1.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط کافیه مادرم بفهمه امتحان دارم😐😂
#آقای_عبدی
#یا_زینب
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤
🖤🖤
🖤
چـــشم تــ🖤ــاریکی
#پارت_2
#اقای_عبدی
_چی شده رسول چرا حرف نمیزنی.
+آقا مم ماشین م محمد رو با خمم پاره زدنـــ💔🫀
_هیچ حرفی واسه گفتن نداشتم زبونم قفل شده بود،باورم نمیشه همون محمدی که تا شش هفت ساعت پیش گفت میخواد بره مهاباد دیگه بینمون نبود
بدون هیچ حرفی رفتم اتاق خودم نشستم که یهو گوشیم زنگ خورد.......
-الو آقای عبدی عطیم همسر محمد
+........
#منطقه_متروکه
داوود: با هزار بدبختی در ماشین رو باز کردم رفتم سراغ محمد خیلی خونی بود ترکش خیلی خورده بود اما نه به اندازه عبدالله.....
فرشید:داوود سعی کن هوشیار نگهش دار داوود داووود داوووود...... با تو ام کجایییی تو؟؟؟؟؟
داوود: فرشید چرا هیچ واکنشی نداره چررا صدامون نمیزنه؟
فرشید: داوود تو خل شدی محمد زخمی شده اون وقت توقع حرف زدن ازش داری .
#محمد
داشتم. به حرف هاشون گوش میکردم نا باز کردن چشام رو نداشتم حتی نمیتونستم تکون بخورم..... میخواستم بالاخره حرف بزنم اما سیاهی مطلق......
#خونه_محمد
عطیه رفتم سراغ اتاق محمد رفتم سر میزش میزش همیشه خلوت بود همیشه وسایلاش رو مرتب میچید سر جاش راستش هیچ وقت نشد اتاقش رو مرتب کنم همیشه خودش قبل رفتن به سر کار بعد اومدنش مرتب میکرد اما این دفه چن تا تیکه کاغذ رو میزش بود کاغذ اول رو برداشتم دیدم هیچی ندارم رفتم سراغ پاکت دوم گفت برو بعدی رفتم بعدی دیم هیچی نیست رفتم سراغ آخری که نوشته بود سلام مامان عطیه ناخودآگاه یه لبخندی اومد رو لبم اما چرا جاشو به گریه داد نمیدونم چرا همش منتظر خبر بد بودم
یاد آخرین جملش افتادم راستی عطیه مراقب بچه باش......
#منطقه_متروکه
صالح: هلیکوپتر اومد بدویید محمد رو سوار کنید.....
#بیمارستان_مهاباد
پشت در اتاق عمل بودیم سه ساعت گذشت اما خبری نبود
دکتر اومد بیرون همه هجوم بردیم طرفش
فرشید:چیشد دکتر؟؟؟؟
دکتر:ما تمام تلاش خودمون رو کردیم بستگی به خودش داره که تحمل کنه یا نه فقط دعا کنید..... و رفت
نه آقا محمد تنها مون نمیزاره...
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16349996484213
:✞︎𝒟𝒶𝓇𝓀 ℛℴℴ𝓂シ︎:
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤
🖤🖤
🖤
چــشم تــ🖤ــاریکی
#پارت_19
#محمد
+باید سراغ این جاسم بریم که بیشتر از این افتضاح به بار نیاورده؟!
به اندازه کافی ام جرمش سنگین هست.
_ باشه سراغ اون خانومم ... ماندانا هم باید بریم.....
آدرس خونش رو پیدا کردیم کوچه پس کوچه بود داخل ون بودیم بچه هارو. فرستادیم سروقتش.....
بعد از چند دقیقه با درگیری کشوندیمش بازداشتگاه.
اتاق بازجویی..
#اقای _شهیدی
هر حرف یا حرکت شما توسط دوربین ضبط میشه و در صورت لزوم مورد استناد مقام قضایی قرار میگیره توضیحاتم کافی بود یا تکرار کنم؟
_بله متوجه شدم.
+خودتون رو کامل معرفی کنید.
_جاسم علی متولد ۱۳۶۲ پاکستان به یه دلایلی به ایران مهاجرت کردیم .
+ تروریست؟درسته؟
_بله، من.... من قصدم این نبود....
+فک کردی با ترور کردن بهشتی میشی؟
_......
+اسم خودتون رو میزارید مسلمون با سر بریدن و منفجر کردن واقعا میتونید همسفره پیغمبر بشید؟
_...
+ در مورد این خانم هر چیزی رو که میدونی بنویس یه بسته کاغذ و یه خودکار در اختیارت قرار میگیره که بتونی بنویسی نیم ساعت وقت داری بعدش میخونم اعترافاتت رو....
_باشه.....
بازجویی تموم شد و از اتاق اومدیم بیرون
جلسه.....
#محمد
جلسه آمروز راجب بررسی کیس ها تا الانه که ببینیم تا کجا پیشرفتیم....
