eitaa logo
ادیت سریال های ایرانی
128 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
765 ویدیو
96 فایل
ادیت سریال های ایرانی برای تبادلات بیاید پی وی @najva138 در خدمتم🙂💕 تولد کانالمون 1399/10/29
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
سلام گاندو رو دیدی؟ آخه کیه که گاندو رو ندیده این کانال همه چی میزاره از رمان گاندو بگیر تا هر چی که فکرشو بکنی و خیلی چیزای دیگه حالا یک تیکه رو بخون اگه خوشت اومد برو تو کانالش 👇 رفتیم خونه و ماجرا رو برای روهام و مامان توضیح دادیم رها: رفتم خونه درو که کلید زدم همه چشما اومد سمتم سلام چیزی شده؟ سعید:(دست زد) احسنت رها خانم احسنت شما مگه توی این خاک به دنیا نیومدی چرا اینکارو کردی چرا رها: چیشده میشه بگی چی شده سعید: میری جاسوسی این مملکتو میکنی ها مامان بابا اینطوری تربیتت کردن ها رسول: چرا جاسوسی کردی چرا با امیر و شارلوت رفتی چرا ها چرا رها (با بغض): من توضیح میدم سعید: چه توضیحی ها چه توضیحی رها از جلوی چشمام گمشو برو حالا اگر دوست داری ادامه ی رمان رو بخونی بیا توی این کانال زود باش 👇 🇮🇷عاشقان شهادت🇮🇷 @dkyhmspek
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
سلام یه کانال هست که فقط چالش های پرداخت میزاره سارا . 🍓واقعا سال هاست که دنبال کانال پرداخت میگردم 🍓 محیا . 🍌بله الان لینک میدم نری از دست میدی یعنی عالیه تازه تاسیس 🍌 سارا . 🍓ممنونم ازت 🍓 محیا . 🍌لینک کانال 🍌 @Maaaaaaahhj
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
یه کانال پر از کلیپ های گاندویی،عکس نوشته ها گاندویی ، کلی چالش و فال و رمان های جذاب و هیجانی😍😍😍😍😍زود عضو شو تا از دستش ندادی😉😉😉😉https://eitaa.com/tarafdarangondoo بخشی از رمان : بعد از مراسم عروسی که در مهاباد بود به سمت تهران حرکت کردیم.در بین راه تلفنم زنگ خورد.نگاه کردم دیدم عزیزه،وقتی جواب دادم عطیه بود میخواست بپرسه کی میرم خونه.داشتیم صحبت میکردیم که...... میخوای بدونی بقیش چیه ؟😊پس سریع روی لینک بزن و عضو کانال شو😍 راستی توی رمان داوود با خواهر رسول ازدواج میکنه 😍 رسول هم با خواهر داوود 😍
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
_سلام خوبی؟😉 _سلام نه😕 _چرا؟🤔 _یک کانال میخوام که مطالب مذهبی درباره امام زمان و .....بزاره،و مخصوص دخترا باشه. _اینکه مشکلی نیست 😌 من یک کانال میشناسم پر از این مطالبه🙃🌷 _واقعا؟😍😍 _آره😉 _میشه لینکشو بدی😃 _بله چرا که نه😇 _بفرمایید👇 @ormehdi_1401 _دختران مهدوی☺️💞 _وای چه عالیه😍😍😍😍 _بله 😌🌿
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
رمانی پر از هیجان،غم؛شادی صدای انفجار اومد...... ممکنه یه مدت نتونن راه برن....... شارلوت داره از کشور خارج میشهه......... ته قلبم میدونستم که هیچ اتفاقی برای داوود نمیوفته.................. چه شهادت چه زخمی شدن در راه دفاع از کشور بد نیست🙂........... بچه پسره اسمشو قراره بذاریم امیرعلی🙂..................... حلالم کن.................. خط قرمز ما امنیت کشوره!!................ صدایی که همه رو مبهوت کرد................. دیدی.. بالاخر..