eitaa logo
بنیاد تاریخ پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی
412 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
637 ویدیو
686 فایل
تاریخ معاصر ایران و دانشنامه انقلاب اسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌀خاطرات ، به قلم خودش: (16) ♨️ پنجاه و چهار سال زندگی با رودروایستی ! 🔹... من هیچگاه در طول زندگیم از آقا لباس نخواستم، هیچگاه درخواست پول نکردم، چرا که خیلی سختم بود که خدای نکرده پاسخ او منفی باشد. بارها جورابم را وصله می‌کردم و لباسهای کهنه‌ام بسنده می‌نمودم تا کمتر برای خانه هزینه شود. البته حداقل سالی یک جفت کفش، یک چادر نماز، یکی دو پیراهن برای خود و فرزندانم تهیه می‌کردم. من از اینکه چیزی از آقا بخواهم که میلش نباشد و یا امکاناتش اجازه ندهد، پرهیز داشتم ... آقا آدم مقتصدی بود، من هم اینگونه شده بودم ولی چاره نبود، می‌بایست می‌گفتم که بچه‌ها لباس لازم دارند و چون سئوال و درخواست برایم سخت بود تا لباسهایشان مندرس نشده بود نمی‌گفتم وقتی به آقا می‌گفتم بچه‌ها لباس ندارند واقعاً نداشتند. 🔸خیال می‌کنید همین طوری یک مرتبه می‌گفتم بچه‌ها لباس ندارند؟ نه! واقعاً یک ماه فکر می‌کردم، سختم بود که هنوز هم سختم است، سعی می‌کردم به آرامی بگویم بچه‌ها لباس ندارند و او هم به آرامی جواب می‌داد: پول ندارم. دیگر اصرار فایده نداشت. من هم اهل اصرار نبودم می‌رفتم از گوشه و کنار چیزی تهیه می‌کردم یا مثلاً گوشه قبای مندرس خودش را و یا پیراهن کهنه خودم و یا لباس کهنه بچه‌های بزرگ‌تر را از هر کدام که امکان داشت لباس بچه کوچک‌تر می‌کردم و چون خیاطی بلد بودم دوخت و دوزش برایم سخت نبود... 🔹یادم هست یک هفته فکر کردم که بگویم کفش ندارم، باز نتوانستم. با خودم گفتم زن! نداشته باشی بهتر است یا اینکه بگویی در حالی که می‌دانی ندارد و جواب هم روشن است، دیدم نداشته باشم بهتر است و منصرف شدم. هنوز هم که پنجاه و چهار سال است از زندگی مشترکمان می‌گذرد و او امام است شخصیتم اجازه نمی‌دهد از او چیزی بخواهم. 👈🏻ادامه دارد.. 📚زندگینامه بانو (همسر امام) ص 112-111 🇮🇷 @iranemoaser
🌀خاطرات ، به قلم خودش: (18) ♨️ زندگی با روزی پنج تومان 🔹... آقا چند ماهی بعد از تولد احمد کل خرج خانه را به روزی پنج تومان به‌عهده من گذارد. این پول کم بود نمی‌توانست هزینه جانبی و پول توجیبی ما را تأمین کند. گاهی که بچه‌هایم از پس کوچه‌ها می‌گذشتم یاد بچگی خودم می‌افتادم که در کالسکه می‌نشستم و به نوکری که کنار سورچی و یا کارگری که همراهی‌ام می‌کرد می‌گفتم اگر مغازه خوبی دیدند خبرم کنند و یا اگر در مغازه‌ای چشمم به چیزی می‌خورد که خوشم می‌آمد و میل می‌کردم امکان نداشت که بلافاصله تهیه نشود ولی امروز کودکان خردسالم را در بدترین وضع می‌دیدم اما با تمام این احوال عارم می‌شد بگویم پول بدهید.بالاخره برنامه‌ریزی برای خرج منزل را در حدود روزی پنج تومان به من سپرد. 🔸 تولد سال 1324 شمسی بود و سال جنگ جهانی دوم که تورم غوغا می‌کرد. البته این را بگویم مخارج اصلی به‌عهده خود او بود برنج، روغن، قند، شکرو چای همیشه این پنج قلم را آقا تهیه می‌کرد. ما و پنج فرزندمان و کارگرمان و با آمد و رفت میهمان به طور متوسط باید روزی ده نفر غذا می‌خوردند، با پنج تومان زندگی اداره نمی‌شد. ولی با همه این احوال از آنجا که ماهانه خرجی‌ خانه به من واگذار شده بود و دیگر کسی کاری نداشت که چه کردم، فقط باید می‌رساندم، از این جهت برای من بهتر بود زیرا بالاخره پولی در دست داشتم اگر فرزندم پولی می‌خواست- مقصودم مصطفی است – دستم بازتر از گذشته بود ... البته ده سال اول را با فقر و فاقه و تنگدستی و نداری سپری کردیم ولی در ده سال دوم، به‌خصوص اواخر آن، قدری وضع بهتر شد، در همین دهه هم بود که به اصطلاح باید رفته رفته دخترها و پسرها را به خانه بخت می‌فرستادیم و تمام زحمت‌ها به‌عهده شخص حقیر بود... 👈🏼ادامه دارد... 📚زندگینامه بانو (همسر امام) ص 121-122 🇮🇷 @iranemoaser
