🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤
🖤🖤
🖤
رمان چــشم تــ🖤ــاریکی
#پارت_1
#داوود
داوود:یا ابلفض
فرشید:آقامحمددددددد
داوود:اوناهاشن
#سازمان
#اتاق_آقای_عبدی
"درحال رفتن به خانه،رسول میاد بالا"
عبدی:به به آقا رسولازین طرفا!؟
رسول:
عبدی:چیشده؟
رسول:
عبدی:رسوول!
رسول:
عبدی:
#منطقه_متروکه
"فرشید وداوود میدوئن طرف ماشین،،،عحبه برای بیرون آوردن آقا محمد و عبد الله"
فرشید:آقامححمد
داوود:آقامحممممممدبرو اونور پیش عبدالله...
"فرشید"
داوود:درباز نمیشهههههههه__صالح بیا کمک!
"صالح"
داوود:باز نمیشه گیر کردههههه
صالح:بیا اینور
"صالح سعی میکنه تا باز کنه"
داوود:دوتایی،1،2،3
داوودوصالح:
"وا شد"
داوود:آقامحمددد
#فرشید
فرشید:ایییینم گیییر کردههههوا نمیشعععع...
"فرشیدفکری به سرش میزنه؛شیشه رو میشکونه،دستشو میزاره رو نبض عبدالله..."
#داوود
داوود:صالح نیرووو کمکی اعظام کنننن_یاخدااااا آقاااامحمددد
صالح:فاتح1، فاتح1
📞•••:فاتح1 بگوشم!..
"آقامحمد غرق توی خون"
#فرشید
فرشید:
داوود:بیا بریممم فرشییییددماشین منفجر میشه الان..
فرشید:عب..د..الله
داوود:صالححح
."صالح میره طرف فرشید میکشونتش کنار"
صالح:بیاُ بریییم کاکا..
"بعدازکمی جلوتر ماشین..."
صالح:یاخدااا
داوود:آقامحححمدددد،آقامحححمد
فرشید:
داوود:صالح پس نیرو انداد چی شد؟!
صالح:دست خوش کاکا توراهَ
داوود:فرررشیدددد!!!
فرشید:عب..عبدالله شه..ید شد..
داوود:فررشیددد الان وقتش نیست خودتو جمع کن..آقامحمد مهم ترهههه
صالح:اها،مَرد باش کاکا مَرد..
فرشید:
#خونه_محمد
عزیز:چیشد عطیه؟
عطیه:مح..مد
عزیز:چیشده؟
عطیه:نمیدونممم ..یه دفعهه..قطع شد..عزیز اگ محمد یه طوریش شه من..
عزیز:نترس عطیه جان اروم باش
عطیه:اخه عزیز صدای..
عزیز:اروم باش ..بزا برم بات اب بیارممم
عطیه:مححمددد.
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16349996484213
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤
🖤🖤
🖤
چـــشم تــ🖤ــاریکی
#پارت_2
#اقای_عبدی
_چی شده رسول چرا حرف نمیزنی.
+آقا مم ماشین م محمد رو با خمم پاره زدنـــ💔🫀
_هیچ حرفی واسه گفتن نداشتم زبونم قفل شده بود،باورم نمیشه همون محمدی که تا شش هفت ساعت پیش گفت میخواد بره مهاباد دیگه بینمون نبود
بدون هیچ حرفی رفتم اتاق خودم نشستم که یهو گوشیم زنگ خورد.......
-الو آقای عبدی عطیم همسر محمد
+........
#منطقه_متروکه
داوود: با هزار بدبختی در ماشین رو باز کردم رفتم سراغ محمد خیلی خونی بود ترکش خیلی خورده بود اما نه به اندازه عبدالله.....
فرشید:داوود سعی کن هوشیار نگهش دار داوود داووود داوووود...... با تو ام کجایییی تو؟؟؟؟؟
داوود: فرشید چرا هیچ واکنشی نداره چررا صدامون نمیزنه؟
فرشید: داوود تو خل شدی محمد زخمی شده اون وقت توقع حرف زدن ازش داری .
#محمد
داشتم. به حرف هاشون گوش میکردم نا باز کردن چشام رو نداشتم حتی نمیتونستم تکون بخورم..... میخواستم بالاخره حرف بزنم اما سیاهی مطلق......
#خونه_محمد
عطیه رفتم سراغ اتاق محمد رفتم سر میزش میزش همیشه خلوت بود همیشه وسایلاش رو مرتب میچید سر جاش راستش هیچ وقت نشد اتاقش رو مرتب کنم همیشه خودش قبل رفتن به سر کار بعد اومدنش مرتب میکرد اما این دفه چن تا تیکه کاغذ رو میزش بود کاغذ اول رو برداشتم دیدم هیچی ندارم رفتم سراغ پاکت دوم گفت برو بعدی رفتم بعدی دیم هیچی نیست رفتم سراغ آخری که نوشته بود سلام مامان عطیه ناخودآگاه یه لبخندی اومد رو لبم اما چرا جاشو به گریه داد نمیدونم چرا همش منتظر خبر بد بودم
یاد آخرین جملش افتادم راستی عطیه مراقب بچه باش......
#منطقه_متروکه
صالح: هلیکوپتر اومد بدویید محمد رو سوار کنید.....
#بیمارستان_مهاباد
پشت در اتاق عمل بودیم سه ساعت گذشت اما خبری نبود
دکتر اومد بیرون همه هجوم بردیم طرفش
فرشید:چیشد دکتر؟؟؟؟
دکتر:ما تمام تلاش خودمون رو کردیم بستگی به خودش داره که تحمل کنه یا نه فقط دعا کنید..... و رفت
نه آقا محمد تنها مون نمیزاره...
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16349996484213