ه..نو..ب..ت منم..شد‌.. نبی.نم.اشک.ت.و.فر.مانده🙂اهم..... رسولللللللللللللل......... رسول؟؟؟ رسول مگه آب نمیخواستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟....... مکن تحدیدم از کشتن... که من.. تشنه زارم به خون خویشتن... شارلوت مریضه...... میخواد تورو ببینه....... داداشت زنده است..... باورم نمیشد که بعد 14 سال ازادم کردن............. چقدر تغییر کرده بود ...... موهاش دیگه داشت سفید میشد....... خدایا هرچی تو بخوای🙂......... 🇮🇷https://eitaa.com/tarafdarangondoo🇮🇷
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
🌱بسم رب العشق🌱 اهل رمان خوندن هستی؟ یه رمان گاندویی از جنس《 عشق،ناراحتی،امید،خنده،درد،》😄💔 { رمان نعمت اللهی } قسمت هایی از رمان💛👇🏻 _ ببخشید بابا، رسول الان اصلا حالش خوب نیست، فردا صبح خودم علیرضا رو میارم _ با فکر کردن به گذشته حالم خیلی بد شد، دوباره اون بغض لعنتی بهم چنگ میزد، دلم خیلی براش تنگ شده بود خیلی💔 _ وسط عمل حال همسرتون خیلی بد شد ولی پسرتون به دنیا اومد.. یعنی پسرتون زنده موند _ امام رضا درمون دردی،بیا و درمون درد منم باش! _‌جدی جدی بابابزرگ شدم رفتا!😂 _ یه بار دیگه بهم بگو، داداش🥺 _ چه حسه قشنگی داشت بوسه‌اش _ آره داداشم رسول پسرته _ اون زَلده، خولشیدم حلف میزنه😂 ••••••••••••••••• دوست داشتی رمانو؟ پس بزن روی لینک زیر تا این رمان رو بخونی https://eitaa.com/gahdo12 https://eitaa.com/gahdo12 رمان نعمت اللهی🌼❤️
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
یعنی باور کنم که گالریت مخزن کلیپ های نابِ مداحی نیست؟🤨😳 بهت قول میدم از کانالمون نهایت لذتتو ببری😉😝👀 پس بدو بیا عضو شو😁❤️👀 https://eitaa.com/joinchat/763167011Cb98a07e041 به احترامتون هم کپی از کانال حلاله حلاله؛) منتظرتم..🏃🏻‍♀🏃🏻‍♀🏃🏻‍♀🏃🏻‍♀
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
اونایی که کشته مرده گاندو هستن حتما کانال های زیادی دارن اما اما اما این کانال با همه فرق داره باور نمیکنی ※ باشه الان لینک کانال رو میفرستم بزن رو پیوستن و ببین 😍 اما قبلش بذار یکم از کانال بگم این کانال ادیت فیلم چالش فیلم استوری ها رمان ها و کلی چیز های خفن داره ♥️ تازه هر ۱۰ نفری که اضافه میشه مدیر ۵ تا تم میفرسته تو گروه خب اینم لینک کانال @mahdesg بزن رو پیوستن
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
- چیه‌چراحالت‌گرفت‌است؟ + هیچی‌،شنیدم‌آیدی‌این‌کانال‌را‌نداری😳 - کدوم‌کانال؟ +اول‌از‌همه‌یه‌سوال‌مگه‌ دختر محجبه نیستی؟ - بله‌با‌افتخار😉 +این‌کانال‌هرروز‌کلی‌فیلم‌و‌عکس‌ خیلی قشنگ می‌گذاردو‌رمان‌خیلی‌باحال‌هم‌دارد😍 - واقعا!لطفا‌آیدی‌کانالش‌را‌بده🍁 +اول‌از‌همه‌شیرینی‌بده‌که‌برایت‌یه‌کانال‌به‌این‌خوبی‌آوردم🌱 _اول برم داخلش بعد 😂 بیا‌اینم‌ایدی‌کانال😍✨ @chaddory - دستت‌طلا🍁من‌برم‌داخل‌کانال‌یاعلی🌱خدانگه‌دار😉 + خدانگه دار😂✨
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
