اقا دهقان فدا کار تو بیمارستان هم کتاب میخونه
بابا بچه مثبت 😂😂😂
#داوود
#دهقان_فداکار
#بیمارستان
#کتاب
#علی_افشار
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤
🖤🖤
🖤
چـــشم تــ🖤ــاریکی
#پارت_3
# آقای_عبدی
_سلام آقای عبدی عطیم همسر محمد
+آه سلام عطیه خانم چیزی شده؟
_شما از محمد خبر دارید؟؟
با اسم محمد چشام پر اشک شد نمیدونم چی میگفتم من هیچ خبری از محمد نداشتم رسولم نشسته بود چشاش کاسه خون بود
_الو آقای عبدی
+محمد ماموریته واسه همین نمیتونه گوشیش رو جواب بده!!!!!
دروغ بازم دروغ.....
_باشه ممنون ببخشید مزاحم شدم خدا نگهدار
رسول:اقا من زنگ بزنم داوود ببینم چی شد؟
_نمیدونم هر کاری که که فک میکنی درسته انجام بده
رسول:چشم با اجازه
#بیمارستان
داوود: محمد تو ای سیو بود چشام کاسه خون بود انگار اشکام خشک شده بودند خیلی آروم خواب بود بدنش زخم بود
+فرشیدددد
_جانم داوود
+بهوش میاد
_معلومه که آره چرا باید فرمانده تنها مون بزارع ها وسط پرونده به این مهمی
+اگه بره چی اگه اگه
_اگه چی داوود با داد ها اگه چی محمد فرماندمونه اگه بره کل سایت نابود میشه
چشمم خورد به دستگاه ضربان قلب نبض نامنظم بود اما یه لحظه صدای بوق صافــــ
فرشید برو دکترو صدا کن بروووووووووو دکتر روووو صدااااااا کن بجنببببببببببب پرستار پرستارررر
پرستار: چیشده
نبضش نبضش نمیزنه
#دکتر
CPR رو بیارید
بنجبید
پنج سی سی اضاف کن بزار رو 100
بزننننن
نمیشه دکتر بیمار تموم کرده
بزن بزن بزننننننن
ده سی سی دیه اضافه کن بزار رو150
نمیشه دکتر بیمار چن دقیقه است که تموم کرده
+چشمم خورد به همکارا محمد اشک تو چشاشون جمع شده بود رو به پرستار کردم و گفتم من باید نجاتش بدم می فهمی بایییییییییید؛ بدش به منننن
30cc اضاف کن بزار رو 300
دکتر 300خیلیه ممکنه قلب بیمار مشکل پیدا کنه چون بیمار ترکش به نزدیک قلبش اصابت کرده ریسکش بالاست.
بهت گفتم بزار 300
یک
دو
سه زدم
نه خط هنوز صاف بود برنگشت محمد همبازی دوران بچگیم رفت کسی که مرامش موند
با مشت کوبیدم رو سینش اما نه رفت برا همیشه رفت پارچه سفید رو کشیدم رو صورتش چشمم به همکاراش خورد معلوم بود داغون بودند ...
اما یه لحظه چشمم خورد به دستگاه ضربان قلبش نبضش برگشت
پارچرو کشیدم پایین نبضش برگشت .....
#رسول
رفتم سراغ میزم نشسته بود هر چی فرشید و داوود رو گرفتم اشغال بود سرم رو گذاشتم رو میز و خوابم برد....
#تو_خواب
_رسول رسول بیدار شو
+آقا محمد شما!!!!!!!!!!
_رسول حلالم کن نتونستم دامادت کنم رسول
+شما برمیگردید دیگه
_....
+آقا محمد این ارامشتون داره منو میترسونه آقا محمد محمدددددددددددددددددددددددد
هر چی صداش زدم بر نگشت ازم دور شد نه محمد نباید میرفت
علی سایبری:رسول جان بیدار شو داری خواب میبینی
+ساعت چنده علی
-ساعت ده شبه
...
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16349996484213
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤
🖤🖤
🖤
رمان چــشم تــ🖤ــاریکی
#پارت_6
#عطیه
+عزیز من برم سرکار دیرم شد!
_برو دخترم به سلامت!!
+راستی اگه محمد زنگ بهتون بی خبرم نزارید
_چشم دخترم هر وقت زنگ بهش میگم برو خدا پشت و پناهت
یکباره صدا زنگ در اومد......
با خودم فک کردم محمد با خوشحالی دویدم سمت در....
#امیر
آدرس خونه محمد رو قبلا داشتم رسیدم دم در دو دل بودم زنگ بزنم یا نزنم بسم اللهی گفتم زنگ زد رو زدم....
صدایی به وضوح شنیده شد انگار صدا خوشحالی بود
_عزیززز فک کنم محمده من برم در رو باز کنم محمدددددد!!!
در باز شد......
_....
+سلام عطیه خانم امیرم رفیق محمد
_سلام بله شناختم فک کردم محمده!!
+ببخشید نمیدونستم..
