صدا زد: مسلم چرا گریه می کنی؟ روز اول که اومدی کوفه فکر اینجاش رو نمی کردی؟ برای ریاست اومدی؟ مسلم صدا زد:من اصلا برای خودم گریه نمی کنم، شما با من اینطوری رفتار کردید، وای به حال زن و بچهی حسین ..لبهاش خشک بود، یه ظرف آب آوردن دادن دست مسلم اومد آب رو نوشجان کنه لبهای مبارکش پاره شده بود خون میان آب ریخت، آب رو کنار گذاشت، فرمود: خدا هم انگار دوست نداره من سیراب از دنیا برم ..
شاید قراره مثل اربابم ..
#روضه
#شب_اول
بس کن رباب نیمهای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمهای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه، علی را نشان نده
گهواره نیست٬ دست خودت را تکان نده
با دستهای بسته مزن چنگ بر رخت
با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت
بس کن رباب حرمله بیدار میشود
سهمت دوباره خنده انظار میشود
ترسم که نیزهدار کمی جابجا شود
از روی نیزه رأس عزیزت رها شود
یک شب ندیدهایم که بیغم نیامده
دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده
گرچه امید چشم ترت ناامید شد
بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد
پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست٬ دست خودت را تکان مده
با خنده خواب رفته تماشا نمیکند
مادر نگفته است و زبان وا نمیکند
بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی
اصلاً خیال کن که تو اصغر نداشتی
دیگر ز یادت این غم سنگین نمیرود
آب خوش از گلوی تو پائین نمیرود
بس کن ز گریه حال تو بهتر نمیشود
این گریهها برای تو اصغر نمیشود
#روضه
@ir_tavabin