
ھـور !'
•.🕊 #یڪ‌ڪتاب_یڪ‌زندگے •.🌈 #قسمت‌پنجم •.🌟 #روزے‌حلال •.🌀[راوے:خواهر شھید] •┈••✾❄♥❄
•.🕊 •.🌈 •.🌟 .•[راوے:جمعے‌ازدوستان‌شھید] •┈••✾❄♥❄✾••┈• اوایل دوران دبیرستان بود ڪه ابراهیم با ورزش باستانے آشنا شد. او شب‌ها به زورخانھ حاج حسن مےرفت. حاج حسن معــروف به حاج حسن نجار ، عارفے وارستھ بود. او زورخانھ اے نزدیڪ دبیرستان ابوریحان داشت. ابراهیم هم یڪے از ورزشڪاران این محیط ورزشے و شد.🔥 حاج حسن ، ورزش را با یڪ یا چند شروع مےڪرد. سپس حدیثے مےگفت و ترجمھ مےڪرد. بیشتر شب‌ها ، ابراهیم را مےفرستاد وسط گود ، او هم در یڪ دور ورزش ، معمولا یڪ سورھ قرآن ، و یا اشعارے درمورد‌ اهل‌بیت مےخواند و به این ترتیب به مرشد هم ڪمڪ مےڪرد.🕊 از جملھ ڪارهاے مھم در این مجموعھ این بود ڪه؛ هر زمان ورزش بچه‌ها به مےرسید ، بچه‌ها ورزش را قطع مےڪردند و داخل همان گود زورخانھ ، پشت سر حاج حسن مےخواندند.🌴 فراموش نمےڪنم ، یڪـبار بچه‌ها پس از ورزش درحال پوشیدن لباس و مشغول خداحافظے بودند. یڪباره مردے سراسیمھ وارد شد! بچه خردسالے را نیز در بغل داشت.🎀 با رنگے پریدھ و با صدائے لــرزان گفت: حاج حسن ڪمڪم ڪن. بچه‌ام مریضھ دڪترا جوابش ڪردند. داره از دستم مےره. نفس شما حقھ ، تو رو خدا ڪنید. تو رو ... بعد شروع به گریھ ڪرد.🎈 ابراهیم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض ڪنید و بیائید توے گود. خودش هم آمد وسط گود. آن شب ابراهیم در یڪ دور ورزش ، دعاے توسل را با بچه‌ها زمزمھ ڪرد. بعد هم از سوزدل براے آن ڪودڪ دعا ڪرد. آن مرد هم با بچه‌اش در گوشه‌اے نشستھ بود و گریھ مےڪرد.🌧 دو هفتھ بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه‌ها روز ناهار دعوت شدید! با تعجب پرسیدم: ڪجا؟! گفت: بندھ خدائے ڪه با بچه مریض آمده بود ، همان آقا دعوت ڪرده. بعد ادامه داد: الحمدالله مشڪل بچه‌اش برطرف شده. دڪتر هم گفته بچه‌ات خوب شده. براے همین ناهار دعوت ڪرده.⚡ برگشـــتم و ابراهیم را نگاھ ڪردم. مثل ڪسے ڪه چیزے نشنیده ، آماده رفتن مےشد. اما من شڪ نداشتم ، دعاے توسلے ڪه ابراهیم با آن شور و حال عجیب خواند ڪار خودش را ڪرده.🌈 •┈••✾❄♥❄✾••┈• •.⏳ .. •.📚برگرفته از کتاب ¹ °✿° @bezibaeeyekrooya
ھـور !'
