eitaa logo
زندگی زیباست باخدا
63 دنبال‌کننده
18هزار عکس
19.5هزار ویدیو
384 فایل
@iamshaher59 اللهم انت السلام ومنک السلام ولک السلام والیک یعود السلام سبحان ربک العزه عما یصفون وسلام علی المرسلین والحمد الله رب العالمین والسلام علی النبی محمد وعلی آله طاهرین🌹 🌿سلام دوستان لحظه هایتان سبز همراه باسلامتی وعاقبت بخیری انشاالله
مشاهده در ایتا
دانلود
🗓۱۴ آبان ۱۳۶۲- سالروز شهادت علی‌ اکبر حاجی‌پور‌ امیر، مالک اشتر تیپ ۲۷ محمدرسول‌ الله(ص) و از شاگردان و یاران با وفای حاج احمد متوسلیان که دوشادوش او در جنگ با ضد انقلاب در کردستان و نبرد با ارتش بعث عراق شرکت نمود. 💠 @sajdeh63
🚩 🍊 ماجرای یک عکس و پرتقالی که شهید کاظمی از خوردنش امتناع کرد ▫️ من سال ۶۱ در واحد آتشباری ۱۲۰ تیپ ذوالفقار در منطقه عملیاتی مشغول به خدمت بودم. در یکی از روز‌ها فرمانده حاج احمد کاظمی از یگان ما بازدید کرد. وارد چادر ما شد و پس از سلام و احوالپرسی از نیرو‌های بعد از تعارف ما کنار رزمنده‌ها نشست. آن روز در چادر پرتقال داشتیم. من یک پرتقال برش زدم و به او تعارف کردم. حاج احمد از گرفتن پرتقال امتناع کرد، اصرار کرد در سالگرد عملیات کربلای چهار یاد کنیم از همه شهدای مظلوم و آزادگان بی نشان این عملیات که ایستادگی را آموختند. حرفی زد که تا به امروز در خاطرم مانده. او گفت؛ این میوه‌ها سهم شماست، برای من نیست که بخواهم از آن بخورم. با اصرار‌های من، اما حاضر شد یک پر از پرتقال را بخورد. برای من جای تعجب داشت که فرمانده لشکر اینقدر به سهم نیروهایش توجه داشت و این اخلاق و رفتار او الگوی تربیتی برای من و دیگران شد.▫️به روایت مرتضی گلی ❤️ 🥀 💠 @sajdeh63
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
🔰 | 🔅 تاریخ تولد: ۱۷ شهریور ۱۳۵۸ 📆 تاریخ شهادت: ۲۱ دی ۱۳۹۰ 📌مزار شهید: امامزاده علی اکبرچیذر ♦️ دانشجوی دانشگاه بود، درسش که تمام شد طبیعتا باید ادامه تحصیل می داد اما رفت سمت کار، همه اطرافیان تعجب کردند که او با آن همه هوش و استعداد، خصوصا که شرایط ادامه تحصیل برایش مهیا بود چرا این کار را نکرد به همین خاطر شروع کردند اصرار کردن به او تا باز هم ادامه تحصیل بدهد اما او قبول نکرد و همه را با یک جمله کوتاه جواب داد. 💎 بعدها هم که توی کارش پیشرفت کرد و شد مسئول بازرگانی کل سازمان، اطرافیان که می دیدند ادامه تحصیل خیلی برای او ساده تر شده است باز هم اصرار کردند اما مصطفی باز هم همان جمله قبلی را جواب داد:«با همین مقدار تحصیلات هم خیلی کارها میشود انجام داد که انجام نداده ام». ✔️ همیشه همینطور بود سعی می کرد بیهوده هیچ کاری را انجام ندهد. هدفی را در نظر میگرفت به سمتش حرکت می کرد و توی راه رسیدن به آن به هیچ حاشیه ای هرچند جذاب توجه نمیکرد، کاری هم به سرزنش باقی مردم نداشت. 🌹 کل زندگی نه چندان طولانی اش به همین منوال گذشت، اصلا به همین خاطر رسیدن به هدف اصلیش که لقا خدا بود هم خیلی طول نکشید و در اوج جوانی به آن رسید. 🌹مقام معظم رهبری در همه کارها برای ما یک شاخصه است، مصطفی تا زمانی که در بین ما بود حضرت آقا را برای خودش یک خط قرمز می‌دانست. مصطفی در مورد برخوردهایی که برخی نسبت به حضرت آقا داشتند، کنار نمی‌آمد. روزی در خدمت حضرت آقا بودم که ایشان فرمودند: من در عجبم که هر جا صحبتی از مصطفی می‌شود، هرکس خاطره و نظر خوبی نسبت به شهید شما دارد و آن هم دلیلش رابطه بالای ایمانی او با خداوند تبارک و تعالی است... 