بعد از تیر خوردنش بچه ها اومدن به کمکمون
خیلی خون ازش رفته بود
فقط برگشت به یکی از رفقا گفت:
بلندم کن رو زانوهام بشينم
برگشتم بهش گفتم: واسه چی..؟!
خون زیادی ازت رفته
که آقا سجاد گفت:
اربابم اومده میخوام بهش سلام بدم..
#شهید_سجاد_عفتی
🆔 @iranrhdm
🔅#امام_صادق علیه السلام:
✍️ الغَضَبُ مِفتاحُ كُلِّ شَرٍّ؛
💠 خشم، كليد هر بدى است.
📚كافي: ۲/۳۰۳/۳
#حدیث_روز
🆔 @iranrhdm
🔅#پندانه
✍ مراقب حرفهایمان باشیم
🔹 ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز ﺑﻮﺩﻡ، ﺳﺎﻝ ١٣٤٠. ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان ﯾﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭو ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ. ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﻟﻬﺠﻪ ﻏﻠﯿﻆ ترکیقشقایی، ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﻏﺮﯾﺐ.
🔸ﻣﺎ ﮐﺘﺎبمون ﺩﺍﺭﺍ اناﺭ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﯽ اصفهان ﺁﺏ ﺑﺎﺑﺎ. معضلی ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ. ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.
🔹 ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﺧﻮدمون ﻫﻢ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺩﺭﺳﮑﯽ میخوندم.
🔸ﺗﻮ اصفهان ﺷﺪﻡ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ. ﻣﻌﻠﻢ ﭘﯿﺮ ﻭ بیحوصلهﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﻗﺴﻢﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﻦ!
🔹هرﮐﺲ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯽﺧﻮﻧﺪ میگفت: «ﻣﯽﺧﻮﺍﯼ ﺑﺸﯽ ﻓﻼﻧﯽ؟» ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻣﻦ ﺑﯿﻨﻮﺍ ﺑﻮﺩﻡ.
🔸 ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ. اوﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺨﺖ ﺑﺪ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﺪ معلممون. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻣﯽﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﭼﻮﺑﯽ میخوردم ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮه ﮐﯽ ﻫﺴﺘﻢ!
🔹دیگه ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ.
🔸 ﮐﻼﺱ ﺳﻮﻡ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ اوﻣﺪ ﻣﺪﺭﺳﻪمون. ﻟﺒﺎسای ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯽﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ.
🔹ﺍﻭنو ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻼﺱ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻧﺸﺴﺘﻢ. میدونستم ﺟﺎﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ.
🔸 ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩ. ﮔﻔﺖ ﮐﻪ مشق رو ﺑﺮﺍی ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ.
اونقدر ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﺸﻘﻢ ﺭو ﻧﻮﺷﺘﻢ، ﻭﻟﯽ ﻣﯽﺩوﻧﺴﺘﻢ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ چیه!
🔹 ﻓﺮﺩﺍﺵ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪ، ﯾﮏ ﺧﻮﺩﻧﻮﯾﺲ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﻀﺎﮐﺮﺩﻥ ﻣﺸﻖﻫﺎ.
🔸ﻫﻤﮕﯽ ﺷﺎﺥ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﺁﺧﻪ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮﻥ ﺭو ﯾﺎ ﺧﻂ میزدن ﯾﺎ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽﮐﺮﺩﻥ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ. ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻣﯽﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪﺷﺪﺕ ﻣﯽﺯﺩ.
🔹ﺯﯾﺮ ﻫﺮ ﻣﺸﻘﯽ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ مینوشت. ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺮﺍی ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﻪ؟
🔸ﺑﺎ ﺧﻄﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺖ:
ﻋﺎﻟﯽ.
🔹ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽﺷﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﻠﻤﻪﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
🔸ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﺩ ﺷﺪ. ﺳﺮﻡ ﺭو ﺭﻭﯼ ﺩﻓﺘﺮﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ. ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ نمیذارم بفهمه ﻣﻦ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺳﻢ. ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻢ.
