eitaa logo
گــــاندۅ😎
344 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁🍁 شاید 🍁🍁🍁🍁 سوار ماشین شدم مسیر مدرسه تا آتلیه برام تکراری بود دلم میخواست به جای آقا ابراهیم بابام پشت فرمون بود اما خب نبود به آتلیه ی مامان رسیدیم از آقا ابراهیم خداحافظی کردم و وارد سالن شدم خانم روزبه (مدیر برنامه های شرکت) با سرعت دو سمتم اومد خانم روزبه:وااایی پانیز جان چرا دیر کردی انقدر زود باش زود باش بیا از اینکه ی جوری باهام حرف میزد که انگار طلب کاره بدم میومد پشت چشمی براش نازک کردم و رفتم نشستم جلوی آینه و بهار (گیریم مور) اومد سمتم و شروع کرد به مالیدن کرم و .. بعد از گریم نوبت لباس شد شلواری با پاچه ای کا تا بالای مچ پام بود با رنگ آجری و پیراهنی سفید آستین گره ای که پایینش با کش چین خورده بود و از بغل گره می‌خورد آماده شدم و رفتم تو دکور و ژست گرفتم و لباس بعد و دوباره از نو به سمت روزبه رفتم و با صدای عصبی و غر دار گفتم : خانم روزبه من حتی ناهار هم نخوردم میشه لطف کنید ده دقیقه تایم استراحت بدید وقتی دید عصبی ام لبخندی زد و گفت:عزیزم خب زود تر میگفتی ``توی دلم گفتم الان زودتر میگفتم قبول میکردی خالی بند` روزبه : ده دقیقه تایم استراحت هوفی کشیدم و رفتم تو اتاق استراحت آبم رو از کوله پشتیم در اوردم سرم تو گوشیم بود و داشتم آب می‌خوردم که دیدم چند تا عکس جلوم گذاشته شد نگاهم رو از صفحه اینستا گرامم گرفتم و نگاهی گذرا به عکس ها انداختم گوشیم رو گذاشتم کنار و توجهم رو دادم به مامانم مامان: باید یکم لاغر کنی همینجوری هیکلت خوبه اما تو عکس دوسایز بزرگ تر نشون میده پانیز:باشه چشم هنوز دوتا لباسه دیگه مونده بود تا عکس ها تموم شه ساعت تقریباً شیش بود لباش آخری که پوشیدم شلوار اسپرت مشکی زاپ دار بود با کت ستش جنس شون لی بو حرف های مامانم اعصابم رو خورد کرده بود با همون لباس ها زدم بیرون
گــــاندۅ😎
🍁🍁🍁🍁 شاید 🍁🍁🍁🍁 #پارت_چهارم #گاندو سوار ماشین شدم مسیر مدرسه تا آتلیه برام تکراری بود دلم میخواست
https://harfeto.timefriend.net/16317032147811 سلام بچه هاااا این ناشناس رمان جدیدمون هست رمان شاید تمام تلاشم رو کردم که تو این رمان پیشنهاد هایی که دادید رو لحاظ کنم لطفاً نظرات تون رو تو ناشناس برام بنویسید مرسی از نگاه هاتون 🍂🍂
سلام خوشگلا یک کانال دارم چه کانالی؟ اگر توی روز های کرونایی حوصلتون سر رفته و عاشق هنر نقاشی هستید بیان توی این کانال ❤️❤️ توی این کانال چالش های جذاب همراه جایزه و نقاشی های زیبا و قشنگ میزارم. شما ها هم میتونید نقاشی های زیباتون رو برام بفرستید و من بزارم توی کانال تا همه لذت ببرند. ☺️😍 فقط کافیه انگشتای قشنگتون رو روی این لینک بزنید 👇👇 @zxcmnbv امیدوارم لذت ببرید 😉😉
سـیـد ابـراهـیـم رئــیــسـی https://eitaa.com/SeyedEbrahimRaeesi سـیـد ابـراهـیـم رئــیــسـی https://eitaa.com/SeyedEbrahimRaeesi
