🍃🌹 اینک شوکران 🌹🍃
#بلندی
🍃 قسمت دوازدهم 🍃
اول دوم ابتدایی که بودم . عروس بازی می کردیم. با بچهها جمع می شدیم توی حیاط. من را آرایش می کردند و تور سفید روی صورتم می کشیدند. برای یکی از بچهها هم سیبیل میگذاشتند و میشد آقای داماد. دوره حوض می چرخیدیم و می رفتیم توی کوچه. بچهها روی قابلمه می زدند. کل می کشیدند. نقل می پاشیدند و برمی گشتیم خانه.
گوشه ی حیاط با چادر سفید مادرها، خانه درست می کردیم. من و دامان می رفتیم توی خانه و بچه ها برایمان کادو، استکان و قاشق و بشقاب میآوردند. آخر بازی هم توی قابلمه غذا درست می کردیم و پخش می کردیم بین بچهها؛ می شد سوره عروسیمان.
بچه که بودیم ،گاهی مامان ما را می برد حمام عمومی. آقاجان با ماشین می آمد دنبالمان. ما که را که ترگل و ورگل شده بودیم. از مامان می گرفت. روی لحاف تمیزی که با آن صندلی ماشین را پوشانده بود مینشاند و شیر کاکائو نان قندی دستمان میداد.
امکان نداشت در خانه را باز کنیم و بوی دستپخت مخصوص مامان به مشامم آن نرسد. فرقی نمیکرد چه وقت از روز باشد. مامان دوست داشت غذا همیشه آماده باشد و خانه همیشه تمیز . آقاجون راننده ی تاکسی فرودگاه بود. قبل از اینکه از خانه بیرون برود، همه ی ما بچه ها را می بوسید و بعد پیشانی مادر را . یک بار یادش رفت. چنان قشقرقی به پا کردیم که آقاجون از ترس آبرویش برگشت پیشانی مامان را بوسید و رفت .
یک شب که آقاجون دیر کرده بود، تگرگ شدیدی می بارید. دانه های درشت تگرگ به گنجشک های روی درخت می خورد و پرتشان می کرد توی حیاط.
دل مامانش شور افتاده بود . گنجشک ها را از کف حیاط جمع کرد و گذاشت لبه ی پنجره. گفت:" بچهها بیایید به این نیت که آقاجان زود و سالم برگردد، پرتشان بدهیم بروند." برای خودشان لیلی و مجنونی بودند. برای همین مامان خیلی عصبانی شد، وقتی فهمید بعد از شش ماه هنوز ایوب را "برادر بلندی" صدا می کنم. با دلخوری گفت:" گناه دارد شهلا. جلویش که با چادر مینشینی، مثل غریبه ها هم صدایش می زنی .طفلک برادرت نیست، شوهرت است."
ایوب خیلی زود با من صمیمی شد یک بار قبل از عقدمان، جلوی مامان گفت:" لااقل این جمله که میگویم را تکرار کن. دل من خوش باشد ."
گفتم :"چی دل شما را خوش می کند؟"
گفت :"به من بگو، مثل بچه ای که به مادرش محتاج است، به من احتیاج داری." شمرده شمرده گفت که خوب کلماتش را بشنوم. رنگم از خجالت سرخ شد. چادرم را زیر گلویم محکم گرفتم و عین کلمات را تکرار کردم.
....
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#داستان
#رمان
#داستان_شب
#اینک_شوکران
کپی حرام❌❌
@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313
🍃🌹 اینک شوکران 🌹🍃
#بلندی
🍃 قسمت سیزدهم 🍃
همان فردای عقدمان هم رفته بود تبریزی روزه برگشت؛ با دست پر . از این که اول کاری برایم هدیه آورده بود، ذوق کرده بودم، قاب عکس بود. از توی کادو بیرون آوردم. خشکم زد. عکس خودش بود در حالی که می خندید.
- چه قدر خودت را تحویل می گیری، برادر بلندی.
ایوب قاب را از دستم گرفت. روی تاقچه جایش داد.یک گلدان کوچک هم گذاشت کنارش.
دوست هایم وقتی توی خیابان را با ایوب می دیدند، می گفتند " توکه می خواستی با جانباز ازدواج کنی، پس چی شد؟ " هر چه می گفتم که ایوب هم جانباز است، باورشان نمی شد. مثل خودم، روز اول خواستگاری.
بدن ایوب پر از تیر و ترکش بود و هر کدام هم برای یک عملیات. با ترکش های توی سینه اش مشهور شده بود. انها را از عملیات فتح المبین با خودش داشت.از وقتی ترکش به قلبش خورده بود تا اتاق عمل،چهل و پنج دقیقه گذشته بود و او زنده مانده بود. روزنامه ها هم خبرش را نوشتند، ولی بدون اسم تا خانواده اش نگران نشوند.
