eitaa logo
همای‌ایران
59 دنبال‌کننده
133 عکس
3 ویدیو
0 فایل
اشعار، دل نوشته، متن ادبی و کوتاه نوشته هام
مشاهده در ایتا
دانلود
صداقت اصلا‌ نمی‌دانستم چرا این‌حرف‌ها را وقت به‌هوش آمدن زده‌بودم اما؛ او دیگر آن اوی سابق‌نشد چون ازجمله من که مدام تکرار می‌کردم، خدایا دخترم رو شفا‌بده، فهمیده‌بود بیماری‌دخترمان را ازاو پنهان کرده‌بودم.
دهه‌شصتی اوقاتش تلخ‌بود. رفت سراغ‌باغچه تا خودش را مشغول‌کند. بی‌فایده‌بود. دق و دلی‌اش را سر درخت‌نارنح جوانی که پدرمرحومش توی‌باغچه کاشته‌بود خالی‌کرد. یک تی‌پا نثارش‌کرد. درخت یله‌شد. با دست‌های درشتش بایک حرکت آن را ازریشه بیرون‌کشید و دوید توی‌کوچه ده‌متری تا حساب پسری را که به‌‌خواهرش متلک گفته‌بود را برسد. تلخ‌بود
موطلایی چشمش که به گلدسته‌های طلایی‌افتاد یادش‌آمد به آن‌روز توی‌پارک، توی شهرش‌ شیراز. وقتی از‌همسرش پرسیده‌بود: _نگاه مردم یه‌جوری نیست مردش جواب‌ داده‌بود: _با دیدن چهارتا دختر قدو نیم‌قد و شکم ورقلمبیده تو، حتما دلشون می‌سوزه و میگن، بیچاره‌ها بچه‌پنجمشون‌هم دختره. زدزیر کریه و گفت: _یا‌امام‌رضا جون‌جوادت. بخدا خواسته‌زور نیستا اما؛ از خدابخواه یه محمدرضا‌ هم به‌دخترای من‌بده. خودت می‌دونی باچه سختی زیارتت نصیبم‌شده. سال بعد موهای مواج و طلایی قشنگ‌ترین پسر دنیایش را با آب سقاخانه اسمال‌طلا خیس‌کرده و سلمانی کوتاه‌شان‌کرد بعد با محمدرضای کوچکش به‌کفترخانه‌ رفت تا برای کبوترهای‌حرم دانه‌نذر بپاشد. ده‌دقیقه‌ای