از علی افشار ♡ کپی ممنوع🚫 فقط فوروارد✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از علی افشار و خواهرشون ناهید افشار♡ کپی ممنوع🚫 فقط فوروارد✅
از علی افشار ♡ کپی ممنوع🚫 فقط فوروارد✅
از علی افشار ♡ کپی ممنوع🚫 فقط فوروارد✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم از علی اقا😘💋 انقد جذابی که اهنگ ها هم نمی تونن جذاب بودن تو توصیف کنن😌🤞 کپی ممنوع🚫 فقط فوروارد✅
🍁🍁🍁🍁شاید🍁🍁🍁🍁🍁 نمیدونم چرا با اون تیپ اومد بیرون اصلا چرا این بار این برخورد خانم بهروز و مامانم انقدر روم تاثیر گذاشته بود حالم یه جوری بود انگار توسط یکی تسخیر شده بودم کی و چرا نمیدونم به خودم که اومدم هوا تاریک شده بود و وارد یه خیابون فرعی شده بودم که کاملا خلوت بود مثل شهر ارواح دوتا مرد داشتن سمتم می اومدن ترسیده بودم با تمام توان دوید که محکم به یکی بخورد کردم نگاه که کردم پسر نوجوانی بود که به نظر مذهبی بود ازش معذرت خواهی کردم که دید اون دوتا مرد دارن میان پسره: اونا مزاحمتون هستن پانیز: ب بله کیفش رو سمتم گرفت و گفت:میشه یه دقیقه این رو بگیرید سرم رو به نشانه بله تکون دادم به سرعت کیفش رو داد بهم و سمتشون رفت دوتا کری باحال واسشون خوند نامردا چاقو داشتن و به بازوش چاقو زدن و زدن به چاک با نگرانی سمتش رفتم چیزی پیدا نکردم که به بازوش ببندم شالم رو در اوردم و پارش کردم و بخشیش رو بستم به دسته پسره و بعد هم به اورژانس زنگ زدم پانیز:شرمنده تورو خدا ببخشید پسره :اختیار دارید خواهرم صدای آژیر آمبولانس به گوشم رسید بدو رفتم سمت ماشین و ازشون خواستم بیان پیش پسره اومدن و پسره رو بردن و البته من میخواستم نرم باهاش ولی اون آقایی که مسئول اورژانس بود به من گفت که باید حتما برم چون چاقو خورده تو ماشین نشسته بودم پسره :م میشه اون کیف منو بدید پانیز:ب بله بفرمایید پسره از تو کیفش چفیه ای در اورد و به سمت من گرفت و گفت:خواهرم لطفاً اینو سرتون کنید متوجه شدم که معذبه ازش گرفتم و تشکر کردم و سرم کردمش تو اتمام تایمی که باهاش بودم حتی نگاه هم به هم نکرده بود برام جالب بو خیلی از پسرای دیگه ای که دیده بودم چش آدم رو در میوردن کیفش دستم بود، برده بودنش اتاق عمل. مردی سمتم اومد و گفت: ببخشید خانم شما همراه این آقا بودید پانیز:بله چطور مرد:میشه همراه من بیاید پانیز:مشکلی پیش اومده ؟ مرد:خیر یه سری توضیحات لازمه که بدید پانیز:باشه چشم به همراه اون آقا به اتاقی رفتم مرد:خب شما این پسر رو میشناسید؟ پانیز:خیر مرد: خب پس.. نگذاشتم ادامه بده پریدم وسط حرفش و گفت:نه باور کنید دارم راس میگم من تو خیابون داشتم راه میرفتم که دو تا مرد دنبالم افتاده بودن که این آقا پسر کمکم کردن نامردا چاقو داشتن و به بازوش چاقو زدن مرد:خیلی خب بفرمایید از جام بلند شدم و رفتم دم اتاق عمل که یه پرستار اومد سمتم و گفت یه تعداد دارو باید براش بگیرم خدارو شکر به اندازه کافی پول همراهم داشتم دارو هارو تهیه کردم و تحویل پزیرش دادمشون خانم پرستار:نام بیمار؟ پانیز:نمیدونم یه دیقه در کیفش رو باز کردم چند جلد کتاب بود کتاب پایه دهم ``ه هم پایه منه `` رو کتاب نوشته بود سعید شهریاری پرستار :اسم بیمار ؟ پانیز:سعید ، سعید شهریاری پرستار متولد چه یالی هستن ؟ پانیز:نمیدونم پرستار:یه شماره تلفن میشه بدی پانیز:ضماره ای ازش ندارم میخواید شماره مدرسه ش رو بدم ؟ پرستار:میخوای بدی بده ولی یه شماره همراه هم میخوام پانیز:باشه چشم بهوش اومد ازش شماره میگیرم پرستار:خیله خب پس این فرم رو بگیرید و تکمیلش کنید فرم رو از پرستاره گرفتم و رفتم از دکه کنار بیمارستان چند تا کمپوت و آبمیوه و کیک گرفتم رفتم سمت اتاق شهریاری که دیدم به هوش اومده پانیز :ع به هوش اومدید ؟ بهترید ‍؟ بدونه اینکه نگاهی بهم کنه جواب داد:ممنون خدارو‌شکر رفتم سمت کمدی که کنار تختش بو و گفتم :کیف و لباس هاتون رو میزارم تو این کمده و در کمپوت آناناسی رو واز کردم و ریختمش تو کاسه و به همراه یه چنگال به سمتش گرفتم و گفتم:به فرمایید خیلی ممنون بابات امشب نمیدونم لطف تون رو چطور جبران کنم کمپوت رو از دستم گرفت و همینجور که سرش پایین بود گفت:نه خواهرم جبران برای چی من وظیفه ام رو انجام دادم پانیز: لطف کردید راستی شرمنده ازم اسم بیمار رو میخواستند منم مجبور شدم در کیفتون رو باز کنم شهریاری:اشکالی نداره پانیز: آقای شهریاری پرستار گفت تا یکی دو ساعت دیگه مرخص می‌شید منم زنگ زدم آقا ابراهیم که شمارو ببرن خونتون شهریاری:ممنون نیازی نبود خودم میرفتم احساس کردم که راحت نیست من تو اتاقم برای همین گفتم:من برون هستم کاری داشتید صدام کنید میام از اتاق بیرون رفتم و روی صندلی هایی که جلوی درب اتاق بود نشستم ... وای این دختره از کجا پیدا شد چقدر حرف میزد خدارو‌شکر فهمید راحت نیستم وگرنا تا صبح میخواست حرف بزنه آهان راستی این آقا ابراهیم کیه ؟ خدا به دادم برسه . ولی خب خدارو‌شکر دختره از این بچه پرو هایی که زرت پسر خاله میشن نبود
سلام سلام قراره یه ادیت بزنم شاید عالی😉 زیادمون کنید🙏🏻🌷
خدا مدیر کانال را ببرد😳 (آمین) وادمینهای کانال راببرد😳(آمین) واعضای این کانال را ببرد😳 (آمین) وهرآنکس که این موضوع را میخواند ببرد 😳 (آمین) و کسی که این پیام را گذاشت را ببرد😳 همه رو دسته جمعی ببرد😳 . . . . . . . به کربلا، یه زیارت باحال بکنیم و برگردیم. ☺ آمین...☺ ☁☀ ☁ ☁ ☁ ☁ ☁ ☁ ☁ _🌲��🌳______🌳__🌲 🌴 / \ 🌴 / | \ 🌴 /🚘 \ 🌴 / | \ / 🚘\ / 🚘 | \ / 🚘 🚘 \ / |🚍 \ / 🚘 \ / | \ / | 🚘 برای گروه های دیگر هم ارسالش کنید،دعای شیرینیست........ اون اتوبوس زرده ماهستیم😃😃😃😃😃
از 🤍🎬 🌷@Ghandoo🌷
:-( بسم الله الرحمن الرحیم;-) سلام. ما یک کانال برای ماه محرم زدیم. کانال و به عشق اباعبدالله الحسین .♥️ امید وارم از فعالیتمون راضی باشید .. هرکی تو این کانال خواست می تونه ادمین بشه و بهمون کمک کنه پس به ایدی پایین حتما بگه @fangando همه باهم کمک کنیم در این راه ازتون ممنونم.. اگه عاشق پروفایل و استوری محرم هستی حتما بیا اینجا @Mohaaram این بنر و پخش ‌کنین ممنون 🌸 ~به عشق اباعبدالله به پا خیزیم~