سلام بزرگوار یک کانال دارم یک رمان جذاب می زاره هم عاشقانه هم امنیتی قسمتی از این رمان رو بخون بعد عضو شو تا ازدست ندادی 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 (رمان عشق به وطن ) مهرانه :داشتیم با خانواده چایی میخوردیم !یک دفعه یک پیااام اومد دد از جام پریدممم وااای مهنا : مهرانه !حالت خوبه ؟ مهرانه :آ آ ر ره خ و ب م مهنا : مهرانه: با خوندن پیام سریع رفتم بالاتو اتاقم 😖 می خواستم زنگ بزنم به دکتر توفیقی استادم ولی .... پ'ن :یعنی چه پیامی اومده بود! ادامه دارد ...🍃 ______________________________ مهرانه ومهنا خواهر های محمد هستن ☺️ رسول عاشق میشه 🤣بیاو ببین قصد ترور ... دارن 😢 راستی رمان بچه مهندس هم می زاریم اگر با سریال بچه مهندس اشنا نیستی تو این کانال میتونی هم رمانش رو بخونی هم باهاش اشنا بشی 😉☺️ ادامه ی رمان در https://eitaa.com/joinchat/3100180637C340f3ade9e ورود اقایان ممنوع 🚫
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
😳 باورت‌ نمیشه پدر شهید هنگام تعریف کردن خاطرات فرزندان شهیدش از دنیا رفت😨😲 فیلمش‌سنجاقه↓😥 عشق بین پدر و پسر را باید دید😪 https://eitaa.com/joinchat/4019716224Caa47f71515 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
سلام عه کجا؟😓 یه کانال برات آوردم با یه رمان گاندویی بپر توش ____قسمتی از رمان_____ مصطفی:پس کوش؟کجاست؟کجا رفته این بچه؟😥کل خانه رو دنبالش گشتم با همون لباس های خیس از مطبخ گرفته تا زیر تخت و کمد رختخوابی اما دریغ از یه اثر یا نشانه پس چرا نیست؟چرا در راهرو باز بود یهو جرقه ای در ذهنم خورد به طرف راهرو دویدم و به دقت روی زمین را نگاه کردم چند قطره خون روی زمین ریخته بود توی صورتم زدم و جیغ کشیدم😱 داشتی میخوندی؟ مصطفی داشت دنبال یکی میگشت اگه دوست داری ادامه رمان رو بخونی بیا تو کانال😉 تازه آموزش عوض کردن تم شاد و ساخت تم ایتا رو هم گذاشته😲 https://eitaa.com/joinchat/2195194034C296fc0916d منتظر حضور پر مهرتان آن هستیم🙂 ورود آقایان ممنوع🚫
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
آقا یه لحظه یه لحظه یه استپ اینجا بکنید😁 ایسسسسسسست خب اهم اهم بهتره بگم یه چراغ قرمز اینجا بدارند گلوم درد گرفت😆 خب چی میخواستم بگم؟ آهان شما دعوت شدید به خواندن یه رمان ناب از جنس عاشقان شهادت یه رمانی که مثل و مانندش هیچ جا پیدا نمی کنید😌 میپرسید کجا؟ خب با من بیاید تا بهتون بگم قسمتی از رمان عطیه:معلوم هست تو کجایی؟چرا هر چی زنگ میزنم جواب نمیدهی؟😥 محمد:ببخشید عطیه شرایط جواب دادن نداشتم😔 عطیه:نمیگی من نگرانت میشم؟😒 محمد:حالا چرا اینقدر خوش اخلاق؟😆 عطیه:آخه محمد تو که میدونی من دلم کوچیکه تقی به توقی بخئوره نگران میشم چرا گوشیتو جواب نمیدهی؟بابا مردم از دلشوره خودت که میدونی زندگی بدوت تو برایم بی معناست🥺چرا آخه اینجوری میکنی؟ محمد:باشه باشه ببخشید یعنی الان قهری؟ عطیه:بله😌 محمد:ای بابا عطیه لوس نشو دیگه😒 عطیه:شوخی کردم بابا شوخی کردم😂❤️ محمد:از دست تو🤕😂 عطیه:کی میای خونه؟🙂 محمد:شب خوبه واسه اذان؟😇 عطیه:هر طور خودت راحتی زود بیا یه خبر خوب برات دارم خداحافظ😉 محمد:قربانت خداحافظ زنگ زدم به سعید الو سعید شما کارتون تمومه؟ سعید:بله آقا محمد:پس ببریدش بازداشتگاه خداحافظ موتور رو روشن کردم و راه افتادم سمت خونه ناشناس1:حالا وقتشه برو دنبالش ناشناس:خیالت تخت من کارمو بلدم جوری میزنم که در جا بمیره😏 ناشناس¹:حله😏 ______________ دیدی؟ محمد😱 بیا اینجا تا ادامه شو بخونی رمانی که اینجا میذاره محشره از دستش نده https://eitaa.com/joinchat/2195194034C296fc0916d منتظر حضور گرمتان هستیم🙂❤️ ورود آقایان ممنوع🚫