همان عملیات فتح المبین تعدادی از رزمنده ها زیر آتش خودی ودشمن گیر می افتند. طوری که اگر به توپ خانه یک گرای اشتباه داده می شد، رزمنده های خودمان را می زد. ایوب طاقت نمی آورد. از فرمانده اجازه می گیرد که با ماشین برود جلو و بچه ها را برگرداند. چند نفری را می رساند و برمی گردد به مجروحی کمک می کند تا از روی زمین بلند شود. خمپاره کنارشان منفجر می شود.ترکش ها سر آن مجروح را می برد و بازوی ایوب را. موج انفجار ایوب راچنان روی زمین می کوبد که اشهدش را می گوید.سرش۰ گیج می رود و نمی تواند بلند شود. کسی را می بیند که نزدیکش می شود. می گوید " بلند شو" و دستش را می گیرد و بلندش می کند. ایوب بازویش را که به یکپوست آویزان شده بود، بین کش،شلوار کردیش می گذارد و تا خاک ریز می رود.
....
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#داستان
#رمان
#داستان_شب
#اینک_شوکران
کپی حرام❌❌
@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313
🍃🌹 اینک شوکران 🌹🍃
#بلندی
🍃 قسمت چهاردهم 🍃
میگفت:" من از بازماندههای هویزه هستم." این را هر بار میگفت؛ صدایش می گرفت و اشک توی چشم هایش حلقه میزد" زمان بنیصدر بود. اسلحه که هیچ، غذا هم نداشتیم. خیلی بین ارتش و سپاه تفرقه افتاده بود. با این که محوطههایمان رو به روی هم بود، اما همیشه از محله ی ارتشی ها بوی کباب بلند می شد و دل ما را ضعف می انداخت .ما گاهی نان کپک زده ای را می خوردیم که روستایی ها برای گاو هایشان کنار گذاشته بودند . مسئول تدارکات ما مجبور بوده حتی کشمش و پسته ای را از که از شهر می آمد، بین ما جیرهبندی کند. بالاخره یک روز طاقتمان تمام شد. شبیخون زدیم. قفل در انبار را شکستیم. تا دلت بخواهد پسته و بادام خوردیم. پیرمرد بیچاره از حسابی عصبانی شده بود."
ایوب تعریف می کرد، می رفتم توی فکر آن روزها که توی مسجد محلمان گونی پر میکردیم و که وقتی حمله هوایی شد، سنگر داشته باشیم. بچه های مسجد از اتفاقهای جبهه با خبر بودند. یک بار راهپیمایی را انداختند و شعار دادن "هویزه و سوسنگرد، جنایت بنیصدر " من که می ترسیدم دروغ باشد و شایعه راه انداخته باشند، با آنها شعار ندادم .نمیدانستم ایوب هم آن موقع جزو نیروهای نامنظم شهید چمران توی سوسنگرد است.
دکتر ها می گفتند سردردهای عیوب برای آن سه تا ترکشی است که توی سرش جا خوش کردهاند. از شدت درد کبود می شد و خون چشمانش را می پوشاند برای این که آرام شود، سیگار می کشید. روز خواستگاری که گفتم از سیگار بر می آید، قول داد وقتی عمل کند و دردش خوب شود، سیگار را هم بگذارد کنار .
دکترها موقع عمل به جای سه تا پنج تا ترکش دیدند که قسمت حساسی از مغز نزدیک بودند عمل سخت بود و یک اشتباه کوچک می توانست بینایی ایوب را بگیرد . وقتی عمل تمام شد، دکتر با ذوق دور ایوب تازه به هوش آمده میچرخید عدد هایی را با دست نشان میداد و ایوب که درست میگفت، دکتر بیشتر خوشحال می شد.
....
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#داستان
#رمان
#داستان_شب
#اینک_شوکران
کپی حرام❌❌
@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313
🍃🌹 اینک شوکران 🌹🍃
#بلندی
🍃 قسمت پانزدهم 🍃
خانه پدری ایوب بودیم که برای اولین بار از حال رفتنش را دیدم. ما اتاق بالا بودیم و ایوب خواب بود. نگاهش می کردم. منتظر بودم با هر نفسی که می کشد، سینه اش بالا و پایین برود. تکاننمی خورد، ترسیدم. صورتم را جلوی دهانش گرفتم؛ گرمایی احساس نکردم. کیفم را تکان دادم. آیینه ی کوچکم افتاده بیرون .
