eitaa logo
ادیت سریال های ایرانی
128 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
765 ویدیو
96 فایل
ادیت سریال های ایرانی برای تبادلات بیاید پی وی @najva138 در خدمتم🙂💕 تولد کانالمون 1399/10/29
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
عشق ❤️آسمانی داداش 😱😭. . . انتقام 👿. . . خودت دیدی چقد جون کندم . . . اون شوهرمه 😡. . . آ. قا . . عا . . . محسن😳 . . . دوستش نداشتی دروغ بود 😭😡. . ‌. بابا میشد 😭. . . یعنی منم فراموش کرد 🥺💔. . . من خیانت نکردم 😭 . . . پس آرزوهام چی 😭 . . . سرعت ماشین بالا بود . . . مهدیس 😡. . . نمیزارم 😭😡اون داره نفس میکشه . . . جنسمون جوره🤪😂 . . . به شمام میگن رفیق 😡😭 . . . از قلبش خون میومد 🙃💔 . . . من هیچ وقت دوستش نداشتم💔 . . . یا زهرا 😱💔 . . . بچه هام 😭😱 . . . بی غیرت 😒 . . . شهید ش 😭💔 . . . _________________________________ اگه علاقه داری از ادامه رمان سردربیاری کلیک کن رو لینک @ihffgui
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
اگر شماهم میخواید که از کانالتون همینجوری تبلیغ بشه در کانال تبادلات عضو بشید توضیحات بیشتر اونجا سنجاقه🖇👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/443613348C1213ff3558 مدیر های محترم حتما در کانال تبادلات عضو باشید و حتما جذبتون رو پیوی بگید💫 بعد از یک ساعت همه بنر هارو پاک کنید✅
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
سلام به همه طرفدار های گاندو یه کانال داریم برای شما عاشق های گاندو 🌿 این کانال یه رمان خیلی زیبا هم داره😍 بخشی از رمان امنیت ایران 👇 ایران - 41 ریحانه: توی حیاط سایت، شسته بودم دیدم آقا محمد اومد سریع از جام بلند شدم و رفتم سمت آقا محمد محمد: سلام خانم محمودی ریحانه: سلامی کردم و با همون نگرانی و صدای لرزون گفتم:: رسول چی شد؟.. محمد: نگران نباشید رسول حالش خوبه الان هم بیمارستان ... ریحانه: خدا رو شکر میشه آدرس بیمارستان رو بدید... محمد: بله حتما( آدرس رو گفت) ریحانه: ممنون با اجازه محمد: خدانگهدار __________________________________________ ریحانه: رفتم توی بیمارستان و به مسئول پذیرش گفتم:: سلام خانم خسته نباشید ببخشید آقای رسول حسینی رو اینجا آوردن ؟ پرستار: بله راهروی سمت چپ اتاق سوم ریحانه: ممنون پرستار: خواهش میکنم🙂 ریحانه: رفتم جایی که گفته بود دیدم رسول روی تخت خوابیده بیهوش دکتر هم داره رسول رو معاینه میکنه دکتر که از اتاق اومد بیرون سریع رفتم سمت دکتر دکتر: سلام بفرمایید ریحانه: سلام آقای دکتر همراه آقای حسینی هستم حالش چطور؟؟.. دکتر: شما نسبتی دارید باهاشون؟. ریحانه: نامزد بنده هستن... دکتر: خوشبختانه خطر رفع شده تونستیم با عمل جراحی گلوله ای که به پاشون خورده بود رو بیرون بیاریم و الان هم بیهوش هستن یه چند روز اینجا باشن اگر بهتر شدن مرخص میشن ریحانه: تشکر کردم و رفتم رو بروی اتاق رسول روی صندلی نشستم قرآن کوچیکی که توی کیفم بود در آوردم و شروع کردم به خوندن _________________________________________ میخوای بقیه رمان رمان رو بخونی ؟ @Gondoo1401
