رمانی جذاب.....
🔶 بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بیحالم تنها سقف بلند بالای سرم را میدید که گرمای انگشتانش را روی گونهام حس کردم و لحن گرمترش را شنیدم :«نازنین!»
🔶درد از روی شانه تا گردنم میکشید، بهسختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پردهای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم.
🔶 صدای مردانی را از پشت پرده میشنیدم و نمیفهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمیکردم حالا به حالم گریه کند. ردّ #خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی میزد.
🔶میدید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمیشد که با هر دو دستش صورتم را #نوازش میکرد و زیر لب میگفت :«منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم میکشوندم اینجا!»
🔶 او با همان لهجه عربی به نرمی #فارسی صحبت میکرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به #عربی فریاد میزدند، سرم را پُر کرده بود که با نفسهایی بریده پرسیدم :«اینجا کجاس؟»
🔶با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت میکشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :«مجبور شدم بیارمت اینجا.»
🔶 صدای #تکبیر امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به #مسجد عُمری آورده است و باورم نمیشد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :«نازنین باور کن نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!»
🔶سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداریام داد :«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!»
🔶حالت تهوع طوری به سینهام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم میدید که از جا پرید و اگر او نبود از #ترس تنهایی جان میدادم که به التماس افتادم :«کجا میری سعد؟»
🔶 کاسه صبرم از تحمل اینهمه #وحشت در نصفه روز تَرک خورده و بیاختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش میزد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت :«میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگیام فرار کرد.
🔶تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزهای که نمیدانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بیاجازه داخل شد.
🔶 از دیدن صورت سیاهش در این بیکسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این #رافضی را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی میکنی #ایرانی¿......
هدایت شده از اینفوقارچ🍄
#پارت_واقعی 🙈🌺
سرم تو سینی #چایی🥃 بود سرم رو بلند کردم تا امیر یل رو دیدم #هل شدم و سینی چایی ریخت رو پاش 😊
الهی# پسر_مردم که نابود ☹️
شد به زور بردمش و تو حموم و #شلوارک😂 کامیار رو بهش دادم وقتی از حموم اومد بیرون
مات نگاش کردم و بعد زدم زیر #خنده
از قهقهه های بلندم 🤣مهمونا با #ترس و سراسیمه😱 اومدن تو اول تعجب کرده😳 بودن اما بعد اونام میخندیدن 😂
#امیریل_مغرور_کت_و_شلوارک
بیا ببین سپیده چه بلا هایی سر امیر یل در نمیاره 😂💋
@serwe4
هدایت شده از اینفوقارچ🍄
#پارت_واقعی 🙈🌺
سرم تو سینی #چایی🥃 بود سرم رو بلند کردم تا امیر یل رو دیدم #هل شدم و سینی چایی ریخت رو پاش 😊
الهی# پسر_مردم که نابود ☹️
شد به زور بردمش و تو حموم و #شلوارک😂 کامیار رو بهش دادم وقتی از حموم اومد بیرون
مات نگاش کردم و بعد زدم زیر #خنده
از قهقهه های بلندم 🤣مهمونا با #ترس و سراسیمه😱 اومدن تو اول تعجب کرده😳 بودن اما بعد اونام میخندیدن 😂
#امیریل_مغرور_کت_و_شلوارک
بیا ببین سپیده چه بلا هایی سر امیر یل در نمیاره 😂💋
@serwe4
هدایت شده از اینفوقارچ🍄
#پارت_واقعی 🙈🌺
سرم تو سینی #چایی🥃 بود سرم رو بلند کردم تا امیر یل رو دیدم #هل شدم و سینی چایی ریخت رو پاش 😊
الهی# پسر_مردم که نابود ☹️
شد به زور بردمش و تو حموم و #شلوارک😂 کامیار رو بهش دادم وقتی از حموم اومد بیرون
مات نگاش کردم و بعد زدم زیر #خنده
از قهقهه های بلندم 🤣مهمونا با #ترس و سراسیمه😱 اومدن تو اول تعجب کرده😳 بودن اما بعد اونام میخندیدن 😂
#امیریل_مغرور_کت_و_شلوارک
بیا ببین سپیده چه بلا هایی سر امیر یل در نمیاره 😂💋
@serwe4
هدایت شده از اینفوقارچ🍄
#پارت_واقعی 🙈🌺
سرم تو سینی #چایی🥃 بود سرم رو بلند کردم تا امیر یل رو دیدم #هل شدم و سینی چایی ریخت رو پاش 😊
الهی# پسر_مردم که نابود ☹️
شد به زور بردمش و تو حموم و #شلوارک😂 کامیار رو بهش دادم وقتی از حموم اومد بیرون
مات نگاش کردم و بعد زدم زیر #خنده
از قهقهه های بلندم 🤣مهمونا با #ترس و سراسیمه😱 اومدن تو اول تعجب کرده😳 بودن اما بعد اونام میخندیدن 😂
#امیریل_مغرور_کت_و_شلوارک
بیا ببین سپیده چه بلا هایی سر امیر یل در نمیاره 😂💋
@serwe4
هدایت شده از اینفوقارچ🍄
#پارت_واقعی 🙈🌺
سرم تو سینی #چایی🥃 بود سرم رو بلند کردم تا امیر یل رو دیدم #هل شدم و سینی چایی ریخت رو پاش 😊
الهی# پسر_مردم که نابود ☹️
شد به زور بردمش و تو حموم و #شلوارک😂 کامیار رو بهش دادم وقتی از حموم اومد بیرون
مات نگاش کردم و بعد زدم زیر #خنده
از قهقهه های بلندم 🤣مهمونا با #ترس و سراسیمه😱 اومدن تو اول تعجب کرده😳 بودن اما بعد اونام میخندیدن 😂
#امیریل_مغرور_کت_و_شلوارک
بیا ببین سپیده چه بلا هایی سر امیر یل در نمیاره 😂💋
@serwe4
هدایت شده از اینفوقارچ🍄
#پارت_واقعی 🙈🌺
سرم تو سینی #چایی🥃 بود سرم رو بلند کردم تا امیر یل رو دیدم #هل شدم و سینی چایی ریخت رو پاش 😊
الهی# پسر_مردم که نابود ☹️
شد به زور بردمش و تو حموم و #شلوارک😂 کامیار رو بهش دادم وقتی از حموم اومد بیرون
مات نگاش کردم و بعد زدم زیر #خنده
از قهقهه های بلندم 🤣مهمونا با #ترس و سراسیمه😱 اومدن تو اول تعجب کرده😳 بودن اما بعد اونام میخندیدن 😂
#امیریل_مغرور_کت_و_شلوارک
بیا ببین سپیده چه بلا هایی سر امیر یل در نمیاره 😂💋
@serwe4