🌀خاطرات ، به قلم خودش: (19) ♨️ # امام مرا دوست داشت 🔹... بعد از 6 ماه منزل «یخچال قاضی» پیدا شد، اینجا از نظر محل مرغوب نبود زیرا در حاشیه شهر بود که از یک طرف متصل به باغات اطراف شهر و از طرف دیگر وصل می‌شد به یخچالهایی که زمستان‌ها برای یخ‌گیری، آب [درآن] می‌انداختند و تابستان محل زباله و خاکروبه بود. یک طرف این منزل کوچه باغی بود که خانه مانرا به محله «جوی شور» متصل می‌کرد که آن هم محله فقرا بود ولی به هر حال خانه‌ای خوب بود. به خصوص برای ما با آن وضعیت گذشته‌مان، یک‌ساله اجاره کردیم. ولی بحمدالله صاحبش زودتر از یک سال تصمیم گرفت که خانه را بفروشد. وقتی این خبر را آقا به من داد خیلی ناراحت شدم اول زمستان بود با ناراحتی گفتم من که از این خانه بیرون نمی‌روم، تا کی خانه به‌دوشی؟ 🔸گفته‌ام اورا تکان داد، آخر او مرا دوست داشت و هر گز نمی‌خواست ناراحت شوم. بعدها بارها به من گفت که وقتی یاد قیافه تو در موقع آن خبر یعنی بیرون رفتن از این خانه می‌افتادم ناراحت می‌شدم. خدا هم لطف کرد چرا که صاحب‌خانه در مورد قیمت منزل با او همراهی کرد. صاحب خانه مردی بود به‌نام «طاهری» و اصرار داشت آقا این خانه را بخرد و می‌گفت به هر صورتی که آقا راضی باشد می‌فروشم. آقا به برادر بزرگش آقای پسندیده نامه‌ای نوشت که خانه ارث پدری‌اش و همچنین سهمیه‌اش را از یک باغچه بفروشد تا بتواند خانه را خریداری کند. قیمت خانه را شانزده هزار تومان تقویم کردند. دوازده هزار تومان از خمین تهیه شد ولی در بقیه‌اش گیر بودیم که ناگهان شخصی آمد و با اصرار پنج‌هزار تومان به صورت امانت پیش آقا گذاشت. علی‌الظاهر عازم کربلا بود . این پول مازاد بر خرجش بود ... آقا از او اجازه تصرف (1) گرفته بود تا بعد باز پس دهد. 🔹آقا, فردای آن روز معامله منزل را تمام کرد. آقای هم بنا بود پولی در دو سه ماه آینده برایش بفرستد ... [اما] راهیان کربلا کارشان در تهران به بن‌بست کشیده می‌شود و هنوز هفته‌ای سپری نشده بود که صاحب امانت باز می‌گردد و [به آقا] می‌گوید آمده‌ایم پولمان را بگیریم ... آقا گفتند به‌قدری ناراحت شدم که حد نداشت به خود تشر زدم که سید! آنها تو را امین دانسته‌اند و با طیب خاطر [به تو] اجازه تصرف دادند اما تو چرا تصرف کردی ... به آنها گفته بود... فردا بیایید. آنها رفتند ساعتی نگذشت که در زدند، مردی با پاکتی از پول وارد شد گفت آقا پسندیده فرستاده‌اند. معامله باغچه... انجام گرفت... امام پول‌ها را شمردند درست به‌اندازه پولی بود که از راهیان کربلا گرفته بود ... 1. در اصل : مصرف 👈🏼ادامه دارد... 📚زندگینامه بانو (همسر امام) ص 134-136 🇮🇷 @iranemoaser
🌀خاطرات ، به قلم خودش: (20) ♨️نامه‌ای عاشقانه در سفر 🔹... خوبست خاطراتی هم از سفر حج آقا در سنه 1312 شمسی بگویم که از جهاتی شنیدنی است تازه به خانه جدید محله تکیه ملا محمود رفته بودیم که آقا به فکر حج افتاد و استدلالش این بود که وقتی مکلف نبوده است از ارث پدر مستطیع شده است... به برادر بزرگش که امور ملک مورثی‌اش در خمین در دستش بود نوشت: پانصد تومان برایم تهیه کنید و از طرف دیگر خودش اقدام به تهیه گذرنامه کرد... من فرزند دومم را حامله و از نبودن شوهرم در دیار غربت نگران بودم... اتفاقاً روزی که بنا بود حرکت کند درد زایمان پیدا کردم، از او خواستم مسافرتش را عقب بیندازد تا فارغ شوم چرا که تنها بودم و مادرم، خود هفت ماهه حامله بود و نمی‌توانست به کمکم بیاید، آقا پذیرفت. البته مادرم «ننه خانم» را که قبلاً یادی از او شد برای رفع تنهایی‌ام فرستاده بود. آقا هم به آقای پسندیده نوشت که مرتب ماهی بیست تومان برایم بفرستند. به همین درخواست عمل شد. وقتی که از حج برگشت مختصری پول زیاد آمده بود که به او بازگرداندم. 🔸آقا سه روز بعد از فارغ شدنم ... با یک بقچه که محتوای درون آن عبارت بود از یک پیراهن و یک شلوار حرکت کرد، شهر به شهر تا عراق و بعد سوریه و بیروت و از آنجا با کشتی تا هفت شبانه‌روز به جده. مجموع مسافرتشان سه ماه نیم طول کشید و در این مدت تنها یک نامه از ایشان داشتم. 📍بخشی از نامه‌ امام به همسر : 💌 تصدقت شوم، الهی قربانت بروم در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نورچشم عزیز و قوت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آیینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش و در پناه خودش حفظ کند... الان در شهر زیبای بیروت هستم حقیقتاً جای شما خالی است ... صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست ... دلم برای پسرت قدری تنگ شده است ... تصدقت، قربانت : 👈🏻ادامه دارد.. 📚زندگینامه (همسر امام) ص 90-89 🇮🇷 @iranemoaser