🌹 شهید مصطفی احمدی روشن 🎨 ✍🏻  شهید مصطفی احمدی روشن:👇 🔻آنهایی که دراین چندسال مبارزه وجنگ به هردلیلی از ادای تکلیف  بزرگ طفره رفتند و خودشان و جان و مال و فرزندشان و دیگران را از آتش حادثه دور کرده اند، مطمئن باشند که از معامله با خداطفره رفته اند و خسارت وضرر و زیان بزرگی کرده اند که حسرت آن را در روز واپسین ودرمحاسبه خواهند کشید. 👌یه تنه یه گردان بود... ♦️دانشگاه‌ش تموم شده بود و از آلمان چندتا دعوت نامه بورسیه تحصیلی براش اومده بود... همان ایام بود که آقا تو یکی از سخنرانی‌هاش گفتند باید به سمت غنی سازی اورانیوم و انرژی صلح آمیز هسته‌ای بریم. تا این رو شنید، دست رد زد به سینه همه دعوت‌نامه ها و خارج رفتنها. موند پای کار کشور امام زمان... گفت: کشور مرتضی علی و شیعه خانه امام زمان نباید چند سال دیگه دستش دراز باشه پیش بیگانه... ♦️رفت و با خون دل، تاسیسات هسته‌ای نطنز  رو راه انداخت... تو نماد "ما می‌توانیم" بودی خط سرخ خونِ شهادتت هیـچ وقـت صنعت هسته‌ای مان را از یادمان نخواهد برد 🔰 همکارش تعریف میکنه: یک روز مصطفی و یکی از مدیران مجموعه کارشون به جر و بحث میرسه .اون آقای مدیر هم قهر میکنه و میره سمت تهران... مصطفی هم با اینکه مقصر نبوده میره. عوارضی تهران می ایسته تا اون آقای مدیر رو ببینه و ازش عذرخواهی کنه. 🔰 بعد ها که از مصطفی می پرسن چرا اون کار رو کردی میگه اگه من عذرخواهی نمیکردم، اون آقای مدیر می افتاد روی دنده لجبازی و کار مملکت امام زمان (عج) رو زمین می موند. 🔴ماشین سازمان در اختیارش بود، من هم سوار می‌شدم و با هم می‌آمدیم طرف تهران. عقب نشسته بود و با لب تاپش کار می‌کرد. رادیو را روشن کردم. از پشت زد به شانه‌ام. «آقا، این رادیو مال شما نیست. این ماشین دولته، صداش هم مال دولته، تو که موبایل داری، هدفون بذار توی گوشت، گوش کن.» از این تذکرها که می‌داد، به شوخی بهش می‌گفتم:«مصطفی با این کارها شهید نمی‌شوی.» می‌گفت:«اتفاقا اگر مراقب این چیزها باشی، یک چیزی می‌شوی.» 🗓۲۱ دی سالروز ترور دانشمند هسته ای
🚩 🔆متولد : ۳۰ شهریور ۱۳۵۵ در شهرری یگان: سپاه تهران- کمیته جستجوی مفقودین 🕊شهادت: ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ 💠محل شهادت: پنجوین عراق شهید محمد پازوکی طرودی فرزند داود در تاریخ ۳۰ شهریور سال ۱۳۵۵ در شهرری به دنیا آمد. وی دارای دو فرزند دختر و پسر میباشد. ایشان بدون داشتن تحصیلات دانشگاهی و تنها با داشتن دو مدرک فنی و حرفه ای برق و جوشکاری و دنبال کردن شغل تأسیسات در تمام عمر خود توانست دستگاه های بسیاری را اختراع و به ثبت برساند که در راه همین اختراعات که شناخته ترینشان دستگاه استخوان یاب-جسد یاب بود به فیض شهادت نائل گردید. ایشان با تلاش بسیار و هزینه های شخصی این دستگاه را اختراع نمود و در حالی که با گروه تفحص شهدا همراه شده بود در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ بر اثر انفجار مین والمری در منطقه پنجوین عراق به درجه رفیع شهادت نائل و پیکر پاکش در گلزار شهدای امامزاده یحیی علیه السلام سمنان آرام گرفت. روحش شاد و یادش گرامی باد. 💠 @sajdeh63