بعدش که جلسه تموم شد رفتیم سراغ دستگیری ماندانا.خدس میزدم دیتا مهمی داشته باشه..
.....
خب آمروز قراره که با پسره قرار داشته باشه همه چی عادی پیش میره تا خانم فهیمی و خانم لطفی کارشون انجام بدن.
#ماندانا
رفتم سراغ پسره مواد رو ازش گرفتم و از در فرعی پارک اومدم بیرون خواستم سوار ماشینم بشم که دو تا خانوم جلوم سبز شدن
_خانم ماندانا حزبی؟!
+بله بفرمایید.
_حکم بازداشت شماست شما باید با ما بیاید.
و به من دستبند زدند و بردن.
ازم اعتراف خواستند من میترسیدم واسه همین جیک و پوک ماجرا رو گفتم کسی که ازش دستور میگرفتم .همش رو گفتم.
#آقای_عبدی
+محمد دستیگری این فرد ابواسحاق
_بله آقا کسی که هدایت داعش رو داشت پشت این ماجراهاس...
+دقیقا اگه مرده گیرمون دستمون به هیچی وصله میفهمی که؟؟
_بله آقا میدونم.
_فقط چن نفر بیان؟
+هر اندازه آیی که با امیر تایین کردین میتونین فقط خودتون دو تا برید اما به خاطر خطر دو تا از بچه ها که فکر میکنید میتونن رو هم با خودت ببر.
_بله چشم با اجازه.
#محمد
_ محمد ؟حتما باید یکیرو با خودمون ببریم؟
+اگه لازم نبود نمیبردیم. که
_کیو ببریم.
تق تق تق
_بله؟!
&سلام اقا
+سلام.
_سلام فرشید جان
_فرشید فالگوش وایساده بودی؟؟؟
&امم چیزه یعنی نه اقا
_پس چی؟
&آقا امیر گفتم اگه بشه منم با شما بیام.
+ چی؟
_ فرشید جان داعشی جماعت شوخی نداره ها!!!!
& میدونم اما گفتم بیام..
_خیلی خوب بهت خبر میدم...
&با اجازه
.....
+موندم چرا این تصمیمو گرفته؟؟؟
_ نمیدونم...
+ فردا باید بریم....
#امیر
بعد چند مدت رفتیم خونه
یه سری خرید هم کردم به اضافه خامه شکلاتی پری عاشق شکلات بود.
+ صاب خونه نمیایی استقبال؟
_سللام
+علیک سلام .
_چه عجب یادی از دخترتون کردین
+ببخشید دیگه نشد بهت سر بزنم
خریدارو گذاشتم رو میز آشپزخانه. رفت سراغ بسته بندی محبوبش
_عه اخجون فک کردم یادتون رفته
+دنیاتم شکلاتی کنن بازم کمه.
_بله دیگه
+ خب شام ؟؟؟
_اممم بزار فکنم هااا لازانیا قارچ
+ اوه اوه چه کردی پس.
.......
بعد از شام
_میگم بابا
+ هووم
_میگم شما هر وقت یه ساعت مشخص میاید خونه بعدم فردا صبح با یه ساعت مشخصی میرید بیرون عملیات هست باز؟؟؟؟
+ آره چطور مگه
_ای بابا این دفه دیگه کجا؟
+این دفه قرار نیست برگردم
_عههههه بابااااا.
خندیدم.
+خب چیه.
_بعد مامان آرزو این دفعه شما؟؟؟؟؟؟
+شوخی کردم ولی معلوم نیست چقد طول بکشه.
_باشه !!
+کارای دانشگاه خوب پیش میره؟
_تو خود دانشگاه آره اما خونه نه.
+چرا؟؟؟
_مشکل لبتاپه!
+؟؟؟؟
_ هروقت به نت مودم وصل میشم سرعتش خیلی پایین میاد کند میشه اما وقتی وصل نیست سرعتش عالیه نمی فک کنم هک شده لبتاپم
+چن روز اینجوریه؟
_یه دو روزی هست!
+خب من لبتاپم خونه است با اون انجام بده رمز وای فای هم عوض کن ببین مال اون نیست از م
عملیات که برگشتم یکی از بچه
های سایت رو میارم نگاش کنه
_باشه پس شب بخیر.
.......
فردا...
#محمد
تو جاده بودیم با تویوتا که کاملا گلی بود رفتیم سمت مقرشون.. با پوششی که داشتیم نقشه مو لا درزش نمیرفت.
من بودم و امیر
فرشیدم پشت ما با یه نفر دیگه میومد که داعشی بود خیلی نگرانش بودم تا اینکه رسیدیم مقرشون. پیاده شدیم صورتمون رو کاملا پشونده بودیم
+لقد جئنا لزيارة أبو إسحاق( به دیدن ابو اسحاق آمده ایم)
_تعال من هذا الجانب(از این طرف بیاید.)....