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
سلام بزرگوار یک کانال دارم یک رمان جذاب می زاره هم عاشقانه هم امنیتی قسمتی از این رمان رو بخون بعد عضو شو تا ازدست ندادی 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 (رمان عشق به وطن ) مهرانه :داشتیم با خانواده چایی میخوردیم !یک دفعه یک پیااام اومد دد از جام پریدممم وااای مهنا : مهرانه !حالت خوبه ؟ مهرانه :آ آ ر ره خ و ب م مهنا : مهرانه: با خوندن پیام سریع رفتم بالاتو اتاقم 😖 می خواستم زنگ بزنم به دکتر توفیقی استادم ولی .... پ'ن :یعنی چه پیامی اومده بود! ادامه دارد ...🍃 __________________________ مهرانه ومهنا خواهر های محمد هستن ☺️ رسول عاشق میشه 🤣بیاو ببین قصد ترور ... دارن 😢 راستی رمان بچه مهندس هم می زاریم اگر با سریال بچه مهندس اشنا نیستی تو این کانال میتونی هم رمانش رو بخونی هم باهاش اشنا بشی 😉☺️ ادامه ی رمان در https://eitaa.com/joinchat/3100180637C340f3ade9e ورود اقایان ممنوع 🚫
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
ریحانه : آقا رسول آقا رسول توروخدا بیایین سریع رسول : بله الان میام ، چی شده ؟😨 ریحانه : آقا رسول یه نگاه به کامپیوتر بندازین چرا اینجوری شده ؟؟😵 رسول : یا خدا 😱😱 داوود داووووووود برو به آقا محمد بگو بیان بدوووو داوود : تق تق تق . آقا محمد ببخشید میدونم جلسه دارین ولی رسول گفت سریع بیایین خیلی ضروریه خییلییی محمد : باشه اومدم محمد : چی شده رسول ؟😨 رسول : آقا محمد اطلاعات کامپیوتر ریحانه خانم خیلی سریع داره خالی میشه.... 😧😱 😂😂بقیش رو برو تو کانال بخون دیگ اجازه ندارم برات بزارم😂 اینم لینک😂👇🏻 @Roman_dakhil_eshgh منتظرتیم❤️
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
رمان عاشقی عشق میخواهد یه رمان امنیتی جذاب و عاشقانه تکه هایی از فصل ۳ _با اجازه ی... _آجی مهنازززززز _من...خوبم...ولی...بچم...هه _6 ماهه است و هنوز نیومدید برا تعیین جنسیت؟ _خیلی...قشنگه:) _آقای رسول منتظری،از حالا به بعد من و شما هیچ نسبتی با هم نداریم! _یه عمر زندگیمو تباه کرد _ولی من عاشقش بودم _یعنی تو چهار ماه بارداری تو از من پنهان کردی؟:/ _چشماتو ببند _خوش اومدی دختر گلم _چی چیو توضیح میدهی اینکه جاسوسی؟ _عاشقی یعنی چی؟ _شوهر من با همسر شما... _من تنها با یه بچه کوچیک نمیتونم این بچه مادر میخواد! _لالایی لالا بخواب دختر قشنگم _حتی اگه بمیرم نمیذارم چادر از سرم برداید:) _هه ماشه...خیلی راحت میتونم ماشه رو بکشم و بعد همه چی تموم میشه _خواهری:) _من فقط یه چیز میخوام _اون خواهر منه اون همه چیز منه هق _خیلی راحت توی یه جمله خلاصه اش میکنم _خیلی...دوست...دارم...داداشی:) _دیر کردی _مثل همیشه:) _قرار نبود تنهام بذاری بی معرفت:) _تو سه ماهگی طعم یتیمی رو چشیدن چه حسی داره؟:) _دخترمم مثل خودم _فقط بی مادر شد _چقدر بگم دوست دارم تا برگردی؟:) _رسول بسهه _عاشقی عشق میخواهد https://eitaa.com/joinchat/2195194034C296fc0916d