هدایت شده از بنر حقوقی پاک نشه..! «تبادلات گاندویی»
بهترین رمان هارو اینجا بخون😍👌🏻👇🏻 رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 محمد عاشق خواهر رسول شده و رسولم عاشق خواهر محمد شده😂😐 (شخصیت های رمان از سریال گاندو هستن) ـــــــ ⇩ آوا: از وقتی از بیمارستان مرخص شدم همش تو اتاقمم... حالم اصلا خوب نیست! نمیدونم واقعیت کدومه! کی داره راست میگه.. کی داره دروغ میگه! یعنی رسول بهم دروغ نگفته! یعنی محمد راست گفت! داشتم دیوونه میشدم... با صدای در از افکارم بیرون پریدم... با صدایی که از ته چاه میومد گفتم:: بفرمایید! و عطیه وارد شد... عطیه: با عصبانیت شروع به حرف زدن کردم: آوا تو کی میخوای باور کنی.. کی میخوای باور کنی رسول بیچاره بی گناهه.. چند بار باید واقعیت رو برات توضیح بدیم تا باور کنی... آوا: حتی یه کلمه هم حرف نزدمو نگاهمو فرش داده بودم... عطیه: نگام کن... صدام بلند تر شد:: آوا نگام کن میگممم آوا: چشمای پراز اشکمو به عطیه دوختم... عطیه: متوجه حال بدش شدم.. یکم تن صدامو کمتر کردم.. اصلا میدونی الان رسول چه حالی داره! با بغض ادامه دادم:: بیمارستانه.. از بس ریخته تو خودش.. از بس هرچی گفتیو هیچی نگفت... بغض و دادم مخلوط شده بود: از بس بهش اهمیت ندادیو بهش تهمت زدی آوا: اشکام شروع به باریدن کردن... عطیه: داشتم از اتاق میومدم بیرون که.. ــــــ رمان هایی تو این کانال قرار میگیرن که هیچ جا نمیتونی پیداشون کنی😍 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 بدووو عضو شووو الان پاک میکنمااااا😱
نویسنده استاد رسولتونو شهید کرررده😭😱🔪 بدووو عضو شووو تا از دستت نرفتهه🥺👆🏻👆🏻 @rooman_gando_1400 @rooman_gando_1400 @rooman_gando_1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما این مستر مو فرفری که یه ملتو عاشق خودش کرده رو میشناسی🙈❤️ میخوام یه پیج بهت معرفی کنم که کلیی فیلم و عکس از جذاب خان میزاره🥲🤍 اگر ویدیو بالارو کامل ببینی متوجه میشی چه پست های خفنی میزاره💕🖇 یه سری از فعالیت های خفنش👇🏻 استوری و پست پیج رسمی دلبر جان🥺🌿 فرضیه های جذاااااب😍❣ رمان های خفن و هیجان انگیز🤩💛 کلیییی ادیت جذاب🦄💜 بدو عضو شو که میخوام بپاکم😌✌️🏻 (پیج در روبیکا) https://rubika.ir/majid_norouzi_fan
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
اونایی که کشته مرده گاندو هستن حتما کانال های زیادی دارن اما اما اما این کانال با همه فرق داره باور نمیکنی ※ باشه الان لینک کانال رو میفرستم بزن رو پیوستن و ببین 😍 اما قبلش بذار یکم از کانال بگم این کانال ادیت فیلم چالش فیلم استوری ها رمان ها و کلی چیز های خفن داره ♥️ تازه هر ۱۰ نفری که اضافه میشه مدیر ۵ تا تم میفرسته تو گروه خب اینم لینک کانال @mahdesg بزن رو پیوستن
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