جلوی دهانش گرفتم. آینه بخار نکرد. برای لحظاتی فکر کردم مردی را که همه ی هستی و زندگی ام شده است، از دست دادهام. بعدها فهمیدم از حال رفتنش، یک جور حمله عصبی و از عوارض موج گرفتگی است. دیگر تلاش من برای زنده نگه داشتن ایوب شروع شد. حس می کردم حتی در و دیوار هم تشویقم میکنند و میگویند :" عاقبت راهی که انتخاب کرده ای، خیر است ."
اوایل روی ظرف یکبار مصرف غذا میخوردیم. صدای خوردن قاشق و بشقاب به هم باعث میشد حمله عصبی سراغش بیاید. موج که می گرفتش، مردهای خانه و همسایهها را خبر می کردم. آنها می آمدند و دست و پای ایوب را میگرفتند. رعشه می افتاد به بدنش. بلندش می کرد و محکم می کوبیدش به زمین. دستم را می کردم توی دهانش تا زبانش را گاز نگیرد . عضلاتش طوری سفت می شد که حتی مردها هم نمیتوانستند انگشت هایش را از هم باز کنند. لرزشش که تمام میشد، شل و بیحال روی زمین میافتاد.
انگشت های خونی مرا از بین دندانهایش بیرون می آوردم . نگاه میکردم به مردمک چشمش که زیر پلک ها آرام می گرفت .
مامان و آقاجون میگفتند:: با این حال و روزی که ایوب دارد، نباید خانه ی مستقل بگیرید. پیش خودمان بمانید."
مامان جهیزیه م را توی یکی از دو اتاق خانه جا داد. دیگر چادر از سر شهید و زهرا نیفتاد. ایوب خیلی مراعات میکرد. وقتی میفهمید میخواهند از این طرف اتاق بروند آن طرف، چشمهایش را میبست میگفت :"بیایید رد شوید، نگاهتان نمی کنم."
حالا غیر از آقا جون و مامان، رضا و زهرا و شهیده هم شیفته شده بودند و حتی او را از من بیش تر دوست داشتند. صدایش می کردند:" داداش ایوب".
....
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#داستان
#رمان
#داستان_شب
#اینک_شوکران
کپی حرام❌❌
@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313
🍃🌹 اینک شوکران 🌹🍃
#بلندی
🍃 قسمت شانزدهم 🍃
صدای دست زدن و قهقهههای بچه ها بلند بود. ترسیدم سردردهای ایوب شروع شود. خواستم ساکتشان کنم که دیدم ایوب نشسته کنار دیوار و بچهها دورش نشسته اند. ایوب می خواند" یک حاجی بود، یک گربه داشت..." بچه ها دست می زدند و از خنده ریسه می رفتند و ایوب باز می خواند.
کار مامان شده بود گوش تیز کردن. صدای بق بق یا کریم ها را که میشنید، بلند می شد و بی سر صدا از پنجره پرشان می داد. وانتی ها که می رسیدند سر کوچه، قبل از اینکه توی بلندگوهایشان داد بکشند" آهن پاره، لوازم برقی و..." مامان خودش را به آن ها میرساند، میگفت مریض داریم و آن ها را چند کوچه بالاتر می فرستاد.
برای بچههای محل هم علامت گذاشته بود. همیشه توی کوچه شلوغ بود . وقتی مامان دستمالی را از پنجره آویزان میکرد، بچهها میفهمیدن حال ایوب خوب است و میتوانند سر و صدا کنند. دستمال را که برمیداشت، یعنی ایوب خوابیده یا حالش خوب نیست. یک بار ایوب داد و بیداد راه انداخته بود . زهرا و شهیده ایستاده بودند و با نگرانی نگاهش می کردند. ایوب داد زد" هر چه می گویم، نمی فهمند. باباجان هواپیمای دشمن آمده." به مگسی که دور اتاق میچرخید اشاره کرد. بلند داد کشید "آخر من به تو چه بگویم؟ بسیجی لامذهب چرا کلاه سرت نیست؟ اگر تیر بخوری و طوریت بشود، حقت است."
دستشان را گرفتم و بردم بیرون. توی کمدمان خرت و پرت زیاد داشتیم، کلاه هم پیدا میشد. دادم که سرش بگذارند .هر سه با کلاه روبهروی ایوب نشستیم تا آرام شد.
