eitaa logo
ادیت سریال های ایرانی
129 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
765 ویدیو
96 فایل
ادیت سریال های ایرانی برای تبادلات بیاید پی وی @najva138 در خدمتم🙂💕 تولد کانالمون 1399/10/29
مشاهده در ایتا
دانلود
رمانی جذاب..... 🔶 بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بی‌حالم تنها سقف بلند بالای سرم را می‌دید که گرمای انگشتانش را روی گونه‌ام حس کردم و لحن گرم‌ترش را شنیدم :«نازنین!» 🔶درد از روی شانه تا گردنم می‌کشید، به‌سختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پرده‌ای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم. 🔶 صدای مردانی را از پشت پرده می‌شنیدم و نمی‌فهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمی‌کردم حالا به حالم گریه کند. ردّ روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی می‌زد. 🔶می‌دید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمی‌شد که با هر دو دستش صورتم را می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم می‌کشوندم اینجا!» 🔶 او با همان لهجه عربی به نرمی صحبت می‌کرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به فریاد می‌زدند، سرم را پُر کرده بود که با نفس‌هایی بریده پرسیدم :«اینجا کجاس؟» 🔶با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت می‌کشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :«مجبور شدم بیارمت اینجا.» 🔶 صدای امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به عُمری آورده است و باورم نمی‌شد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :«نازنین باور کن نمی‌تونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!» 🔶سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداری‌ام داد :«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!» 🔶حالت تهوع طوری به سینه‌ام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم می‌دید که از جا پرید و اگر او نبود از تنهایی جان می‌دادم که به التماس افتادم :«کجا میری سعد؟» 🔶 کاسه صبرم از تحمل اینهمه در نصفه روز تَرک خورده و بی‌اختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش می‌زد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت :«میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگی‌ام فرار کرد. 🔶تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزه‌ای که نمی‌دانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بی‌اجازه داخل شد. 🔶 از دیدن صورت سیاهش در این بی‌کسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی می‌کنی ¿......
هدایت شده از اینفوقارچ🍄
🙈🌺 سرم تو سینی 🥃 بود سرم رو بلند کردم تا امیر یل رو دیدم شدم و سینی چایی ریخت رو پاش 😊 الهی# پسر_مردم که نابود ☹️ شد به زور بردمش و تو حموم و 😂 کامیار رو بهش دادم وقتی از حموم اومد بیرون مات نگاش کردم و بعد زدم زیر از قهقهه های بلندم 🤣مهمونا با و سراسیمه😱 اومدن تو اول تعجب کرده😳 بودن اما بعد اونام میخندیدن 😂 بیا ببین سپیده چه بلا هایی سر امیر یل در نمیاره 😂💋 @serwe4
هدایت شده از اینفوقارچ🍄
🙈🌺 سرم تو سینی 🥃 بود سرم رو بلند کردم تا امیر یل رو دیدم شدم و سینی چایی ریخت رو پاش 😊 الهی# پسر_مردم که نابود ☹️ شد به زور بردمش و تو حموم و 😂 کامیار رو بهش دادم وقتی از حموم اومد بیرون مات نگاش کردم و بعد زدم زیر از قهقهه های بلندم 🤣مهمونا با و سراسیمه😱 اومدن تو اول تعجب کرده😳 بودن اما بعد اونام میخندیدن 😂 بیا ببین سپیده چه بلا هایی سر امیر یل در نمیاره 😂💋 @serwe4
هدایت شده از اینفوقارچ🍄
🙈🌺 سرم تو سینی 🥃 بود سرم رو بلند کردم تا امیر یل رو دیدم شدم و سینی چایی ریخت رو پاش 😊 الهی# پسر_مردم که نابود ☹️ شد به زور بردمش و تو حموم و 😂 کامیار رو بهش دادم وقتی از حموم اومد بیرون مات نگاش کردم و بعد زدم زیر از قهقهه های بلندم 🤣مهمونا با و سراسیمه😱 اومدن تو اول تعجب کرده😳 بودن اما بعد اونام میخندیدن 😂 بیا ببین سپیده چه بلا هایی سر امیر یل در نمیاره 😂💋 @serwe4
هدایت شده از اینفوقارچ🍄
🙈🌺 سرم تو سینی 🥃 بود سرم رو بلند کردم تا امیر یل رو دیدم شدم و سینی چایی ریخت رو پاش 😊 الهی# پسر_مردم که نابود ☹️ شد به زور بردمش و تو حموم و 😂 کامیار رو بهش دادم وقتی از حموم اومد بیرون مات نگاش کردم و بعد زدم زیر از قهقهه های بلندم 🤣مهمونا با و سراسیمه😱 اومدن تو اول تعجب کرده😳 بودن اما بعد اونام میخندیدن 😂 بیا ببین سپیده چه بلا هایی سر امیر یل در نمیاره 😂💋 @serwe4
هدایت شده از اینفوقارچ🍄
🙈🌺 سرم تو سینی 🥃 بود سرم رو بلند کردم تا امیر یل رو دیدم شدم و سینی چایی ریخت رو پاش 😊 الهی# پسر_مردم که نابود ☹️ شد به زور بردمش و تو حموم و 😂 کامیار رو بهش دادم وقتی از حموم اومد بیرون مات نگاش کردم و بعد زدم زیر از قهقهه های بلندم 🤣مهمونا با و سراسیمه😱 اومدن تو اول تعجب کرده😳 بودن اما بعد اونام میخندیدن 😂 بیا ببین سپیده چه بلا هایی سر امیر یل در نمیاره 😂💋 @serwe4
هدایت شده از اینفوقارچ🍄
🙈🌺 سرم تو سینی 🥃 بود سرم رو بلند کردم تا امیر یل رو دیدم شدم و سینی چایی ریخت رو پاش 😊 الهی# پسر_مردم که نابود ☹️ شد به زور بردمش و تو حموم و 😂 کامیار رو بهش دادم وقتی از حموم اومد بیرون مات نگاش کردم و بعد زدم زیر از قهقهه های بلندم 🤣مهمونا با و سراسیمه😱 اومدن تو اول تعجب کرده😳 بودن اما بعد اونام میخندیدن 😂 بیا ببین سپیده چه بلا هایی سر امیر یل در نمیاره 😂💋 @serwe4