eitaa logo
کانال تبلیغی امامعلی پور
95 دنبال‌کننده
132 عکس
53 ویدیو
0 فایل
کانال پاسخ به سوالات شرعی ودینی @jabimamalipour
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
»»» آیه ی روز : ********** لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىَ تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُوا مِن شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ آل عمران-92 هرگز به (حقیقت) نیکوکاری نمی‌رسید مگر اینکه از آنچه دوست می‌دارید، (در راه خدا) انفاق کنید؛ و آنچه انفاق می‌کنید، خداوند از آن آگاه است. ********** نکته ها: كلمه ى «بِرّ» به خیر وبركت گسترده، وزمینى كه براى كشت و زراعت ویا سكونت مهیّاست، گفته مى شود. همچنین به گندم كه غذاى عموم انسان ها وانواع حیوانات است، «بُرّ» گفته مى شود. با توجّه به اشتقاق لغوى «برّ» كه به معناى توسعه در خیر است؛ در قرآن، ایمان و عمل صالح و جهاد و نماز و وفاى به عهد، از نمونه هاى بِرّ معرفى شده اند.[101] همگان توصیه شده اند كه در انجام «برّ» همدیگر را یارى كنند. «تعاونوا على البرّ» و در این[102] آیه نیز مى فرماید كه شما هرگز به این گوهر گرانبها نمى رسید، مگر آنكه از آنچه دلپسند شماست وآن را دوست مى دارید، انفاق كنید. نمونه هایى از انفاق مؤمنان - ابوطلحه انصارى، بیشترین درختان خرما را در مدینه داشت وباغ او محبوب ترین اموالش بود. این باغ كه روبروى مسجد پیامبر صلى الله علیه وآله واقع شده بود، آب زلالى داشت. رسول خداصلى الله علیه وآله گاه وبى گاه وارد آن باغ مى شد واز چشمه ى آن مى نوشید. این باغِ زیبا و عالى، درآمد كلانى داشت كه مردم از آن سخن مى گفتند. وقتى آیه نازل شد كه «لن تنالوا البرّ حتى...» او خدمت پیامبر رسید وعرض كرد: محبوب ترین چیزها نزد من این باغ است، مى خواهم آن را در راه خدا انفاق كنم. پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: تجارت خوبى است، آفرین بر تو، ولى پیشنهاد من آن است كه این باغ را به فقراى فامیل و بستگان خویش دهى. او قبول كرد وباغ را بین آنان تقسیم نمود. - مه[103]مانى بر ابوذر وارد شد، ابوذر گفت: چون من گرفتارى دارم، شما خودتان یكى از شتران مرا نحر و غذا تهیه كنید. آنها شتر لاغرى را انتخاب كردند. ابوذر ناراحت شد و پرسید: چرا شتر فربه و چاق را نیاوردید؟ گفتند: آن را براى نیاز آینده تو گذاشتیم. ابوذر فرمود: روز نیاز من روز قبر من است.[104] - وقتى فاطمه زهراعلیها السلام را در شب عروسى به خانه شوهر مى بردند، فقیرى از حضرت پیراهن كهنه اى خواست. فاطمه زهرا علیها السلام به یاد این آیه «لن تنالوا البر...» همان پیراهن نوى عروسیش را انفاق كرد. - عبداللّه بن جعفر، غلام سیاهى را دید كه در باغى كارگرى مى كند، به وقت غذا سگى وارد باغ شد و در برابر غلام نشست. غلام لقمه اى به او داد، باز سگ با نگاه خود تقاضاى غذا كرد، غلام غذاى خود را لقمه لقمه به او داد تا تمام شد. از او پرسید: خودت چه مى خورى؟ گفت: من امروز سهمى ندارم. پرسید: چرا این ********** پیام ها: - یگانه راه رسیدن به مقام نیكوكاران، انفاق خالصانه از امور مورد علاقه است، نه فقط ذكر و دعا. «لن تنالوا البرّ...» - در مكتب اسلام، هدف از انفاق تنها فقرزدایى نیست، بلكه رشد انفاق كننده نیز مطرح است. دل كندن از محبوب هاى خیالى وشكوفاشدن روح سخاوت، از مهم ترین آثار انفاق براى انفاق كننده است. «لن تنالوا البرّ» - دلبستگى به دنیا سبب محروم شدن از رسیدن به مقام برّ است. «لن تنالوا البرّ» - سعادتِ فرد در سایه نگاه اجتماعى وكریمانه اوست. «لن تنالواالبرّحتّى تنفقوا» - بهترین چیز دوست داشتنى براى انسان «جان» است. پس شهدا كه جان خود را در راه خدا مى دهند، به بالاترین مقام بِرّ مى رسند. «تنفقوا مما تحبّون» - آنچه را كه خود دوست مى دارى انفاق كن، نه آنچه را كه بینوایان دوست مى دارند. زیرا ممكن است فقرا به جهت شدّت فقر، به اشیاى ناچیز نیز راضى باشند. «ممّا تحبّون»، نه «ممّایحبّون» - انسانى كه تربیت الهى یافته، اسیر مال و ثروت نیست، بلكه حاكم بر آنهاست. «تنفقوا ممّا تحبّون» - در انفاق، اصل كیفیّت است، نه كمیّت. «ممّاتحبّون» - اسلام، مكتب انسان دوستى است نه مال دوستى. «تنفقون مما تحبون» - در انفاق نه افراط و نه تفریط، تنها بخشى از آنچه را دوست دارى، انفاق كن. «ممّا تحبّون» - محبّت به مال در نهاد هر انسانى هست: «ممّا تحبّون»آنچه خطرناك است، شدّت محبّت است كه مانع انفاق شود. «و انّه لحبّ الخیر لشدید»[108] - مهم انفاق است حتّى اگر اندك باشد. «و ما تنفقوا من شى ء» آرى یك برگ زرد روى آب، مى تواند كشتى صدها مورچه شود. - حال كه خداوند انفاق ما را مى بیند، چرا در كمّ و كیف آن كوتاهى كنیم؟ بیایید بهترین ها را انفاق كنیم. «فان اللّه به علیم» ----- 108) عادیات، 8. **********