🔹اوﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻝ ۲۰ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺳﺎﻝﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻡ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ، ﻧﻔﺮ ﺷﺸﻢ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ.
🔸ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﻪ اوﻥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ منو ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩ.
🔹ﭼﺮﺍ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺭو ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭﯾﻎ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ؟ ﺑﻪﻭﯾﮋﻩ ﭘﺪﺭﺍﻥ، ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ، ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ، ﺍﺳﺘﺎﺩﺍﻥ، ﻣﺮﺑﯿﺎﻥ، ﺭﺋﻴﺴﺎﻥ ﻭ...
🆔 @iranrhdm
🌟به مناسبت سالروز سوم خرداد فردا چهارشنبه از ساعت ۸ الی ۹ مراسم غبار روبی مزار شهدا و زیارت عاشورا در مقبره شهدای گمنام موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس برگزار میشود.
تشریف بیارین 😊
🆔 @iranrhdm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[صحبتهای شهیدباکری یک ساعت قبل از شهادت!]
#خدامیداندچهمیدیدیآنلحظههایآخر...!
🆔 @iranrhdm
🌟بازدید رایگان🌟
روز چهارشنبه سوم خرداد بازدید از موزه رایگان هست 😍
حتما تشریف بیارین 🌺
از ساعت ۹ الی ۱۷
دسترسی از مترو همت و حقانی ، با ماشین شخصی هم از بزرگراه حقانی خ سرو میتونید تشریف بیارین .
🆔 @iranrhdm
🔅 #پندانه
✍ اثر حمایتی که ریشه در باور داشته باشه خیلی متفاوته
🔹پسرم درسش خوب نبود. تو مدرسه اذیتش میکردن. لاغر بود و عرضه هیچ ورزشی رو هم نداشت. من و زنم از اینکه این بچه اینقدر بیعرضهست، خجالتزده بودیم.
🔸گفتیم ازت حمایت میکنیم. تو میتونی. کلاس ورزش ثبتنامش کردیم. بچه همهاش تو ورزش سوتی میداد و بقیه مسخرهاش میکردن.
🔹بهش میگفتیم به تو باور داریم تو میتونی. ازش هر جور میتونستیم حمایت میکردیم که موفق بشه اما هیچی به هیچی.
🔸اون سالها به شرکتها خدمات مشاوره مدیریت میدادم و روی این موضوع کار میکردم که شرکتهایی که مدیرهاشون از ناتوانی کارمندها شاکی هستن، مشکل اصلی کارمندها نیستن.
مشکل از مدیره. چون مدیر واقعا کارمندهاش رو قبول نداره.
به خاطر این نگاهش، علیرغم همه تلاشی که میکنه و در ظاهر تشویقشون میکنه اما در باطن کلا قبولشون نداره. برای همین کارمندها همیشه بهش وابسته هستن و به جایی نمیرسن.
🔹یک دفعه به شک افتادم که نکنه درمورد پسرم هم مشکل خود بچه نیست. مشکل از منه. تو خودم کنکاش کردم و دیدم آره، برخلاف اینکه تو ظاهر به بچه میگم تو میتونی و من ازت حمایت میکنم، تو باطن احساس میکنم ناتوانه.
🔸اصلا برای همین حمایتش میکنم. تو باطن و نهان وجودم باورش ندارم.
🔹به زنم این دریافتم رو گفتم. اون هم خوب که درمورد خودش عمیق شد، دید واقعا بچه رو قبول نداره و برای خود بچه و توانش احترامی قائل نیست.
🔸اینجا بود که فهمیدیم اونی که احتیاج به تغییر داره ما هستیم، نه بچه. بعد فهمیدیم ما میخوایم بچه موفق باشه تا پزش رو بدیم، چون اون رو بخشی از دارایی خودمون میدونیم.
🔹ناتوانی از ماست که بار خواسته خودمون و انتظاری که فکر میکنیم جامعه و اطرافیانمون از بچههای ما دارن رو به دوش اونها گذاشتیم. ناتوانی از بچه نیست که شبیه خواستهی ما نیست.