توی همین چند ماه تمام مجروحیت های ایوب خودشان را نشان داده بودند. حالا می شد واقعیت پشت این ظاهر نسبتاً سالم را فهمید. جایی از بدنش نبود که سالم باشد. حتی فک هایش قفل میکرد؛ همان وقتی که موج گرفتش. وقتی بیمارستان بوده با نی به او غذا آب می دادند. بعد از مدتی، از خدمه ی بیمارستان خواسته بود که با زور فک ها را از هم باز کنند؛ فک از جایش در میرود. حالا بیدلیل و ناگهانی فکر قفل می شد، حتی وسط مهمانی، وقتی قاشق غذا توی دهانش بود. دو طرف صورتش را می گرفتم . دستم را می گذاشتم روی برآمدگی استخوان فک و ماساژ می دادم.
فک ها آرام آرام از هم باز می شدند و توی دهانش معلوم می شد. بعضی مهمان ها نچ نچ میکردند و بعضی نیشخند می زدند و سرشان را تکان میدادند. میتوانستم صدای "آخی" گفتن بعضی ها را به راحتی بشنوم.
....
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#داستان
#رمان
#داستان_شب
#اینک_شوکران
کپی حرام❌❌
@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313
🍃🌹 اینک شوکران 🌹🍃
#بلندی
🍃 قسمت هفدهم 🍃
باید جراحی میشد. دندان های عقب ایوب را کشیدند؛ همه سالم بودند. سر یکی از استخوان های فک را تراشیدند دکتر قبل از عمل گفته بود که این جراحی حتما عوارض هم دارد. بعد از عمل ابروی راستش حالت افتادگی پیدا کرد. صورت ایوب چند بار جراحی شد، تا به حالت عادی برگردد، ولی نشد، عضله ی بالای ابرویش را برداشتند و ابرو را ثابت کردند. وقتی میخندید یا اخم می کرد ابرویش تکان نمیخورد و پوستش چروک نمی شد.
کنار هم نشسته بودیم. ایوب آستینش را بالا زد و بازویش را نشانم داد :" توی کتفم، نزدیک عصب یک ترکش هست. دکتر ها می گویند اگر خارج عمل کنند بهتر است. این بازو هم چهل تیکه شد، بس که رفت زیر تیغ جراحی."
به دستش نگاه میکردم. گفت" بدت نمی آید می بینیش؟"
بازویش را بارها عمل کرده بودند. هر بار از عضلات کتف و پشت و ران ، گوشت به آن پیوند میزدند . جای بخیه های ریز و درشت ترکیبش را به هم ریخته بود و هنوز هم خوب نشده بود.
بازویش را گرفتم و می بوسیدم" باور نمی کنی ایوب هر جایت که مجروح تر است ،برای من قشنگ تر است."
بلند خندید. دستش را دوباره گرفت جلویم" راست میگویی؟ پس یاا... ماچ کن." چند روز بعد کارهای اعزامش درست شد و از طرف جهاد برای درمان رفت انگلستان .
وقتی رفت با یکی از دوستان ایوب و همسرش رفتم شاهرود. هر سال مراسم بزرگی آنجا برپا میشد که مشکل مشهور بود و از هم تهران هم مهمان های زیادی برایشان می آمد.
زیارت عاشورا را می خواندند که خوابم برد. توی خواب امام حسین را دیدم. امام گفتند" تو بارداری، ولی بچهات مشکلی دارد." توی خواب شروع کردم به گریه و زاری .با التماس گفتم" آقا من برای رضای شما ازدواج کردم . برای رضای شما این مشکلات را تحمل می کنم . الان هم شوهرم نیست. تلفن بزنم بگویم چی؟ بگویم بچه ات ناقص است؟" امام آمد نزدیک . روی سرم دست کشید و گفت :"خوب می شود."
....
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#داستان
#رمان
#داستان_شب
#اینک_شوکران
کپی حرام❌❌
@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313
🍃🌹 اینک شوکران 🌹🍃
#بلندی
🍃 قسمت هجدهم 🍃
بیدار شدم . یقین کردم رویایم صادقه بوده است؛ بچه دار شده ایم و بچه نقصی دارد . حتماً هم خوب می شود. چون امام گفته است.
رفتم مخابرات زنگ زدم به ایوب. تا گفتم خواب امام حسین را دیدم، زد زیره گریه . بعد از چند دقیقه هم تلفن قطع شد دوباره شما را گرفتم. برایش خوابم را تعریف نکردم . فقط خبر بچه دار شدن ما را دادم. با صدای بغض آلود گفت :"میدانم شهلا. بچه پسر است. اسمش را می گذاریم محمد."
نیت کرده بودیم که اگر خدا اندازه ی یک تیم فوتبال هم به ما پسر داد ، اول اسم همه را محمد بگذاریم.
گفتم:" بگذاریم محمدحسین؛ به خاطر خوابم.... اما تو از کجا می دانی پسراست؟" جوابم را نداد. چند سال بعد هم که هدی را باردار شدم، می دانست فرزندمان دختر است.