_از محمد خبری دارید؟؟؟
+راستش محمد بیمارستانه اینجا نه مهاباد
_چ..چیییی؟؟؟ برای چی آخه
+نمیدونم دقیق اما فک کنم ماشینش رو با آرپیجی زدن این جملرو که گفتم انگار سبک شدم. اما به چه قیمت.....
یهو.....
_یاحسینننننننن
+حالتون خوبه؟؟؟میخایی ببرمتون دکتر
_محمددددددددد.
_منو ببرید پیشش
+ولی
_ولی چی آقا امیر منو ببرید پیشش
+عزیز خانم؟؟
_بهشون میگم
+خیلی. خوب من بلیط گرفتم واسه یه ساعت دیگه
#بیمارستان
#داوود
+فرشید این دکتره کجا رفت؟
_نمیدونم شاید کار داشته
+کار واجب تر از مریضاش
+رسول؟؟؟رسوله
_عه این اینجا چیکار میکنه؟؟؟
+رسوللللللل
@سلام
_سلام
+سلام رسول جان
چشماش پره بغض بود بغلش کردم به هق هق افتاد حقم داشت......
یهو به پرستار مشکوک سمت اتاق محمد رفت
+رسول پرستاره رفت سمت اتاق آقا محمد
_بحنبببببببببببب داوووود بجنببببببببب
با دررفتیم سراغ محمد کار از کار گذشت سوزنو کرد تو دستش
اصلحمو درآوردم و زدم تو کتفش که افتاد و بیهوش شدددد
@ دکتررررررررر کجاسسسست دکترشششششششش کجاسسسست
+آروم رسول
@ من این دکتره رو پیدا کنم میکشممش
رفتم سمت دستیار پزشک محمد پرسیدم چه اتفاقی افتاد
^شانس آورد سم رو خارج. کردیم این دفه هم خدا رحم کرد.....
#امیر
رسیدیم فرودگاه از اون جا مستقیم رفتیم بیمارستان
به عطیه خانم گفتم فعلا راجب من به همکارا محمد چیزی نگه
رفتیم تو اومدم تو اتاقم لباسم رو عوض کردم روپوش رو پوشیدم که برم اتاق محمد درو که باز کردم خون دیدم انگار یه نفر گلوله خورده بود رفتم سراغ محمد علائمش خوب بود نگاه کردم به دستش کبود فهمیدم چیشد پامو که از اتاق گذاشتم بیرون یه نفر یقمو گرفت چسباند به دیوار رسول بود
@ چرااااااااااااا واسه چییییییییییی رفتییییی تهرااااااااان مگه نمیدونیییییییییییییی حال داداشم بدههههههههههههه نفهمممم
+آروم باش خدا رو شکر به خبر گذشت
@ این دفعه رو بخیر گذشششششت دفعه بعد چییییییییییی بلایییی سر محمد بیاد تا زندم نمیزارم آب خوش از گلوت پایین برههه فهمیدی!؟؟!؟؟
سرم و تکون دادم رو رفتم طرف اتاقم...
لینک ناشناس
https://harfeto.timefriend.net/16349996484213
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤
🖤🖤
🖤
رمان چــشم تــ🖤ــاریکی
#پارت_48
#اتاق_آقا_محمد
همونجوری نشسته بودم داشتم پرونده رو چک میکردم که موبایل زنگ خورد؛ سردرد داشتم موبایل رو برداشتم
+الو.....بله...چییییییی؟؟؟
#بیمارستان
+سلام...ببخشید یه بیماری نیاوردن اینجا که چاقو خورده باشه؟
-سلام.بله همین 1ساعت پیش اوردن همون آقا پسری که عینکی،مو حالت فری بود؟
+بله..
-انتهای اتاق سمت راست
+تشکر
رفتم انتهای راهرو سمت راست دیدم پریا خانوم اونجایه؟به خودم گفتم پریا خانون اینجا چیکار میکنه؟
+سلام پریاخانوم
-سلام آقا محمد
+چیشده؟چخبره؟
-من ؛داشتم؛داش...تم میرف..تم ک...
+پریاخانوم اروم باشید اروم بگید چیشده؟
#پریا
نفس عمیق کشیدم و ادامه دادم
-از دانشگاه که اومدم بیرون سوار تاکسی شدم 2نفر دنبالم بودن موتوری بودن..پیاده که شدم مزاحمم شده بودن..که بعد آقا رسول از راه رسیدن و دعوا شدو آقا رسول چاقو خوردن
+ناراحت نشید بخیر گذاشت..
دکتر اومد بیرون
+سلام آقای دکتر
-سلام..
+بیماره ما حالش چطوره؟
-شما نسبتی دارید باهاشون؟
#محمد
سرمو انداختم پایین اوردن بالا
+بله برادرشم
دکتر باور نمیکردولی بعد ادامه داد:
-حالش خوبه 3،4روزی دیگ مهمون ما هستن تا حالشون کاملا بهبود پیدا کنه..
+میتونم ببینمش؟
-اما هنوز بهوش نیومدن
+اهوم باشه ممنون آقای دکتر
(4روز بعد...)