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
رمان گرداب،به زودی در کانال: @gandoia ___________________ _رمان جانان رو خوندی؟ تنهایم نگذار رو چی؟ عین شین قاف رو ک دیگه خوندی!!! اتهام ک یکی از بهترین رماناشونه! هیچ کدومو نخوندی؟:/ اشکال نداره... بیا ی قسمت از رمان جدیدشو بخون اگ خوشت اومد عضو شو!! اول چنلیه ک رمانی با ژانرِ:گاندویی(خارج از محدوده امنیتی)،ماکانی،تخیلی،میزارههه😱 ی قسمت از رمان گرداب:👇🏻 🩸 .... 🩸🩸🩸 🩸🩸 🩸 با سرجام رو به گفتم _ ... رو ؟ رو گرفت با دو تا ذهنم سمت رفت... پسره خراب ببین هم ... با رد شدن از حرفم موند و تپش قلبم تر شد نه‌ نداره اینا امیر ک(: رسول خفه شو!!! فقط چشماشه این مضخرف دیگ چیه؟ در باز شد و اومد تو چرا پوشیده بود؟ _ سلام به دادن سر کرد _ شده ؟چرا سیاه ؟ انگار جمله کافی بود راه باز شه _ نگرانم میکنی !!! ؟ + ... _ خب؟؟؟ نفس برای کردن کشید + بود(: عضو شو تا پاک نشده(: @gandoia
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
(رمان مثله شدگان) نمیدونم چی شد... نفهمیدم چی شد... تا یکم از ماشین دور شدم دیدم همون پسره محمد موتور پیاده شد و به سمتم دوید و از پشت بغلم کرد با فشاری که به شونه هام داد مجبورم کرد خم بشم... و بعد صدای شلیک سه تا گلوله و گاز دادن به موتور دستاش که تا چند ثانیه پیش محکم دورم پیچیده شده بودن آروم آروم شل شد...... مأمور های پارکینگ با صدای گلوله اومدن بالا موتوری ها فرار کرده بودن چند نفر دورمون جمع شدن محمد افتاده بود روی زمین غرق خون بود اما من هنوز ایستاده بودم. باورم نمیشد چیشده... باورم نمیشد افتاده.... داوود به آقای رضایی گفته بود آمبولانس بفرسته پارکینگ طبقاتی نزدیک نیروگاه اما دیگه حرفی نزده بود چی شده سلام عشقم ❤️ _شما؟؟؟؟ نشناختی منم کسی امروز دیدی 😈❤️ +تو همون عوضی بی سر پا هستی با من چه کار داری من هیچی تو نیستم _نه خیر تو همه ی وجودمی خانمی عشق من بمون تنهات نمیزارم تا ابد +بیا برو گمشو عوضی برو برای یکی دیگه قربون صدقه برو _نه خیر دیگه نشد اینو نداشتیم دیگه بهت گفته بودم چه کار میکنم پس باید بهم گوش کنی + بهم وقت بده 😔 راهی براش پیدا میکنم یا نه _خوبه بعدا بهت پیام میدم کجا بیای و چه کار کنی تفهیم شد ؟ اگه میخوای ادامه رمان بخونی رو لینک زیر بزنید عضو بشین ممنون @moslah_shodagan @moslah_shodagan ✨لینک ناشناس رمان مثله شدگان ✨ https://abzarek.ir/service-p/msg/1046682 https://abzarek.ir/service-p/msg/1046682 آیدی مدیر و نویسنده : @Shiva13824
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
پارت واقعی واقعه ی شاهچراغ💔 محمد رضا :مامان ....آب......آبجی...من ....من درد دارم ....مامان 🥺😖آبجی... تهران سایت محمد :کاری داشتید آقا؟ آقای عبدی :آره محمد ..باید بری شیراز با فرمانده ی کل نیروها صحبت کردم دوست صمیمیم هستش ...باید بری شیراز خبر رسیده اون جا رو 💔 پ.ن..داستان بر اساس واقعیت برخی اتفاق ها همین اواخر افتاده بیا و ببین داستان چیه https://eitaa.com/joinchat/118686026C1b60ea0f0a