🔴امیر نگاهت باش تا اسیر گناهت نشوی ✍در بنی‌اسرائیل زنی زناکار بود، که هرکس با دیدن جمال او، به آلوده می‌شد! درب خانه‌اش به روی همه باز بود، در اطاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان را به می‌کشید، هرکس به نزد او می‌آمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می‌داد! عابدی از آنجا می‌گذشت، ناگهان چشمش به جمال خیره کننده زن افتاد، پول نداشت، پارچه‌ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست، وقتی چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد که‌ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبی‌هایم از بین خواهد رفت! رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند می‌ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند.گفت: ای زن! من از خدا می‌ترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش تأسف و حسرت می‌خورد و سخت می‌گریست! زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می‌خواست مرتکب شود، این گونه به وحشت افتاد؛ من سال‌هاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال کرد و در را بست و جامه کهنه‌ای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج می‌دهم، شاید با من کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد. بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلّش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین شدند!! 📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی، ج 13، نوشته استاد حسین انصاریان ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @Imamalipour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 فرشتگان در حال خواندن اسامی جهنمیان بودند... که ناگهان نامش خوانده شد... "چگونه می توانند مرا به جهنم ببرند؟ دو فرشته او را گرفتند و به سوی جهنم بردند... او تمام اعمال خوبی که انجام داده بود،را فریاد می زد... نیکی به پدرش و مادرش،روزه هایش،نمازهایش،خواندن قرآنش و... التماس میکرد ولی بی فایده بود. او را به درون آتش انداختند. ناگهان دستی بازویش را گرفت و به عقب کشید. پیرمردی را دید و پرسید: "کیستی؟" پیرمرد گفت: "من نمازهای توام". مرد گفت: "چرا اینقدر دیر آمدی؟ چرا در آخرین لحظه مرا نجات دادی؟ پیرمرد گفت: چون تو همیشه نمازت را در آخرین لحظه میخواندی! آیا فراموش کرده ای؟ در این لحظه از خواب پرید. تا صدای اذان را شنید وضو گرفت و به نماز ایستاد. *نمازت را سر وقت، چنان بخوان كه گویا آخرین نمازی است که میخوانی. خدا ميفرماید: من تعهدى نسبت به بنده ام دارم كه اگر نماز را در وقتش بپا دارد او را عذاب نكنم و او را به بهشت ببرم.
🌷 🌷 .... 🌷هر هفته با شهید احمدعلی نیری به زیارت مزار شهدا می‌رفتیم. یک‌بار سر مزار شهیدی رسیدیم که او را نمی‌شناختم. همانجا نشستیم فاتحه‌ای خواندیم. اما احمدآقا حال عجیبی پیدا کرده بود. در راه برگشت پرسیدم: «احمدآقا این شهید را می‌شناختی؟» پاسخ داد: «نه.» پرسیدم: «پس چرا سر مزار او آمدیم؟» اما جوابی نداد. فهمیدم حتماً یک ماجرایی دارد. اصرار کردم. 🌷وقتی پافشاری من را دید آهسته به من گفت: «این‌جا بوی امام زمان (عج) را می‌داد. مولای ما قبلاً به کنار مزار این شهید آمده بودند.» البته می‌گفت: «اگه این حرف‌ها را می‌زنم فقط برای این است که یقین شماها زیاد شود و به برخی از مسائل اطمینان پیدا کنی و تا زنده‌ام نباید جایی نقل کنی!» 