در قرآن به صراحت نامی از حضرت خضر نیامده ولی طبق روایات متعدد منظور از آیه ۶۵ سوره کهف حضرت حضر میباشد.
خداوند او را در آیه مذکور چنین توصیف کرده است.
" فوجدا عبدا من عبادنا آتیناه رحمته من عندنا و علمتناه من لدنا علما"
(موسی و یوشع)در آنجا بنده ای از بندگان ما را یافتند که رحمت و موهبت عظیمی از سوی خود به او داده،علم فراوانی از نزد خود به او آموخته بودیم.
بنابر این آیه خضر از بندگان خاص خداست که از جانب خدا علم لدنی داشت.
💠💠💠💠 ۱
مطابق روایات نام ایشان " تالیا بن ملکان " بود و خضر لقب اوست .
از امام باقر علیه السلام نقل شده : خضر علیه السلام پیامبر مرسل بود،خداوند او را به سوی قوم خود فرستاد،او آنها را به توحید و ایمان به پیامبران و رسولان و کتابهای آسمانی دعوت کرد و معجزه او این بود که در هرکجا از چوب خشک و زمین خالی از گیاه مینشست،آن چوب و زمین سرسبز و خرم می شد.از این رو او با اسم خضر که به معنی سبز است نامیده شد.
💠💠💠💠 ۲
در رابطه با حضرت خضر علیه السلام روایات و داستانهای بسیاری آمده که در اینجا نمونه ای را بیان میکنیم.
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود: آیا میخواهید خاطره ای از خضر علیه السلام برای شما نقل کنم؟
گفتند آری ای رسول خدا
پیامبر فرمود: روزی خضر در یکی از بازارهای بنی اسرائیل عبور میکرد،ناگهان فقیریکه او را می شناخت نزد او آمد و تقاضای کمک کرد.
خضر گفت: ایمان به خدا دارم ولی چیزینزدم نیست تا به تو بدهم.
فقیر گفت: آثار نورانیت و خیر در چهره تو مینگرم و امید خیر از تو دارم تو را به وجه ( آبروی ) خدا به من کمک کن.( بوجه الله لما تصدقت علی)
خضر گفت مرا به امر عظیم قسم دادی ،چیزی ندارم ولی نمیتوانم از این امر عظیم که نام بردی بگذرم ،جز اینکه مرا به عنوان برده بگیری و در این بازار بفروشی و پولش را برایخود برداری.
فقیر گفت: آیا چنین کاری رواست؟
خضر گفت: به حق میگویم که تو مرا به امری عظیم سوگند دادی،من نمیتوانم این نام را نادیده بگیرم،مرا بفروش.
فقیر خضر را به تاجری به مبلغ چهارصد درهم فروخت و آن پول را برداشت و رفت.
💠💠💠💠 ۳
خضر مدتی نزد اربابش ماند ولی دید اربابش کاری را برعهده او نمی گذارد.
روزی به اربابش گفت: تو مرا برای خدمت خریده ای ،دستور بده تا کاری را برای تو انجام دهم.
تاجر گفت: من خوش ندارم که تو را به زحمت افکنم،تو پیرمرد سالخورده ای.
خضر گفت : نه کار برای من زحمت نیست.
تاجر سنگ بزرگی در گوشه خانه اش نشان داد که لازم بود شش نفر کارگر در طول روز بتوانند آن را بردارند و بیرون ببرند و گفت این سنگ را از خانه خارج کن.
خضر در همان ساعت سنگ را برداشت و به تنهایی بیرون برد.
تاجر تعجب کرد و گفت بسیار نیکو انجام دادی و با قدرتی که هیچکس آن قدرت را ندارد.
💠💠💠💠 ۴
پس از مدتی تاجر تصمیم گرفت به مسافرت برود .به خضر گفت : من تو را امین یافتم ،تو را در خانه ام میگذارم،نسبت به اهل خانه جانشین خوبی باش تا بازگردم،من خوش ندارم تو را به زحمت افکنم.
خضر گفت: هرکاری میخواهی بفرما.
تاجر گفت: مقداری خشت آماده کن تا بازگردم.
تاجر رفت و بعد از مدتی برگشت و دید خضر ساختمان خانه را به طور محکم درست کرده،به خضر گفت: تو را به ( آبروی) خدا سوگند میدهم بگو کیستی و کارت چیست.
خضر گفت: تو مرا به امر عظیم سوگند دادی و همین وجه خدا مرا به بندگی او وا داشته است،من خضر هستم و بعو ماجرای فقیر و قسمی که داده بود را تعریف کرد.
سپس گفت: این را بدان که اگر شخصی را به خدا سوگند دهند تا کاری را انجام دهد و آی شخص قدرت انجام ان را داشته باشد ولی انجام ندهد در روز قیامت به گونه ای محشور میشود که در صورتش گوشت و خون نیست و تنها استخوانی که بر اثر به هم خوردنشان صدایش به گوش میرسد در چهره او دیده میشود.
💠💠💠💠 ۵
تاجر معذرت خواهی کرد و گفت پدر و مادرم بفدایت،در مورد خود و اهل خانه ام هرگونه که میخواهی رفتار کن اگر بخواهی تو را آزاد کردم هرجا میخواهی برو.
خضر گفت: دوست دارم مرا آزاد کنی تا به عبادت خداوند بپردازم،تاجرهم عذرخواهی کرد و او را آزاد کرد.
خضر گفت: حمد و سپاس خداوندی را که توفیق بندگی درگاهش را به من عنایت فرمود و مرا در پرتو بندگیش از انحرافات نجات داد.
💠💠💠💠 ۶