- چیه‌چراحالت‌گرفت‌است؟ + هیچی‌،شنیدم‌آیدی‌این‌کانال‌را‌نداری😳 - کدوم‌کانال؟ +اول‌از‌همه‌یه‌سوال‌مگه‌ دختر محجبه نیستی؟ - بله‌با‌افتخار😉 +این‌کانال‌هرروز‌کلی‌فیلم‌و‌عکس‌ خیلی قشنگ می‌گذاردو‌رمان‌خیلی‌باحال‌هم‌دارد😍 - واقعا!لطفا‌آیدی‌کانالش‌را‌بده🍁 +اول‌از‌همه‌شیرینی‌بده‌که‌برایت‌یه‌کانال‌به‌این‌خوبی‌آوردم🌱 _اول برم داخلش بعد 😂 بیا‌اینم‌ایدی‌کانال😍✨ @chaddory - دستت‌طلا🍁من‌برم‌داخل‌کانال‌یاعلی🌱خدانگه‌دار😉 + خدانگه دار😂✨
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
گاندویی هستی اما تمام کلیپ هایی که تو سایر کانال ها میبینی جدید نیستن و حوصله سربرن😪🤦🏻‍♀؟ فن بازیگرای گاندویی اما ادیت و عکس جدیدی ازشون نداری😳🤦🏻‍♀؟ یه کانال معرفی میکنم تمام اینا رو داره تازه چندتا رمان هم داره که زمانی که حوصلت سر رفته میتونی بخونی😃 قسمتی از رمان: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عَــیْـــن،شْــیْــن،قْــاٰفـ♡ــ ◕‿◕ سعید داخل خونه موند تا هواسش باشه سوژه بیرون نره.. رفتیم داخل آقا محمد اشاره کرد که من از سمت راست برم خودشم از سمت چپ محسن هم گذاشت همون جا بمونه ک اگه اتفاقی افتاد بتونه به سعید خبر بده.. من رفتم داخل هیچ کس نبود همین طوری داشتم میگشتم ک یهو صدای شلیک... یاحسین.. بدو بدو رفتم سمت در دیدم محسن بهت زده داره به من نگاه میکنه فهمیدم به سمت آقا محمد بوده سریع رفتم سمت آقا محمد یاخدا آقا محمدددد... دیدم آقا محمد تیر خورده سمت قلبش چشماشو بسته هرچی تکونش میدم چشماشو باز نمیکنه.... من:سعیددد سریع یه آمبولانس خبر کن... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میخوای بقیشو بخونی؟🙃 میخوای بدونی محمد چیشد؟😨 بیا کانال زیر..👇 تازه قراره اتفاقات جالبی تو رمان شون بیافته😉 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @gandoia @gandoia
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
سلام بزرگوار یک کانال دارم یک رمان جذاب می زاره هم عاشقانه هم امنیتی قسمتی از این رمان رو بخون بعد عضو شو تا ازدست ندادی 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 (رمان عشق به وطن ) مهرانه :داشتیم با خانواده چایی میخوردیم !یک دفعه یک پیااام اومد دد از جام پریدممم وااای مهنا : مهرانه !حالت خوبه ؟ مهرانه :آ آ ر ره خ و ب م مهنا : مهرانه: با خوندن پیام سریع رفتم بالاتو اتاقم 😖 می خواستم زنگ بزنم به دکتر توفیقی استادم ولی .... پ'ن :یعنی چه پیامی اومده بود! ادامه دارد ...🍃 ______________________________ مهرانه ومهنا خواهر های محمد هستن ☺️ رسول عاشق میشه 🤣بیاو ببین قصد ترور ... دارن 😢 راستی رمان بچه مهندس هم می زاریم اگر با سریال بچه مهندس اشنا نیستی تو این کانال میتونی هم رمانش رو بخونی هم باهاش اشنا بشی 😉☺️ ادامه ی رمان در https://eitaa.com/joinchat/3100180637C340f3ade9e ورود اقایان ممنوع 🚫
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