🌹خاطره ای به یاد معزز احمدعلی نیری 📚 کتاب "عارفانه" ♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌ لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَجــــ @Imamalipour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ حضرت مهدی (عج) أَنَا اَلْمَهْدِيُّ أَنَا قَائِمُ اَلزَّمَانِ أَنَا اَلَّذِي أَمْلَأُهَا عَدْلاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراًمنم مهدی، و منم قائم دوران. منم آن که دنیا را پر از عدل و داد می کند، آن گونه که پر از ستم شده باشد 📗كمال الدين ج2 ص444 🔻شرح حدیث علی بن احمد خدیجی از شخصی به نام «ازدی»نقل می کند:در مسجدالحرام مشغول طواف بودم. شش دور طواف کرده بودم، می خواستم دور هفتم را آغاز کنم که در سمت راست کعبه حلقه ای از مردم را دیدم و جوانی خوش سیما و خوشبو و با هیبت را مشاهده کردم که سخن می گفت و به مردم نزدیک می شد. نیکوتر و شیرین تر از کلامش نشنیده بودم. آمد و نشست. پیش رفتم که با او صحبت کنم، مردم مرا کنار زدند. از بعضی پرسیدم: او کیست؟ گفتند:او فرزند پیامبر خداست. سالی یک بار برای یاران خاص خود آشکار می شود وبا آنان سخن می گوید. به هر طریق خود را به او نزدیک کردم و گفتم: سرورم به قصد هدایت یابی به حضور رسیده ام، مرا ارشاد کنید. حضرت سنگ ریزه ای به دستم داد. روی به این سو برگرداندم. همراهانش به من گفتند: چه به تو داد؟ گفتم: سنگ ریزه. مشت خود را باز کردم، دیدم قطعه ای طلاست. من رفتم، دیدم ایشان در پی من آمد و به من فرمود: حجت بر تو ثابت و حق برای تو آشکار شد و کوری از تو رخت بربست. مرا میشناسی؟ گفتم: نه فرمود: «منم مهدی قائم دوران که زمین را پر از عدل و داد خواهم کرد، آنگونه که از ستم پر شده است.» راستی چه افتخاری است دیدن خورشید جمال آن امام غایب. دستم اگر به آن شاه می رسید پایم به عرش، از شرف و جاه می رسید دیگر مرا نیاز به گفتن نبود، اگر آن کس که هست از دلم آگاه، می رسید ای کاش آن لطیف تر ازگل، شبی آهسته با نسیم سحرگاه می رسید می شد ز روشنی شب تاریک من چو روز گر بر فراز کلبه ام، آن ماه می رسید 📗منبع: ، جواد محدثی ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @Imamalipour
له✨﷽✨ 📙داســتــان مـعـنــوی ✍طلبه ای در یک از شهرها زندگی می‌کرد از نظر مادی در فشار بود و از نظر ازدواج نیز مشکلاتی داشت. 🌙یک شب متوسل به امام زمان (علیه‌السلام) شد چند شبی بعد از این توسل امام زمان (علیه‌السلام) را در خواب دید ❤️حضرت فرمودند: فلانی می‌دانی چرا دعایت مستجاب نمی‌شود؟ گفت: چرا؟ فرمودند: طول امل و آرزو داری 🕋گاهی انسان به در خانه خدا می‌رود دعا می‌کند اما با نقشه می‌رود دل به این طرف و آن طرف حرکت می‌کند 🤲گاهی به خدا یاد می‌دهد و می‌گوید: خدایا در دل فلانی بینداز بیاید مشکل مرا حل بکند ❤️فرمودند: شما به خدا یاد ندهید خدا خودش بلد است انسان به ائمه معصومین (علیه السلام) هم نباید یاد بدهد باید بگوید خدایا من این خواست را دارم و به هیچ کس هم نمی‌گویم طول امل نباید داشته باشیم۵ 🔹طلبه گفت: یابن رسول الله من همین طور هستم که می‌فرمائید بهتر از این نمی‌توانم باشم چه کنم؟ می‌خواهم خوب باشم اما تا می‌آیم دعا کنم فلانی و فلانی در ذهنم می‌آیند و این گونه دعا می‌کنم ❤️حضرت فرمودند: حالا که طول امل و موانع اجابت داری نایب بگیر تا حضرت فرمودند نایب بگیر. 🔹طلبه می‌گوید: آقا جان شما نائب می‌شوید؟ ❤️حضرت فرمودند: بله قبول می‌کنم می‌گوید دیدم حضرت نایب شدند و لب های حضرت دارد حرکت می‌کند از خواب بیدار شدم گفتم: اگر حاجتم هم برآورده نشود مهم نیست در عالم رؤیا حجت خدا را یکبار زیارت کردم 📿بلند شدم وضو بگیرم تا نماز شب و نماز شوق به جا بیاورم دیدم در مدرسه را می‌زنند. ❓گفتم: این وقت شب کیست که در مدرسه را می‌زند؟ رفتم در مدرسه را باز کردم دیدم دایی خودم است گفتم: دایی جان چه شده این وقت شب؟ گفت: با تو کاری دارم امشب هر کاری کردم دیدم خوابم نمی‌برد فکر و خیالات مرا برداشته بود یک مرتبه این خیال همه وجودم را فرا گرفت من که پسر ندارم همه اموالم از بین می‌رود یک دختر هم که بیشتر ندارم فکر کردم اگر دخترم را به تو بدهم همه اموالم هم در اختیار توست. 📚مأخذ، کتاب بهترین شاگرد شیخ @Imamalipour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا