در قفلِ فروبسته‌ی غم‌های دلِ خويش آن كهنه كليديم كه دندانه نداريم - حزین لاهیجی

عه راستی عیدتون مبارک

رفته هنوز هم نفسم جا نیامده‌ست عشق کنار وصل به ماها نیامده‌ست معشوق آنچنان که تویی دیده روزگار عاشق چو من هنوز به دنیا نیامده‌ست صد بار وعده کرد که فردا ببینمش  صد سال پیر گشتم و فردا نیامده‌ست یک عمر زخم بر جگرم بود و سوختم  یکبار هم برای تماشا نیامده‌ست ای مرگ جام زهر بیاور که خسته‌ایم امشب طبیب ما به مداوا نیامده‌ست دلخوش به آنم از سر خاکم گذر کند گیرم برای فاتحه ی ما نیامده‌ستsn

کجاها را به دنبالت بگردم.؟ شهر خالی را؟!

🎼 • • •

🌱_ درد یعنی بزنی دست به انکار خودت عاشقش باشی و افسوس گرفتار خودت !! 🌱_ به خدا درد کمی نیست که با پای خودت بدنت را بکشانی به سر دار خودت 🌱_کاروان رد بشود ، قصه به آخر برسد بشوی گوشه ای از چاه خریدار خودت 🌱_درد یعنی لحظاتی به دلت پشت کنی بشوی شاعر و یک عمر بدهکار خودت 🌱_درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد بگذاری برود ! آه ... به اصرار خودت 🌱_بگذاری برود در پی خوشبختی خود و تو لذت ببری از غم و آزار خودت 🌱_درد یعنی بروی ، دردسرش کم بشود بشوی عابر آواره ی افکار خودت 🌱_اینکه سهم تو نشد درد کمی نیست ولی درد یعنی بزنی دست به انکار خودت ...

یه جوری همش شعر ها قشنگن که الان اینجا میشه آرشیو شعر sn

گودرت

دوری از بزم تو عمریست که حرمان من است زدم و می زنم از دست غمت داد هنوز - شهریار

با ما چه کرده بُغض که دور از تو سال‌هاست لب باز می‌کنیم، سخن گریه می‌کند - حسین دهلوی

دل ندادم که مرا یک روز "خاکستر" کنی دل به تو دادم که حالم را کمی بهتر کنی خسته‌ام از هر نفس که بی تو باید بگذرد خواستی با رفتنت این دیدگان را تر کنی رفتی و از من گذر کردی زمانه این نخواست در کنارم عشق را با عمق جان باور کنی بعد تو با خاطراتت زندگی را ساختم کاش برگردی برایم فکرِ بال و پر کنی روز و شب با اشک‌هایم می‌نویسم بی‌صدا! ای دل دیوانه باید با غم او سر کنی گر چه شاعر نیستم اما دلم می‌خواست تو با تمام جان و دل این شعر را از بر کنی sn