🔸سعی کردیم تغییر کنیم و اینجا بود که وقت گذاشتیم خود بچه رو بشناسیم. چیزی براش نخوایم و ببینیم خودش چی میخواد.
🔹و تازه از همین موقع بچهمون رو پذیرفتیم و از اینجا به بعد تازه شناختیمش و هرچی بیشتر خودش رو شناختیم و باهاش آشنا شدیم بیشتر ازش خوشمون اومد. تازه پذیرای خود واقعیاش شدیم.
🔸بچه تازه از اینجا به بعد حمایت ما رو حس کرد و پیشرفت کرد و الان زندگی موفق و خوبی داره.
🆔 @iranrhdm
همیشه لباس کهنه میپوشید.
سر آخر اسمش پای لیست دانشآموزان کم
بضاعت رفت. مدیر مدرسه داییاش بود.
همان روز عصبانی به خانه خواهرش رفت.
مادر عباس بابایی، برادرش را پای کمد برد و ردیف لباسها و کفشهای نو را نشانش داد. گفت عباس
میگوید دلش را ندارد پیش دوستان
نیازمندش اینها را بپوشد
#شھید_عباس_بابایی
🆔 @iranrhdm
🇮🇷 پیروز تمام میدانها ماییم.
💠 همان طور که در بیت المقدس پیروز شدیم، امروز هم پیروز می شویم.
🔻مقام معظم رهبری:
▫️روز سوّم خرداد هم از روزهایی است که در تاریخ کشور ما و در تاریخ انقلاب اسلامی عزیز ایران این روز میدرخشد.
🗓 سوم خرداد، سالروز فتح خرمشهر در عملیات پیروزمندانه بیتالمقدس و روز مقاومت، ایثار و پیروزی را تبریک می گوییم.
🆔 @iranrhdm
🔹 ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول کار بود. یک روز او را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم!
🔹 دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه، کارتن ها را روی زمین گذاشت.
🔹 وقتی کار تحویل تمام شد، جلو رفتم و گفتم: آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما!
🔹 نگاهی به من کرد و گفت: کار که عیب نیست، بیکاری عیبه. این کاری هم که من انجام می دم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم. جلوی غرورم رو می گیره!
🔹 گفتم: اگه کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست، تو ورزشکاری و... خیلی ها میشناسنت.
🔹 ابراهیم خندید و گفت: ای بابا، همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم.
#شهید_ابراهیم_هادی
🆔 @iranrhdm
برای زمینه سازیِ
ظهور امامزمان عجلاللهفرجه
تنها شعار دادن کافی نیست!!
باید حرکت کرد؛
و در عمل، ارادت خود را نشان داد!🌱
#شهید_رسول_خلیلی
🆔@iranrhdm
🔅 #پندانه
✍ این دفعه مهمان من!
🔹هفت یا هشتساله بودم، به سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن!
🔸پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمزرنگ که تقریباً همقد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش.
🔹میوه و سبزی رو خریدم. کل مبلغ شد ۳۵ زار. دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک ۵زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوهفروشی خریدم و روبهروی میوهفروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.
🔸خونه که برگشتم مادر گفت:
مابقی پولو چهکار کردی؟
🔹راستش ترسیدم بگم چهکار کردم. گفتم:
بقیه پولی نبود.
🔸مادر چیزی نگفت و زیرلب غرولندی کرد. منم متوجه اعتراض او نشدم. داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور میکردم اما اضطراب نهفتهای آزارم میداد.
🔹پسفردا به اتفاق مادر به سبزیفروشی رفتم. اضطرابم بیشتر شده بود.
🔸یهو مادر پرسید:
آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟
🔹گفت:
نه همشیره.
🔸مادر گفت:
پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟
🔹آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه توسط من جلوی چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا رو به من کرد و گفت:
آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه.
🔸دنیا رو سرم چرخ میخورد. اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو میگفت، بهخاطر دو گناه مجازات میشدم؛ یکی دروغ به مادرم، یکی هم تهمت به حاجآقا صبوری!