مامان و آقا جون کنارم بودند، اما این از دلتنگیم برای ایوب کم نمیکرد. روزها با گریه می نشستم . شش هفت برگه امتحانی برایش نامه مینوشتم، ولی باز هم روز به نظرم کشدار و تمام نشدنی بود.
تلفن کرد. همین که صدایش را شنیدم، بغض گلویم را گرفت:" سلام ایوب."
ذوق کرد، گفت:" صدایت را که می شنوم، انگار همه ی دنیا را به من میداده اند."
زدم زیر گریه "کجایی ایوب ؟پس کِی برمی گردی؟"
- میدانی چند روز از هم دوریم؟ من حساب دقیقش رو دارم ؛ دقیقاً بیست و پنج روز.
حرفی نزدم. صدای گریه ام را میشنید.
- شهلا ولی دنیا خیلی کوچکتر از آن است که تو فکرش را می کنی. تو فکر می کنی من الان کجا هستم؟
با گریه گفتم "خب معلوم است، تو انگلستانی، من تهران. خیلی از هم دوریم ایوب."
- نه شهلا، مگر همان ماهی که بالای سر تو هست، بالای سر من نیست؟ همان خورشید، اینجا هم هست. هوا، همان هوا زمین همان زمین است. اگر اینطوری فکر کنی ،خیالت راحت تر می شود. بیا شهلا از این به بعد سر ساعت یازده شب هر دو به ماه نگاه کنیم. خب؟
....
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#داستان
#رمان
#داستان_شب
#اینک_شوکران
کپی حرام❌❌
@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313
#بلندی
🍃 قسمت نوزدهم 🍃
تا ۱۱ شب را به هر ضرب و زوری گذراندم . شب رفتم پشت بام و ایستادم به تماشای ماه . حالا حتما ایوب هم خودش را رسانده بود کنار پنجره ی اتاقش توی بیمارستان و ماه را نگاه می کرد .
لباس هایی که روی طناب پهن کرده بودم، فردا با همان آفتابی خشک می شد که لباسهای ایوب را خشک می کرد . زمین برایم یک توپ گرد کوچک شده بود که میتوانستم با نگاه به ماه از روی آن بگذرم و برسم به ایوب.
نامه اش از انگلستان رسید." خبر بچه دار شدنمان چشمم را روشن کرد. همسر عزیزم، شرمنده ام که در این وضع کنارت نیستم. تو خوب میدانی که نبودنم بی علت نیست و اینجا برای درمان هستم. خیلی نگران حالت هستم. من را از خودت بی خبر نگذار. امیدوارم همیشه زنده و سایه ات بالای سرم باشد، گفته بودی از زایمان می ترسی. نگران نباش، فقط به این فکر کن که موجودی زنده از تو متولد می شود."
بعد از دوماه ایوب برگشت از ریز و درشت اتفاقاتی که برایش افتاده بود، تعریف می کرد .می گفت:" عادت کرده که مثل پروانه دورم بگردی، همیشه کنارم باشی. توی بیمارستان با آن همه پرستار امکانات راحت نبودم."
با لبخند نگاهش کردم. تکیه دادم به پشتی "شهلا، این خانم ها موهایشان خود به خود رنگی نیست .هست؟ چشمهایم ریز کردم" چشمم روشن کدام خانم ها خانمهایی اینجا و آنجا که بودم خنده ام گرفت "نخیر. مال خودشان نیست، رنگشان می کنند ."
....
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#داستان
#رمان
#داستان_شب
#اینک_شوکران
کپی حرام❌❌
@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313
🌹 اینک شوکران 🌹🍃
#بلندی
🍃 قسمت بیستم 🍃
-خب چرا تو نمی کنی؟
-تو خرج داره حاج آقا.
فردایش از ایوب پول گرفتم و موهایم را رنگ کردم . خیلی خوشش آمد. گفت:" قشنگ شدی، ولی نمی ارزد شهلا."
دو برابر از ایوب پول گرفته بودم.
چیزی نگذشت که ثبتنام کرد برود جبهه.
- کجا به سلامتی؟
- می روم منطقه.
- با این حال و روزت ؟آخه تو به چه درد جبهه می خوری با این دستهای بسته؟
- سر برانکارد رو که می توانم بگیرم.
از همان روز اول می دانستم به کسی دل می بندم که به چیز با ارزشترین دل بسته است و اگر راهی پیدا کند تا با آن برسد، نباید مانعش بشوم.
موقع به دنیا آمدن محمد حسین، آقا جون و مامان من را به بیمارستان بردند. محمد حسین که به دنیا آمد، پایش کمی انحراف داشت. دکتر گچ گرفته و خوب شد.
