🚩 #سنگره_خاطره
در زندان «الرشيد» بغداد، يكی از برادران رزمنده كه از ناحيه ی پا به وسيله ی نارنجك مجروح شده بود، حالش وخيم شد و از محل آسيب ديدگی، چرك و خون بيرون می آمد. ايشان پس از ۲۱ روز اسارت، بعد از اقامه ی نماز صبح به درجه ی رفيع شهادت نايل شد. با شهادت وی، رايحه ی عطری دل انگيز در فضای آسايشگاه پيچيد. با استشمام بوی عطر، همه شروع كرديم به صلوات فرستادن. نگهبانان اردوگاه با شنيدن صدای صلوات سراسيمه وارد شدند. آن ها فكر میكردند يكی از برادران، شيشه ی عطر به داخل آسايشگاه آورده است، به همين خاطر تمام آن جا را بازرسی كردند. وقتی چيزی پيدا نكردند، پرسيدند: «اين بو از كجاست؟» و ما به آن ها گفتيم كه از وجود آن برادر شهيد است! به جز يكی از نگهبانان، كسى حرف ما را باور نكرد. آن نگهبان بعدها به بچه ها گفته بود كه من ميدانم منشأ آن رايحه ی دل انگيز از كجا بود و به حقانيت راه شما نيز ايمان دارم.
▫️راوی : حميدرضا رضایی
🌷🌷🌷🌷
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_فرجهم
🚩 #سنگر_خاطره
جلسه که تمام شد، آقای صیاد شیرازی من را صدا کرد و گفت: جلسهی امروز همهاش اداری نبود، حرف و کارِ شخصی هم بود؛ پس هر چقدر برای پذیرایی هزینه کرده اید را بنویسید به حسابِ من...
📚 یادگاران ۱۱ «کتاب صیاد» ، ص ۶۱
#امیرسپهبدشهید_علی_صیادشیرازی
🌷🌷🌷🌷
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_فرجهم
🚩 #سنگر_خاطره
گفتند شهید گمنامه، پلاک هم نداشت، اصلاً هیچ نشونه ای نداشت؛ امیدوار بودم روی زیر پیرهنیش اسمش رو نوشته باشه… نوشته بود: "اگر برای خداست، بگذار گمنام بمانم".
🌷🌷🌷🌷
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_فرجهم
🚩 #سنگر_خاطره
یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بی سوادی ما را به رُخمان بکشد... هر وقت وارد اتاق میشدم، نیم خیز هم که شده، از جاش بلند می شد... اگر بیست بار هم می رفتم و می آمدم، بلند میشد. میگفتم: علی جان، مگه من غریبه هستم؟ چرا به خودت زحمت میدی؟ میگفت: «احترام به والدین، دستور خداست» ✍راوی : مادر شهیـد
#شهیـد_علی_ماهانی
💠 @sajdeh63