😳 باورت‌ نمیشه پدر شهید هنگام تعریف کردن خاطرات فرزندان شهیدش از دنیا رفت😨😲 فیلمش‌سنجاقه↓😥 عشق بین پدر و پسر را باید دید😪 https://eitaa.com/joinchat/4019716224Caa47f71515 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب المهدی ❤🥀 اَسَلامُ عَلَیکَ یا بَقیَه الّله 🥀 سلام بر تو ای عزت بخش مومنانی که خوار شمرده شده اند ….💔 ای راز نگهدار دل زار کجایی؟! ای ماه مناجات شب تار کجایی؟! روز ها رفت و فقط حسرت دیدار رخت مانده بر این دل یعقوبی ما آقا جان ما غایبیم او منتظر ماست...!! کانالی برای دلتنگان مهدی موعود(عج ) 🥀 💔⃟🥀|@mahdi_1401 ورود برادران ممنوع❌ پیگرد الهی دارد‼️
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
سلام عه کجا؟😓 یه کانال برات آوردم با یه رمان گاندویی بپر توش ____قسمتی از رمان_____ مصطفی:پس کوش؟کجاست؟کجا رفته این بچه؟😥کل خانه رو دنبالش گشتم با همون لباس های خیس از مطبخ گرفته تا زیر تخت و کمد رختخوابی اما دریغ از یه اثر یا نشانه پس چرا نیست؟چرا در راهرو باز بود یهو جرقه ای در ذهنم خورد به طرف راهرو دویدم و به دقت روی زمین را نگاه کردم چند قطره خون روی زمین ریخته بود توی صورتم زدم و جیغ کشیدم😱 داشتی میخوندی؟ مصطفی داشت دنبال یکی میگشت اگه دوست داری ادامه رمان رو بخونی بیا تو کانال😉 تازه آموزش عوض کردن تم شاد و ساخت تم ایتا رو هم گذاشته😲 https://eitaa.com/joinchat/2195194034C296fc0916d منتظر حضور پر مهرتان آن هستیم🙂 ورود آقایان ممنوع🚫
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
آقا یه لحظه یه لحظه یه استپ اینجا بکنید😁 ایسسسسسسست خب اهم اهم بهتره بگم یه چراغ قرمز اینجا بدارند گلوم درد گرفت😆 خب چی میخواستم بگم؟ آهان شما دعوت شدید به خواندن یه رمان ناب از جنس عاشقان شهادت یه رمانی که مثل و مانندش هیچ جا پیدا نمی کنید😌 میپرسید کجا؟ خب با من بیاید تا بهتون بگم قسمتی از رمان عطیه:معلوم هست تو کجایی؟چرا هر چی زنگ میزنم جواب نمیدهی؟😥 محمد:ببخشید عطیه شرایط جواب دادن نداشتم😔 عطیه:نمیگی من نگرانت میشم؟😒 محمد:حالا چرا اینقدر خوش اخلاق؟😆 عطیه:آخه محمد تو که میدونی من دلم کوچیکه تقی به توقی بخئوره نگران میشم چرا گوشیتو جواب نمیدهی؟بابا مردم از دلشوره خودت که میدونی زندگی بدوت تو برایم بی معناست🥺چرا آخه اینجوری میکنی؟ محمد:باشه باشه ببخشید یعنی الان قهری؟ عطیه:بله😌 محمد:ای بابا عطیه لوس نشو دیگه😒 عطیه:شوخی کردم بابا شوخی کردم😂❤️ محمد:از دست تو🤕😂 عطیه:کی میای خونه؟🙂 محمد:شب خوبه واسه اذان؟😇 عطیه:هر طور خودت راحتی زود بیا یه خبر خوب برات دارم خداحافظ😉 محمد:قربانت خداحافظ زنگ زدم به سعید الو سعید شما کارتون تمومه؟ سعید:بله آقا محمد:پس ببریدش بازداشتگاه خداحافظ موتور رو روشن کردم و راه افتادم سمت خونه ناشناس1:حالا وقتشه برو دنبالش ناشناس:خیالت تخت من کارمو بلدم جوری میزنم که در جا بمیره😏 ناشناس¹:حله😏 ______________ دیدی؟ محمد😱 بیا اینجا تا ادامه شو بخونی رمانی که اینجا میذاره محشره از دستش نده https://eitaa.com/joinchat/2195194034C296fc0916d منتظر حضور گرمتان هستیم🙂❤️ ورود آقایان ممنوع🚫