🕊🕊 ۲ ماه مانده بود به شهادتش، که به آرزویش رسید و به رفت. فقط تسبیح و تربت به عنوان سوغات آورد. می‌گفت رفتم کفن بخرم، دلم نیامد، هیهات، آمده ام شهر بی کفن‌ها و برای خودم کفن بخرم؟ ● شهید مهدی عزیزی همواره تصویر شهید ابراهیم هادی را در جیب خود داشت، کتابش را خوانده بود و هروقت از کنار تصویر او رد می‌شد سلام می‌کرد. شهید عزیزی از مال دنیا چیزی نداشت جز یک موتور که آن را هم از وی دزدیده بودند. وی وقتی خبر دزدیده شدن موتورش را به مادر داد گفت «درویش بودیم و درویش‌تر شدیم» 🌹 🌹راست قامتان جاودانه تاریخ🌹 لینک کانال ↙️ @shohada_ostantehran 💢 کنگره ملی سرداران و ۱۲۰۰۰شهیداستان تهران
💢 ۲۰ دی مــــــاه سالــــروزشهـــادت میرزا تقی خان امیـرکبیر بــزرگ مـــــرد‌ تــــاریـــــخ تسلیــــت‌بــــاد. 📎 📎
🚩 🔸چند بُرش از زندگی فرمانده‌ی ۱۸ ساله؛ شهید مجید افقهی‌ فریمانی 🌼 | ۱۵ساله بود که با دایی و برادر شهیدش رضا، می‌رفتند روستاهای محروم برا کمک به مردم. از دروِ گندم گرفته تا لوله‌کشی حمام و... 🌼 | توی جبهه مجروح و پاش قطع شد؛ اما نه تنها ناراحت نبود، توی بیمارستان هم دست از شوخی بر نمیداشت. به خانومش گفت: طوری نشده؛ پام رو فرستادم اون دنیا برام نگه دارن. 🌼 | بهش گفتم: با یه پا میری جبهه چیکار؟ چه کاری از دستت بر میاد؟ گفت: برا رزمنده‌ها آب می‌برم؛ مهمات بهشون میرسونم... نگو همون موقع هم فرمانده گردان بود و حاضر نبود به من که پدرشم بگه. 🌼 | بسیار اهل شوخی بود؛ اما شوخی حلال... یه روز یکی از بچه‌ها حرف ناجوری زد؛ مجید اخماش رفت توی هم، بهش تشر زد و گفت: ارزش انسان بالاتر از این حرفاست. 🌼 | خانواده رفته بودند مشهد و چند روزی خونه تنها بود؛ اون چند روز نان خشکهای تمیزی که دور ریخته بودند رو می‌خورد و نونِ تازه نخرید. تا این حد مراقب بود اسراف نشه. 🌼 | رضا زودتر از مجید شهید شد. یه روز پدرم خواب دید رضا توی یه باغ سرسبز قرار داره و مجید داخل یه قفس... رضا گفت: داداش مجید باید مزدش رو بگیره؛ دو سه روز دیگه میاد پیش من... بابام میگه یهو دیدم درِ قفس باز شد و مجید رفت پیش رضا... چند روز بعد از این خواب بود که خبر شهادت رضا اومد. 📚مجموعه ایثارنامه؛ جلد ۷۰ 🥀 💠 @sajdeh63
🚩 🔸چند بُرش از زندگی فرمانده‌ی ۱۸ ساله؛ شهید مجید افقهی‌ فریمانی 🌼 | ۱۵ساله بود که با دایی و برادر شهیدش رضا، می‌رفتند روستاهای محروم برا کمک به مردم. از دروِ گندم گرفته تا لوله‌کشی حمام و... 🌼 | توی جبهه مجروح و پاش قطع شد؛ اما نه تنها ناراحت نبود، توی بیمارستان هم دست از شوخی بر نمیداشت. به خانومش گفت: طوری نشده؛ پام رو فرستادم اون دنیا برام نگه دارن. 🌼 | بهش گفتم: با یه پا میری جبهه چیکار؟ چه کاری از دستت بر میاد؟ گفت: برا رزمنده‌ها آب می‌برم؛ مهمات بهشون میرسونم... نگو همون موقع هم فرمانده گردان بود و حاضر نبود به من که پدرشم بگه. 🌼 | بسیار اهل شوخی بود؛ اما شوخی حلال... یه روز یکی از بچه‌ها حرف ناجوری زد؛ مجید اخماش رفت توی هم، بهش تشر زد و گفت: ارزش انسان بالاتر از این حرفاست. 🌼 | خانواده رفته بودند مشهد و چند روزی خونه تنها بود؛ اون چند روز نان خشکهای تمیزی که دور ریخته بودند رو می‌خورد و نونِ تازه نخرید. تا این حد مراقب بود اسراف نشه. 🌼 | رضا زودتر از مجید شهید شد. یه روز پدرم خواب دید رضا توی یه باغ سرسبز قرار داره و مجید داخل یه قفس... رضا گفت: داداش مجید باید مزدش رو بگیره؛ دو سه روز دیگه میاد پیش من... بابام میگه یهو دیدم درِ قفس باز شد و مجید رفت پیش رضا... چند روز بعد از این خواب بود که خبر شهادت رضا اومد. 📚مجموعه ایثارنامه؛ جلد ۷۰ 🥀 💠 @sajdeh63