دکتر ها چند بار سفارش کرده بودند که اگر امکانش را داریم، برای قلب ایوب برویم خارج .ترکش توی سینه ی ایوب خطرناک بود. خرج عمل قلب خیلی زیاد بود، آنقدر که حتی اگر همه ی زندگیمان را هم می فروختیم، باز هم کم می آوردیم. اگر ایوب تعهد نامه اش را امضاء می کرد، بنیاد خرج سفر را تقبل می کرد. ایوب قبول نکرد.
....
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#داستان
#رمان
#داستان_شب
#اینک_شوکران
کپی حرام❌❌
@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313
منتظرانظهورولیعصر³¹³
دیروز و امروز به دلیل بعضی مشکلات نشد رمان رو بزارم انشاءالله فردا جبران میکنم🙃🌻
دیروز مشکل نت داشتم🙏🏻🌼
امروز ۱۰ قسمت (پارت) گذاشتم 👌🏻
به جبران اینکه چند روز رمان نذاشتم😕
مارو به دوستانتان معرفی کنید✌️🏻
@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313
منتظرانظهورولیعصر³¹³
هشتک های کانالمونه🙂🌼 #پروفایل #میلاد_امام_زمان #طنز_جبهه #خندهحلال #ایران_زیبا #بخشیازکتاب #شو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘نماز
نماز راه اولیای خداست🌕
نماز راه مستقیم انسان هاست 🥀
نماز درس شكر گزاری است💐
نماز جنگ با شیطان است🌾
نماز راس همه ی عبادات است🐾
نماز نردبان ترقی است🌱
نماز میزان سنجش است🍀
نماز اوج اخلاص مومن است☘
نماز آرامش دهنده ی دلهاست🕊
نماز طهارت روح است😊
نماز لوح نیازمندی به خالق است🦋
نماز عزت دهنده ی مومن است 🐥
نماز كلید بهشت است🧣
نماز زیباترین جلوه نیایش است🎩
نماز موجب خشنودی خداست🎀
نماز وسیله ی جهت یابی مومن است🤲
نماز بهترین ذكر است
نماز كامل ترین وصف است
نماز سرچشمه ی خوبی هاست✌
نماز عطر جان بخش مومن است 💥
نماز حماسه ای الهی است💢
نماز كلاس خداشنا سی است😇
نماز بهترین راه خودكاوی است.
نماز بهترین راه تكامل است.
نماز اتصال به محبوب است💠
نماز سلاح مومن است💟
نماز معراج مومن است✅
نماز احیاگر دین است♻
نماز احیاگر ارزش هاست🔰
نماز تكرار نیست معراج است🍇
نماز الفبای زندگی است🍒
نماز نشا نه ی قدرت اسلام است🍡
نماز حق ا... است ☕
نماز بی نیازی از مخلوق خداست🏁
نماز ستون دین است 🎲
نماز دژی در برابر حملات شیطان است 🎯
نماز انسان را از سركشی باز می دارد🎵
نماز عامل تحرك و پویایی است..🎶
نماز روشنی چشم مومن است📔
نمار زینت عبادات است📓
نماز پیو ند دهنده ی مخلوق به خداست📙
نماز كمال ادب است📘
نماز از فحشا و منكر باز می دارد📗
نماز اوج نواضع است📕
نماز خلوتگاه عارفان است📒
نماز دل را صفا می دهد✏
نماز كدو رت ها را می زداید📝
نماز توكل انسان را زیاد می كند✉
نماز پرواز روح است💊
نماز گیرنده ی الطاف الهی است🔅
نماز موجب ریزش فیض است🔆
نماز بریدن از خود است🎌
نماز مظهر وارستگی است🎓
نماز نگهدارنده ی دین است🎆
نماز پرچم اسلام است🎄
نماز تعهد به خداست🔮
نماز افق ساز زندگی است🎁
نماز امر به معروف و نهی از منكر است 🎇
نماز اصلاح كننده فرد و اجتما ع است🎋
نماز نشاط آور است🎉
نماز تولد است🎊
نماز زایل كننده پریشانی است🎈
نماز جرات آفرین است🌸
نماز اولین سوال در قیامت است☺
نماز سرود وحدانیت است😉
نماز جلوه حق پرستی است☺️
نماز وصل عاشقانه است🌟
نماز معامله با خداست💫
نماز مدال مسلمانی است👏
نماز عطیه الهی است👌
نماز مایه ی فخر بشر است🌱
نمار حضور در محضر است👒
نماز فرهنگ ساز است👑
نماز آشنا ترین رفیق مومن است🌂
نماز بیدار كننده هر غافلی است.