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
سلام بزرگوار یک کانال دارم یک رمان جذاب می زاره هم عاشقانه هم امنیتی قسمتی از این رمان رو بخون بعد عضو شو تا ازدست ندادی 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 (رمان عشق به وطن ) مهرانه :داشتیم با خانواده چایی میخوردیم !یک دفعه یک پیااام اومد دد از جام پریدممم وااای مهنا : مهرانه !حالت خوبه ؟ مهرانه :آ آ ر ره خ و ب م مهنا : مهرانه: با خوندن پیام سریع رفتم بالاتو اتاقم 😖 می خواستم زنگ بزنم به دکتر توفیقی استادم ولی .... پ'ن :یعنی چه پیامی اومده بود! ادامه دارد ...🍃 __________________________ مهرانه ومهنا خواهر های محمد هستن ☺️ رسول عاشق میشه 🤣بیاو ببین قصد ترور ... دارن 😢 راستی رمان بچه مهندس هم می زاریم اگر با سریال بچه مهندس اشنا نیستی تو این کانال میتونی هم رمانش رو بخونی هم باهاش اشنا بشی 😉☺️ ادامه ی رمان در https://eitaa.com/joinchat/3100180637C340f3ade9e ورود اقایان ممنوع 🚫
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
ریحانه : آقا رسول آقا رسول توروخدا بیایین سریع رسول : بله الان میام ، چی شده ؟😨 ریحانه : آقا رسول یه نگاه به کامپیوتر بندازین چرا اینجوری شده ؟؟😵 رسول : یا خدا 😱😱 داوود داووووووود برو به آقا محمد بگو بیان بدوووو داوود : تق تق تق . آقا محمد ببخشید میدونم جلسه دارین ولی رسول گفت سریع بیایین خیلی ضروریه خییلییی محمد : باشه اومدم محمد : چی شده رسول ؟😨 رسول : آقا محمد اطلاعات کامپیوتر ریحانه خانم خیلی سریع داره خالی میشه.... 😧😱 😂😂بقیش رو برو تو کانال بخون دیگ اجازه ندارم برات بزارم😂 اینم لینک😂👇🏻 @Roman_dakhil_eshgh منتظرتیم❤️
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
دو دقیقه حواستونو بدین به من🔊🎀 میخوام بهترین پیج روزمرگی توی روبیکارو بهتون معرفی کنم😍 هر سفری که میره واستون ویدیوهاشو میزاره✈️ یه عکاس حرفه ای که کلی عکسای جذاب گرفته تا الان📷 و کلیییی کار خفن و جذاب دیگه، که وقتی وارد پبجش بشی میبینی👌🏻 رااستی الانم اسباب کشی دارنو کلییی ویدیو میزاره واستون... اگر میخوای تو تابستون حوصله ات سرنره و کلییی خوش بگذرونی بپر تو⇩ https://rubika.ir/daily_life_with_mobina (پیج در روبیکا)
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
اگر شماهم میخواید که از کانالتون همینجوری تبلیغ بشه در کانال تبادلات عضو بشید توضیحات بیشتر اونجا سنجاقه🖇👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/443613348C1213ff3558 مدیر های محترم حتما در کانال تبادلات عضو باشید و حتما جذبتون رو پیوی بگید💫 بعد از یک ساعت همه بنر هارو پاک کنید✅
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