🔹مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم. حاجی رو به من کرد و گفت:
این دفعه مهمان من! ولی نمیدونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه؟!
🔸بهخدا هنوزم بعد از ۴۴ سال لبخندش و پندش یادم هست! بارها با خودم میگم این آدما کجان و چرا نیستن؟ چرا تعدادشون کم شده؟
🔹آدمهایی از جنس بلور که نه تحصیلات عالیه امروزی داشتن و نه ادعای خواندن كتابهای روانشناسی و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟
ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه و آبرویی نریزه.
🆔 @iranrhdm
خانه که بود مدام به من کمک می کرد. مهدی مثل پروانه دور من و پدرش می چرخید. خیلی به ما احترام می گذاشت.
پدر بزرگش بیش از صد سال عمر کرده بود. وقتی می رفتیم شهرستان، من نمی توانستم خیلی به این پیر مرد برسم. اما مهدی به جای من به او کمک می کرد. غذا برایش لقمه می کرد و در دهانش می گذاشت .......
مهدی مصداق واقعی حدیث نبوی «خیرکم خیر لاهله »
بهترین شما کسی است که برای خانواده اش بهترین باشد.
#شهید #مدافع_حرم #مهدی_عزیزی
🆔 @iranrhdm
گفت تو کار برو نداریم بیا داریم.
با نگاهم پرسیدم یعنی چی؟؟
گفت: فرق برو و بیا اونجاس که وقتی میگی برو، یعنی خودت اینجا وایستادی، انتظار داری بقیه جلودار بشن، ولی وقتی میگی بیا، یعنی خودت رفتی جلو، بقیه رو هم تشویق میکنی حرکت کنن.
📚کتاب یادت باشه
#شهید #مدافع_حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی
🆔 @iranrhdm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام مهربون....
از تو میخوام که همیشه منو حرم بیاری ...
چقدر قشنگه ........ 🥺
🆔 @iranrhdm
🔅 #پندانه
✍ برای بچهات باغبان باش نه نجار
🔹نجار، قبل از اینکه شروع به ساختن چیزی کند، باید نقشۀ دقیق همهچیز را بکشد. او پیش از اینکه یک صندلی بسازد، دقیقاً میداند نتیجۀ کارش چه خواهد شد و اگر به اندازۀ کافی مهارت و تجربه داشته باشد، هیچ خطایی رخ نخواهد داد.
🔸اما باغبان چطور؟ او هم همۀ تلاشش را میکند، به جزئیترین نشانهها توجه دارد و بهترین شرایط را برای رشد گلها و گیاهانش فراهم میکند. اما با وجود این، نمیتواند تعیین کند که درختی که کاشته یا گلی که پرورش داده، چه شکلی خواهد شد.
🔹باغبان برخلاف نجار، همیشه منتظر چیزهای پیشبینینشده است. یک روز صبح از خواب بیدار میشود و میبیند درختها زودتر از چیزی که انتظار داشت شکوفه کردهاند. یا میبیند گلدان سرسبزی ناگهان پژمرده شده است.
🔸بعضی از پدر و مادرها میخواهند برای بچهشان نجار باشند. از همان کودکی نقشۀ راه موفقیت او را پیش خودشان کشیدهاند: پسرم باید دانشمند شود. دخترم باید پزشک شود! و بعد لحظهلحظۀ زندگی کودکشان را مثل نجارها با خطکش و پرگار و گونیا اندازه میگیرند.
🔹۴۰ دقیقه بازی، دو ساعت درس، ۲۰ دقیقه تلویزیون و همینطور تا آخر.
🔸آنها تحت هیچ شرایطی اجازه نمیدهند این برنامه بههم بریزد، اما نکتۀ بزرگی را فراموش کردهاند این است که نجارها با چوب بیجان کار میکنند، ولی بچهها نهالهای زندهاند. باید برای بچهها باغبان بود.
🔹باید به آنها توجه کنیم، شرایط رشد و بالندگیشان را فراهم کنیم، اما بدانیم که آنها باید راه خودشان را بروند.