#سازمان_اتاق_آقا_محمد
داوود در زدو دروباز کرد
+آقامحمد..
-بیاتو
+سلام
-سلام
+از بیمارستان فرشید زنگ زدن میخوان مرخصش کنن
-واقعا؟؟؟؟؟
+اره آقا
-باشه..
+راستی آقا محمد رسول هم داره مرخص میشه
-یعنی هردو یه روزه مرخص دارن میشن؟؟
+اره آقامحمد
-چه کنیم حالا؟؟؟کی بره پیش فرشید؟کی بره پیش رسول؟
+اقامحمد علی سایبری پشت سیستمه..من با صادق میرم دنبال رسول شما با سعید و داوودبرید دنبال فرشید, چطوره؟؟؟
-امممم،سعید کجاست؟
+پایینه آقا
#بیمارستان_فرشید.....
گــــاندۅ😎
🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀 🥀🌿🥀🌿🥀🌿 🥀🌿🥀🌿🥀 🥀🌿🥀🌿 🥀🌿🥀 🥀
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
بسﻤه ࢪب ﺧالق ؏شق هاۍ ﻏࢪق دࢪﺧون💔🖤🥀
رمان: #شنادرخون
نویسنده: #محمدزاده
پارت: #هفتم
#گاندوجانمان :)
#رمان
’•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
میثم در رو باز کرد... محمد از پله ها رفت بالا و درزد در خونه میثم
میثم با عصا رفت دم در و درو باز کرد وگفت: به.... سلام آقا محمد... خوش اومدین😋😍!
محمد: سلام مهندس آسیب دیده... 😂ممنون☺️
میثم خندید وگفت: ای چه کار کنیم آقا 😂😂😁😅
محمد: بله... حالا اجازه هست بیام داخل🤨؟
میثم: اِ... ببخشید آقا من اصلا حواسم نبود 😢بفرمائید داخل😁☺️
محمد یاالله گفت و رفت داخل...
___________________
#بیمارستان
رسول و داوود رفتن پیش دکتر...
دکتر برگه ازمایش و سونوگرافی رو نگاه کرد وگفت: شما شغل تون چیه؟ 🧐
رسول: من... توی شرکت مخابرات کار میکنم
دکتر: حتما مدت های زیادی نشسته ای نه؟
رسول: بله با سیستم زیاد کار میکنم
داوود: اصلا شغلش کار باسیستمه😄☺️
دکتر: شما برادر ایشون هستین؟ 🤔
داوود: ب... بله...
دکتر: خب.. باشه...
شما بخاطر اینکه زیاد تحرک ندارید و بیشتر نشسته اید و ارثی سنگ کلیه خفیف دارید، شما سنگ کلیه ۵میلی دارید.
یکسری دارو براتون مینویسم مصرف کنید، اما اون سنگ ریزه هارو شاید ازبین ببره و بیشتر مُسَکِّن هست... به نظرم بین ۴تا ۶،۷روز دیگه باید سنگ شکن کنی!
رسول: یعنی فعلا کاری نکنم؟
دکتر: نه... من برای ۴روز دیگه عمل اورژانسی برات نوشتم، دارو هات رو هم بخور...
الانم مرخصید🖐🏿
رسول، داوود: دستتون دردنکنه... خدانگهدار 🙏🏿
دکتر: ☺️ موفق باشید
ازداخل بیمارستان اومدن بیرون...
داوود روبه رسول کرد وگفت: خب... خداروشکر چیز مهمی نبود... سه روز دیگه عمل میشی.... بعد همه چی حله😌😂
رسول: آره... 😅😓
___________________
خانم میثم برای محمد چای آورد...
مریم: بفرمایید... ☺️☕️
محمد چای برداشت وگفت: ممنون زحمت کشیدین
میثم: خیلی خوش اومدین آقا... 🌸
محمد: ممنون... خب چطوری... بهتری؟
میثم: بله ممنون
محمد: باز دوباره سهل انگاری کردی😂
میثم: نه... اتفاقی بود
محمد: انشالا زودتر بهتر بشی که تیم فنی به سرپرستش نیاز داره☺️...
میثم: انشالله 😄❤️
محمد چایش رو خورد و بلند شد تا بره...
محمد: خب ممنون زحمت کشیدین، بااجازه
میثم: اِ... شما که میوه نخوردین.🙁
محمد: نه دیگه ممنون... باید برم سایت کار دارم
انشالله یه وقت دیگه مزاحم میشم 😇❤️
میثم: باشه... هرجور صلاح میدونید 🌹
محمد خداحافظی کرد و رفت...
راه افتاد سمت سایت..
موتورش را گذاشت و رفت داخل سایت، سمت اتاقش...
رسول و داوود هم نیم ساعتی بود که رسیده بودن...
محمد تلفن رو برداشت و زنگ زد به رسول و گفت: الو رسول... با سعید وداوود و فرشید سریع بیاین اتاق من
رسول: چشم🌺
-------------------------------🎧♥️’’
@RRR138
@NASHNAST
Copy No❗️
Just forward ❕
#اقامحمد