•.🕊 #یڪ‌ڪتاب_یڪ‌زندگے •.🌈 #قسمت‌هفتم •.🌟 #ورزش‌باستانے •.💎[راوے:جمعے‌ازدوستان‌شھید]
•.🕊 •.🌈 •.🌟 •.☘[راوے:حسین‌الله‌ڪرم] •┈••✾❄♥❄✾••┈• سید حسین طـحامے(ڪشتےگیر قھرمان جھان) به زورخانه ما آمد بود و با بچه‌ها ورزش مےڪرد. هرچند مدتے بود ڪه سیـد به مسابقات قھرمانے نمےرفت ، اما هنوز بدنے بسـیار ورزیده و قوے داشـت. بعد از پایان ورزش رو ڪرد به حاج حسن و گفت: حاجے ، کسے هست با من ڪشتے بگیره؟🌱 حاج حسن نگاهے به بچه‌ها ڪرد و گفت: ابراهیم ، بعد هم اشاره ڪرد؛ بــرو وسط گود. معمولا در ڪشتے پھلوانے ، حریفے ڪه زمین بخورد ، یا خاڪ شود مےبازد.🦋 ڪشتے شــروع شد. همه ما تماشا مےڪردیم. مدتے طولانے دو ڪشتے‌گیر درگیر بودند. اما هیچڪدام زمین نخوردند. فشار زیادے به هردو نفرشان آمد ، اما هیچڪدام نتوانست حریفش را مغلوب ڪند ، این ڪشتے پیروز نداشت.🎭 بعد از ڪشتے سید حسین بلند بلند مےگفت: بارڪ الله ، بارڪ الله ، چه جوان شجاعے ، ماشاءالله پھلوون!🏁 ورزش تمام شده بود. حاج حسن خیره خیره به صورت ابراهیم نگاھ مےڪرد. ابراهیم آمد جلــو و باتعجب گفت: چیزے شده حاجے!؟🌵 حاج حســن هم بعد از چندلحظھ سڪوت گفت: تو قدیم‌هاے این تھرون ، دوتا پھلوون بودند به نام‌هاے حاج سید حسن رزاز و حاج صــادق بلور فروش ، اون‌ها خیلے باهم دوست و بودند. توے ڪشتے هم هیچڪس حریفشــان نبود. اما مھمتر از همه این بود ڪه هاے خالصے براے بودند.🌝 همیشه قبل از شروع ورزش ڪارشان رو با چند و یه روضه مختصر و با چشمان اشڪ آلود براے آقا (ع) شروع مےڪردند. نفس گرم حاج محمد صادق و حاج سید حسن ، مریض شفـا مےداد. 💜 بعد ادامه داد: ابراهیم ، من تو رو یه پھلوون مےدونم مثل اون‌ها! ابراهیم هم لبخندے زد و گفت: نه حاجے، ما ڪجا و اون‌ها ڪجا. بعضے از بچه‌ها از اینڪه حاج حســن اینطور از ابراهیم تعریـف مےڪرد ، ناراحت شدند.👀 فرداے آن روز پنج پھلوان از یڪے از زورخانه‌هاے تھران به آنجا آمدند. قرار شد بعد از ورزش با بچه‌هاے ما ڪشتے بگیرند. همه قبول ڪردند ڪه حاج حسـن داور شود. بعد از ورزش ڪشتے‌ها شروع شد.✌️ چھار مسابقه برگزار شد ، دو ڪشتے را بچه‌هاے ما بردند ، دوتا هم آن‌ها. اما در ڪشتے آخر ڪمے شلوغ ڪارے شد! آن‌ها سر حاج حسن داد مے‌زدند. حاج حسن هم خیلے ناراحت شده بود. من دقت ڪردم و دیدم ڪشتے بعدے بین ابراهیـم و یڪے از بچه‌هاے مھمان است. آن‌ها هم ڪه ابراهیم را خوب مےشناختند مطمئن بودندڪه مےبازند. براے همین شلوغ ڪارے ڪردند ڪه اگر باختند تقصیر را بیندازند دور گردن داور!☄ همه عصبانے بودند. چند لحظھ اے نگذشت ڪه ابراهیم داخـل گود آمد. با لبخندے ڪه برلب داشت با همه بچه‌هاے مھمان دست داد. به جمع ما برگشت.☂ •┈••✾❄♥❄✾••┈• •.⏳ .. •.📚برگرفته از کتاب ¹ °✿° @bezibaeeyekrooya