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
•شوق‌ِمَـــن• چندین‌برابرمی‌شودبا •دیدَنــت• وای‌ِمن‌دیوانه‌ام‌ •دیوانـــه‌یِ• •خَنــدیدَنت•..💜🤤 سلام به گاندویییییی هاااااا🖤🥺 حالتون چطوره؟✍🏻 شنیدم دنبال رمان گاندویی میگشتین؟!✍🏻🇮🇷☹️ خب بیا تو این کانال🖇🇮🇷 @gando_beat اینم 🇮🇷🖤✍🏻 عاقد: عروس ایا بنده وکیلم شما رو به عقد دائمی اقای داوود رهبانی دربیاورم؟ محیا: عروس رفته گل بچینه عاقد: برای بار دوم ارز میکنم وکیلم + عروس زیر لفظی میخواد😂 همه:😂😂😂😂 عاقد: عروس خانم وکیلم؟ محیا: با اجازه پدر مادرم و بزرگترا ..... بله🥺🥺 رفتم بغلش کردم و گفتم: من باید زودتر عمه بشمااااا محیا: اوه حالا شوهر عمه بچم کی بشه؟ اشاره کردم به رسول محیا: مگه میخوای بله رو به رسول بگی؟!🥴🥴 + اره....چشه مگه محیا: چش نیس گوشه + بی مزه محیا: منم باید زندایی بشم اول تو بعد من + عه نباوا اول تو تا اینکه اگه میخوای ادامشو بخونی بیا تو کانال زیر🖤🖤✍🏻 @gando_beat
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
Hello beautiful 😍❤️ دوست داری تو درسات پیشرفت خیلی زیادی داشته باشی ؟ 🍎🍓 ⧿⧿⧿⧿⧿⧿⧿⧿ ۰ • ⦁ • ۰ ⧿⧿⧿⧿⧿⧿⧿ دوست داری نمراتت از کل مدرسه بیشتر بشه و تو بشی اون شاگرد زرنگی که همه حرفتشو میزنن ؟ 🍭🌈 ⧿⧿⧿⧿⧿⧿⧿⧿ ۰ • ⦁ • ۰ ⧿⧿⧿⧿⧿⧿⧿ پس اگه خودت هم دوست داری که تو درسات پیشرفت کنی هنوز دیر نشده 😉💗 بیا به کانالم یه سر بزن مطمئنم پشیمون نمیشی و انقدر پیشرفت می‌کنی تا به دوستات هم معرفی می‌کنی 😍❤️ ┏━ꕥ━━•••━━━━┓  @lesson_1 ┗━━━━•••━━ꕥ━┛
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
@Hadise_khodadoost پارت 54 {فصل دوم } دیگه وقتش بود بلند شدم و جعبه‌ی و از توی جیبم در اوردم و جلوش زانو زدم خانوم صدف خسروی روزی که سرنوشت من و تو را با هم روبرو کرد زیباترین روز زندگی ام بود از آن زمان تاکنون در همه کارهایم از بودن تو الهام گرفته ام بزرگ ترین آرزویم این است که جزئی از وجودم بمانی و بزرگ ترین سوال  ام این است که آیا با من ازدواج می کنی؟ چشمان زیبایش که مثل اهو بود برق میزد اشک در چشمانش زیبایی چشمانش را چند برابر میکرد نگاهم در نگاه سکوت الودش که معنای همه چیز بود گره خورده بود با صدای لطیف و ارامش گفت بهاره: بله ارام وارد ساختمان نیمه کاره شدم پله هارا ارام ارام وبی صدا بالا رفتم .... الان وقتش بود اسلحه را در دستم گرفتم و نزدیک بر سرش کردم سریع دستم را دور گردنش حلقه زدم و را جلوی سرش گذاشتم اگر نزدیک بشین یک گلوله نثارش میکنم اسلحه هاتون رو بزارین زمین بلند داد زدم فکر نمیکردین به اینجا برسم نه ؟ تا نکشمت بیرون نمیرم عوضی . ارام بهم گفت خودتی این همه وقت کجا بودی دستم را محکم تر فشار دادم و گفتم زندگیم و ازم گرفتی زندگیت و ازت میگیرم معین: تو دنبال چی هستی هااا؟ بلند در جوابش داد زدم: انتقام انتقام خواهرم __ خوشت اومد..!؟ 😍 میخوای رمانش بخونی..! بیا ببین چه اتفاق هایی قراره بیوفته.. 😱😍 بدو تا از دست ندادی... 👇🏼 @bashgah_ghatl00