eitaa logo
گــــاندۅ😎
341 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
به فدای نام مبارکت یا صاحب الزمان🌹 الهم عجـــــل لولیـــک الفـــــــ🤲ـج @RRR138
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلمی از جارو زدن مسجد توسط حاج قاسم سلیمانی با لباس خادمی ☫ @sephbod_soleymani
لب‌ها معطر است سلامٌ علی الحسین عالم معطر است سلامٌ علی الحسین... @RRR138
من کاری نکردم که😁😂😂🔪🔪🔪 و باز هم شمر بازی های بنده🤧
قبل خواب قلبـــتان را نورانے کنید✨ دعـــــاے فرجــــــــــــ🤲 التماس دعاے شهــادت💔 @RRR138
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام سلام🖐❤️ صبح خوشمل گاندوییتون بخیر🌤🐊 شروع فعالیت ادمین ها 🦋🙂 ممنون از صبوری و همراهی تون 🖇🙏 دوستون داریم 💕🙃 بمونید برامون ✌️💗 لینک کانالمون 🔗🌺 حمایتمون کنید 🍁🌹 🐊🍃 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
اگه تا اولای آذر 500تا بشیم نگم براتون پونصد تاییمون کنید میگم براتون ایتا پلاس رو میگذارم😉🌹☺️ @doktaranhoseyni
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_9 _بار سفر بستی....محمد....تا چند دقیقه قبل داشتم ب
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 رسول: _احمد سهرابی نیا..... همون طور که می دونید ۲۸ساله است.... تو رشته مبارزه با مفاسد اقتصادی درس خونده... با اقا محسن یه دانشگاه بودن از اونجا با هم اشنا شدن... بقیه اش رو خودتون می دونید... ایمیل رو چک کردم. مورد مشکوکی نبود. اما تو قرار هاش یه قضیه هست... اونم در حد رد و بدل کردن یه فلش... چشمم روی تلفنم که بی صدا زنگ می خورد ثابت ماند.. تا جواب بدهم تماس قطع شد.... ۲۶ تماس از دست رفته... در دلم اشوبی به راه افتاد... نگاهی به اقای عبدی کردم. تلفن روی میزم زنگ خورد... _جواب بده سریعتر رسول. تلفن را برداشتم.. _بله؟؟؟ _رسوللللل.....چرا گوشیت رو گذاشتی بی صداااااا _شرمنده...داشتم با اقای عبدی حرف می زدم...چی شده مگه؟؟ _آقا محمددددد... داوود: کم مانده بود همانجا سکته بزنم. زمین خون بود.. خون قرمز و تازه اقا محمد نبود... صدایی از پشت در امد... همین که داخل اتاق شدیم و در را بستیم چشممان به اقا محمد و مردی خورد که روی زمین افتاده بود... هی نی کشیدم..... چاقویی میان ان دو افتاده بود... تیزی اش نصیب کدام یک شده بود خدا می داند... اقا محمد را که به صورت روی زمین افتاده بود برگرداندم.... فریاد زدم... _فرشیییییید....دکتر رو بگو بیادددد.... جان من زود باش... نگاهم را به صورتش دادم... به چشمان نیمه بازش.. نفس نفس میزد.. فریاد میزدمممم... _سعیدددد....برید کمک بیارییید...حساممممم... _محمد جانم....ارومممم باش... _نــــــ...فــــــ...سم.... دستش را بالا اورد... در دستانم فشردمشان... سرد بود. _گفــــــ....ته....بودم...مونـــــ...دنم...به...صلا....ح....نیــــــ....ست... _می دونم....حرف نزن داداش... اشتباه کردیییم.... _حــــ....لال...کنـــــ....ین.... از درد دستانم را چنگ می زد... پوستم خراش برداشته بود.... یک لحظه سرم را به سمت در برگرداندم... دستم از دستش لیز خورد... افتاد... همان لحظه تمام بدنم به لرزه افتاد.... چشمانش را بسته بود... پرستار رسید.... شاید دیر... دیرتر از دیر.... لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16367051916456