نماز امید مومن است💌
نماز هستی مومن است🍁
نماز ذكر در بهشت است🍂
نماز همه ی خواسته حق است🍁
نماز تسلا بخش انسان در بحران است🍂
نماز خروش دریای درون است💞
نماز فریاد رهایی موجود است🌼
نماز فریاد رهایی از زمین است🌼
نماز فریاد تنهایی در زمان است🌼
نماز ناله زندانی در خاك است🌼
نماز شعر بلند رهایی است🌼
نماز شكوفایی شوق پرواز است🐣
نماز راز گفتن است❄
نماز پلی است از خاك تا افلاك☀
نماز پیوستن قطره به دریاست☁
نماز پنجره ای از برهوت یه ملكوت⭐
نماز پنجره ای است به تماشاگه راز🌙
نماز گسستن طوق علایق است🌛
نماز شكفتن اندیشه است و سبز شدن ریشه🌳
نماز سرمایه ی وصال محبوب است🍁
نماز وصیت انبیای الهی است🌺
نماز ملاك قبولی اعمال است🦋
نماز بهشت خلوت انسان است✨
نمار نوسازی معنوی است🌼
نماز عالی ترین مظهر عبودیت است🌷
نماز راه همه ی انبیاست 🌿
نماز مبارزه با هوی و هوس است🌸
نماز مبارزه با خواسته های غیر عقلی است
نماز اوج خشوع است.،🌹
@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313
﷽
قرارروزانه؛🌼
#دُعــــــــایعهــــــــد💠
🔰 از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده :
⛅ هركس #چهل صبحگاه اين عهد را بخواند، از يـاوران قائم ما باشد و اگـر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود، خدا او را از قــبـر بيرون آورد كه در خدمت آن حضرت باشد و حق تعالى بر هر كلمه هزار حسنه به اوکرامت فرمایدوهزارگناه ازاومحوسازد.
🌹اَللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْکرْسِی الرَّفِیعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ مُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ] الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْمَلائِکةِ الْمُقَرَّبِینَ وَ الْأَنْبِیاءِ [وَ] الْمُرْسَلِینَ🌱
🌹اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک بِوَجْهِک [بِاسْمِک] الْکرِیمِ وَ بِنُورِ وَجْهِک الْمُنِیرِ وَ مُلْکک الْقَدِیمِ یا حَی یا قَیومُ أَسْأَلُک بِاسْمِک الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِک الَّذِی یصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ یا حَیا قَبْلَ کلِّ حَی وَ یا حَیا بَعْدَ کلِّ حَی وَ یا حَیا حِینَ لا حَی یا مُحْیی الْمَوْتَی وَ مُمِیتَ الْأَحْیاءِ یا حَی لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ.🌱
🌹اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِی الْمَهْدِی الْقَائِمَ بِأَمْرِک صَلَوَاتُ الله عَلَیهِ وَ عَلَی آبَائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ عَنِّی وَ عَنْ وَالِدَی مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَةَ عَرْشِ الله وَ مِدَادَ کلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْصَاهُ عِلْمُهُ [کتَابُهُ] وَ أَحَاطَ بِهِ کتَابُهُ [عِلْمُهُ].🌱
🌹اللَّهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یوْمِی هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَیامِی عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَیعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَدا اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِینَ لِأَوَامِرِهِ] وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ وَ السَّابِقِینَ إِلَی إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَینَ یدَیهِ🌱
🌹اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَینِی وَ بَینَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَی عِبَادِک حَتْما مَقْضِیا،،فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِرا کفَنِی شَاهِرا سَیفِی مُجَرِّدا قَنَاتِی مُلَبِّیا دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی🌱
🌹اللَّهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ وَ اکحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُک بیمَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَک وَ أَحْی بِهِ عِبَادَک فَإِنَّک قُلْتَ وَ قَوْلُک الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کسَبَتْ أَیدِی النَّاسِ🌱
🌹فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِیک وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیک الْمُسَمَّی بِاسْمِ رَسُولِک،حَتَّی لا یظْفَرَ بِشَیءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إِلا مَزَّقَهُ وَ یحِقَّ الْحَقَّ وَ یحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُاللَّهُمَّ مَفْزَعالِمَظْلُومِ عِبَادِک وَ نَاصِرا لِمَنْ لا یجِدُ لَهُ نَاصِرا غَیرَک وَ مُجَدِّدا لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کتَابِک وَ مُشَیدا لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِک وَ سُنَنِ نَبِیک صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ🌱
🌹اللَّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیک مُحَمَّدا صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَی دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِکانَتَنَا بَعْدَهُ اللَّهُمَّ اکشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ یرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا بِرَحْمَتِک یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.🌱
آنگاه سه بار بر ران خود دست میزنی، و در هر مرتبه میگویی:اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ یا مَوْلای یا صَاحِبَ الزَّمَانِ🍃🦋
@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313
🌹🍃 صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم..
