کلافگی ناشی از درد کل دیوار های قلب و ذهن و روحم رو گرفته
کلافم کردن..کلافم کردی..کلافم میکنه
همه چیز..تقریبا همه چیز
کلافگی کلافم کرده
شاید این جمله ها برای تو کلا معنی نده..قطعا معنی نمیده
شاید تو زیادی کوری
شاید ما زبونمون یکی نیست
اما واقعیت اینه که وقتی حرف از عقاید و ذهن من میشه تو با خواست خودت احمق میشی و تقصیرا رو میندازی گردن و من کلماتم
حماقت اختیاریت کلافم کرده
حرفایی که زدی و حرفای نزدت حتی..کلافم کردن
حس آدمیو دارم که بالای قبر های خالی قبرستون بالا دو نفر از عزیزانش که به دروغ بهش گفتن اینجا خاکشون کردن وایساده و داره حرف میزنه
از کلافگی میگه از عشق میگه از درد میگه از کابوس میگه از مرگ میگه از خستگی میگه از رنج میگه از خون میگه از فریاد میگه..ولی
هرچقدرم کلماتش عمیق باشن
هرچقدرم نویسنده خوبی باشه
هرچقدرم کلمات بهترین دوستاش باشن
هیچ فرقی نمیکنه..
چون مخاطبای همیشگیش دوتا قبر خالین..غم انگیزه
اینکه من هرچی که داشتم و دادم و تو حتی قبر های خالی قبرستون ذهن من رو پر نکردی تا حداقل با دونستن اینکه تو واقعا تو افکارم مردی یکم آروم بگیرم..
حس میکنم کل این مکالمه یکطرفه غم انگیزه..
کاش یکی بود بهم میگفت که چرا بعد از تو..همه چیز غم انگیز شد
ولی غم خوبه..مثل رنج مثل درد مثل فکر
همشون..آدما رو باهوش میکنن
بزرگ میکنن
ولی خیلی وقته سوال شده برام..که یه آدم باهوشِ بزرگِ عاقل که غم کل دنیاشو گرفته خوشبخت تره..یا اون احمقی که قبلا بودم
هنوز نمیدونم ترجیح میدادم سالم و احمق باشم یا زخم خورده و باهوش..
نمیدونم ولی فکر کنم ترجیح میدم باهوش و زخم خورده باشم
از احمق بودن خوشم نمیاد
از گذشتمم خوشم نمیاد
از هیچی خوشم نمیاد..تقریبا از هیچی
58
May 11
May 11
هدایت شده از قِشاع .
من اگه بخوام تنهایی رو معنی کنم میگم:
«بعد از شنیدن خبرهای خوب،
کسی رو نداشته باشی که براش توضیح بدی»
هدایت شده از قِشاع .
اون گریه ای که جلوشو گرفتی و اشکی که نریختی چون فکر کردی ضعفه، میشه معده درد عصبی، سردرد، ریزش مو، اگزمای پوستی، دندون قروچه، میشه ضعیف شدن سیستم ایمنی، خواب های آشفته.