🚩 🔸بُرش‌هایی از زندگی شهید مدافع حرم عباس کردانی ▫️| عباس کشاورز بود. یه سال کل محصولش از بین رفت؛ اونم فقط بخاطر اینکه برا دفاع از حریم اهل‌بیت (ع) رفت سوریه. ▪️| رفته بود توی موکب منحرفین اعتقادی. بهش گفتند تو گمراه شدی؛ بیا هدایت شو... یه روز رفت و چهار ساعت باهاشون بحث کرد. می‌گفت: خدا شاهده طوری شد که بین همه‌شون شک و شبهه انداختم... ▫️| یه بنده‌خدایی بهش گفت: عباس! تو چطور همه‌ی رفیقات رو توی نماز شب دعا می‌کنی؟ گفت: حوصله میذارم و گاهی دو ساعت همه شون رو دعا می‌کنم... می‌گفت: حداقل هفته‌ای یکبار باید همه رو دعا کنی؛ بعضی موقع‌ها هر شب، بعضی موقع‌ها هفته‌ای یکبار... ▪️| توی جلسه‌ای یه بنده خدا داشت از اجر شهدا می‌گفت که خدا اونقدر به شهید اجر میده تا راضی بشه. عباس گفت: من فقط خودِ خدا رو می‌خوام به عنوان اجرِ شهادت؛ به غیر از این راضی نمیشم. ▫️| به رفیقش می‌گفت: خیلی حواست باشه هر کاری می‌کنی برای خدا بکن؛ برا دلت هم نکن؛ اینم کار سختیه. ممکنه در ماه یک کار رو بتونی واقعاً برای خدا انجام بدی؛ اما همیشه به این فکر باش [نیت و تلاشت این باشه] که هر کاری می‌کنی فقط برای خدا باشه. ▪️| عباس می‌گفت: برا شناختن دوستات اونا رو با دو تا چیز امتحان کن: یکی مال و دیگری عزیزترین چیزاشون؛ اگه دوست واقعی باشن دریغ نمیکنن؛ من خودم اگه دشمنم ازم چیزی بخواد کمکش میکنم، فقط برا کسی که دشمن اعتقادی باشه کاری نمی‌کنم 📚 کتاب "برادرم عباس" 💠 @sajdeh63
🚩 🔸سیدمهدی یحیوی؛ شهیدی که عجیب حاجت می‌دهد 🌼 | یه شبِ جمعه بین افراد زیادی که برای زیارت مزار سیدمهدی اومده بودند، جوانی رو دیدم که خیلی بی‌تابی می‌کرد. می‌گفت: حاجتی داشتم بین خودم و خدا. شنیده بودم سید مهدی حاجت میده. اومدم و بهش توسل کردم. و حالا حاجتم برآورده شده... 🌼 | شبِ سال‌ نو وسط شلوغیِ مزار سیدمهدی، خانومی رو دیدم که با گریه زیارت عاشورا می‌خوند. می‌گفت: خودم همسر شهیدم؛ وصیت‌نامه همسرم رو گم کرده و هر چه می‌گشتم، پیدا نمیشد؛ توسل کردم به سیدمهدی؛ ایشونم اومد به خوابم و جای وصیت نامه رو بهم نشون داد... 🌼 | عروسِ یکی از اقوام شهید اومده بود امامزاده محمد کرج. وقتی دید مزار سیدمهدی شلوغه، پرسید: چرا شهید یحیوی اینقد زائر داره؟ گفتند: چون زیاد حاجت میده. یهو یکی از خانومها گفت: دختر من هفت ساله که ازدواج کرده و بچه‌دار نمیشه؛ نذر می‌کنم اگه شهید واسطه شد و خدا حاجتش رو داد، بیام سر مزارش آش پخش کنم... دو سه ماه بعد دخترش باردار شد و الان یه دختر داره... 💠 @sajdeh63
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
٠•🎥•٠ فرازی از وصیتنامه: مردم ایران بدانید که دشمن در صدد زدن ولایت فقیه و امام خامنه‌ای است. اگر سستی کنید و تعلل ورزیدخدا این نعمت را از شما می‌گیرد. ادمه👇👇 https://tn.ai/2943676 🌱 🌹 🌹🌹🌹🇮🇷🌹🌹🌹
🚩 به حال خوشی که داشت غبطه می‌خوردم. گریه که می‌کرد، بهش میگفتم: مریم! اینقدر نگران نباش؛ اون دنیا برادرِ شهیدت شفاعتت می‌کنه... می‌گفت: نه! می‌خوام اون دنیا چراغم به دست خودم باشه؛ به امید دیگران نمی‌شود نشست... 💠 @sajdeh63