رمان عاشقی عشق میخواهد یه رمان امنیتی جذاب و عاشقانه تکه هایی از فصل ۳ _با اجازه ی... _آجی مهنازززززز _من...خوبم...ولی...بچم...هه _6 ماهه است و هنوز نیومدید برا تعیین جنسیت؟ _خیلی...قشنگه:) _آقای رسول منتظری،از حالا به بعد من و شما هیچ نسبتی با هم نداریم! _یه عمر زندگیمو تباه کرد _ولی من عاشقش بودم _یعنی تو چهار ماه بارداری تو از من پنهان کردی؟:/ _چشماتو ببند _خوش اومدی دختر گلم _چی چیو توضیح میدهی اینکه جاسوسی؟ _عاشقی یعنی چی؟ _شوهر من با همسر شما... _من تنها با یه بچه کوچیک نمیتونم این بچه مادر میخواد! _لالایی لالا بخواب دختر قشنگم _حتی اگه بمیرم نمیذارم چادر از سرم برداید:) _هه ماشه...خیلی راحت میتونم ماشه رو بکشم و بعد همه چی تموم میشه _خواهری:) _من فقط یه چیز میخوام _اون خواهر منه اون همه چیز منه هق _خیلی راحت توی یه جمله خلاصه اش میکنم _خیلی...دوست...دارم...داداشی:) _دیر کردی _مثل همیشه:) _قرار نبود تنهام بذاری بی معرفت:) _تو سه ماهگی طعم یتیمی رو چشیدن چه حسی داره؟:) _دخترمم مثل خودم _فقط بی مادر شد _چقدر بگم دوست دارم تا برگردی؟:) _رسول بسهه _عاشقی عشق میخواهد https://eitaa.com/joinchat/2195194034C296fc0916d
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
وای توی کانالش یه مطالبی میزاره آدم شک مینکه که واقعا [اِـماـمـ🕊ـزَماـنو] میشناسه یا نه 😐 یه آیه هایی از قُرِآنْ میگه که میشه سَنْگِ صَبْوْرِ این روزای بیقراریمون 🙂 کارشم که حرف از شُهَدْآ و تعریف از جبهه و جنگه یه جوری حرف میزنه انگار خودش اَسیر بوده تو تَکْرِیتْ و ما هم اَسیر موبایل😑 کْآنْآلِشَم که وَقْفِ ست🌿 https://eitaa.com/joinchat/561512614Cf3a09f431a دیشب میگفت میتونی بشماری ببینی چن تا چفیه خونی شد تا چادر تو خاکی نشه؟🤔
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 محمد عاشق خواهر رسول شده و رسولم عاشق خواهر محمد شده😂😐 (شخصیت های رمان از سریال گاندو هستن) ـــــــ ⇩ آوا: دوباره برام پیامک اومد... دستام میلرزید.... گوشیو باز کردم.. خودش بود... «آوا بانو چرا نیومدی سر قرار قبلی؟ ولی عیب نداره عکساشو واست میفرستم... لوکیشن امروزم میفرستم خودتو برسون تا با چشای خودت ببینی میخوای زن چه مامورلکی بشی» آوا: عکسارو که دیدم دلم لرزید.... نفس نفس میزدم... قلبم درد میکرد... اول خواستم پیامارو پاک کنم ولی با خودم گفتم:: اصن شاید... شاید با یه رسول دیگه اشتبام گرفته... 🙂😞 ولی از کجا میدونه من اوام... 🙂😞 نه بابا نه... همش تشابه اسمیه...🙂😞 اون عکساهم حتما فتوشاپه🙂😞 شایدم همش شوخیه🙂😞 اصن میرم خودم میفهمم🙂😞 ـــــــــــــــــــ آوا: همونجایی که نوشته بود منتظر بودم... چند دقیقه گذشت خبری نبود... نفس عمیقی کشیدم و خداروشکر کردم و لبخند روی لب هام نقش بست... داشم برمیگشتم که.... با چیزی که دیدم سرجام میخکوب شدم😳 اشک جلو چشامو گرفته بود... چند بار چشمامو بازو بسته کردم تا بهتر ببینیم.. باورم نمیشد... رسول بود... کنار یه زن.. ــــــ رمان هایی تو این کانال قرار میگیرن که هیچ جا نمیتونی پیداشون کنی😍 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 بدووو عضو شووو الان پاک میکنمااااا😱 ــــــ