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
🌹ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
🌹ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
🌹🍃السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
🌺اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨🌺
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
💛🍃💛🍃💛🍃💛🍃💛
💚دعای ایمان💚
💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞
🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ🌹
🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ🌹
🌹 لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ🌹
🌹 لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹
🌹 لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ🌹
🌹 و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ 🌹
🌹یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹
💚دعای چهارحمد💚
💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب🌷
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه🌷
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس🌷
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.🌷
💛اللهم عجل لولیک الفرج💛
💙خواص دعای چهارحمد💙
🌻از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مرویست🌻
🌼 که هر کس از پیروان ما هر روز این چهار حمد را بخواند خداوند او را سه چیز کرامت فرماید: 🌼
🍀اول عمر طبیعی 🍀
🍀دوم مال و جمعیت بسیار 🍀
🍀سوم باایمان ازدنیارفتن وبی حساب داخل بهشت شدن🍀
🌈🔆🌈🔆🌈🔆🌈🔆🌈🔆🌈🔆
️ 🌈اذکار و ادعیه دعای عصر غیبت 🌈
♻️دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود🙏
⚜اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،
⚜فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
⚜ اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،
⚜ فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
⚜ اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم
⚜تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .
⚜دعای غریق ⚜
💠دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان💠
🌷🍂💐 یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک 💐🍂🌷
🍀 إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراه قریباُ 🍀
🌷 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
💖❤🌼💖❤🌼💖❤🌼💖❤
💔زيارة فاطمة الزهراء(س):
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يابِنْتَ رَسُولِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يابِنْتَ نَبِىِّ الله️ِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يابِنْتَ حَبيبِ اللهِ
️اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يابِنْتَ خَليلِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يابِنْتَ صَفىِّ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يابِنْتَ اَمينِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يابِنْتَ خَيْرِخَلْقِ اللهِ️
💔اَلالسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَفْضَلِ
اَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يابِنْتَ خَيْرِ الْبَرِّيَةِ️
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سِيِّدَةَنِساءِ
الْعالَمينَ مِنَ الاَْوَّلينَ وَالاْخِرينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ
وَخَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ
💔ا اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يااُمَّ الْحَسَنِ وَ
الْحُسَيْنِ(ع)سَيِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَاالصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةُ️،
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَاالرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ ،
اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْفاضِلـَةُ الزَّكِيـَّةُ️ اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْحَوْراءُ الاِْنْسِيَّة
🌷أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ🌷
┄┅┄┅┄፨•.﷽.•፨┄┅┄┅
@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313
به رسـمهرروز🙂
صبحـمشـروعمےشـود
آقــ♡ـابــہنــامـتـان☀️
روزےمـنشـودهمـهجـا
ذکــــرنـــامــتـان🌈
صــبـحعلـیالطــلـوع
سـلامٌعـلےالـحُـسـین🌱
دلـخـوشمـنـم،ڪہبـشــنوم
آقــ♡ــاجـــوابـتـان!🙂
صبحـمونـو شـروع ڪنیم بـاسـلام به اربـاب بی ڪفـن..😌🌻
🌹#سلام_بر_حسین_ع 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313
اذکار روز #دوشنبه 🔖
📌 یا قاضی الحاجات ⇜ ۱۰۰ مرتبه
📌 یا لطیف ⇜ ۱۲۹ مرتبه
#منتظرانظهورولیعصر✨
به ما بپیوندید🌸
شک نکنید❕😉
#حاج_قاسم
#حاجیمون
°|[🦋. 🦋. 🦋. 🦋. 🦋. 🦋. 🦋] |°
-
#شهیدانه ✨🙃
-
شهادت 🥀
یعنی زندگی کن🌍
اما فقط برای خدا ⚡
-
#ـبزنیدࢪوےپیوسٺنـ🙂👇🏻
🌿↷
|°•@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313•°|
#بیو⛓♥️
مَن
عاشقـے را ♥️•°
از #خدا یاد گـرفتم
همان لحظہ کہ گفت:
[ صدبار اگر توبه شکستی بازآ ]
#یاارحم_الراحمین :)💛
🦋|°•@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313•°|🦋