🔸با بازی، زندگیکردن را بیاموزند و با شلختگی و بههمریختگی، اهمیت نظم و برنامهریزی را درک کنند.
🔹یادمان نرود که مرغوبترین میز و صندلیها هم هیچوقت شکوفه نخواهند داد.
🆔 @Masaf
شهیدی که رتبه اول کنکور تجربی شد
🔹مادر شهید احمدرضا احدی با بیان قسمتی از خاطرات فرزندش میگوید: " احمدرضا از سال اول دبیرستان به جبهه رفت، ولی با این وجود باز هم درسش از هم کلاسیهایش که همیشه مدرسه میرفتند بهتر بود. در سالهای جنگ دو تا سه ماه مدرسه میرفت و بقیه سال را در جبههها بود. کتابهایش همیشه داخل کولهاش در سنگرها و جبهههای جنوب و غرب کشور بود. برای کنکور هم از جبهه آمد، آزمون داد و به جبهه برگشت.
🔹شهید احمدرضا احدی در بخشی از یادداشتهایش نوشته است: به راستی ما کجای این سوالها و جوابها قرار گرفتهایم؟ صفایی ندارد ارسطو شدن. خوشا پر کشیدن، پرستو شدن.
#شهید_احمدرضا_احدی
🆔 @iranrhdm
وارد حیات مدرسه شدم. بوی باروت شدید می آمد. در داخل ساختمان دیدم قتلگاه روز عاشورا است.
همین طور بچه ها در خون خودشان می غلطند.
اسلحه ام را برداشتم
آمدم بیرون، شهید محمد جهانآرا تازه رسیده بود.
گفتم:«دیدی همه بچه ها را از دست دادیم! »
در حالی که شدیداً متأثر شده بود،مثل کوه،
استوار و مصمم گفت:
«اگر بچه ها را دادیم اما ما خدا و امام را داریم،
ان شاء الله امام خمینی(ره) زنده باشد.
اگر دین بماند همه چیز میماند»
#شهید_محمد_جهان_آرا
🆔 @iranrhdm
🔅 #پندانه
✍ او به حال شما آگاهتر است
حدود ۷۰ سال پیش، جوان ساده و جاهلی در مسجد حاجیبابا در بازار شهر خوی به مکتب علوم دینی میرفت.
او هنگام اذان ظهر به وسط بازار میآمد و با صدای بلند اذان میگفت و نماز میخواند.
این کار او باعث شده بود در وسط بازار ایجاد سدمعبر کرده و مردم را معذب کند.
پیرمردی که در بازار مغازه داشت، روزی به وی اعتراض کرد که این کار او درست نیست و باعث مزاحمت برای مردم و نفرت آنها از نماز میشود، ولی جوان اصرار داشت که این کار او تبلیغ و یادآوری نماز و خدا برای مردم است.
روزها گذشت تا بعد از مدتی آن جوان ازدواج کرد و با نامزدش به بازار آمد.
پیرمرد چون آن جوان را با نامزدش در بازار دید، از دور او را به اسم صدا کرد و گفت:
ای جوان! نامزدیات مبارک! به مغازه من بیا، میخواهم هدیهای به شما بدهم.
اهل بازار سرهایشان بهسوی آن جوان و همسر جوانش برگشت و جوان وقتی نگاه مردم را روی خود و نامزد جوان خویش دید، نامزد خود را گفت تا از گذر بازار، به خانه برود.
جوان نزد پیرمرد با حالت طلبکار و عصبانیت آمد و گفت:
ای پیرمرد وسط بازار چرا داد میزنی و آبروی مرا میبری؟ به نزد من بیا و در خلوت بگو.
پیرمرد گفت:
میخواستم در وسط بازار یادت کنم تا همه ببینند چقدر دوستت دارم!
ای جوان! یادکردنِ بلند من، تو را در وسط بازار باعث شد همسر خویش، از خود دور کنی. پس بدان! یادکردنِ تو هم، خدا را در وسط بازار، جز دورکردن مردم از خدا، هیچ ثمری ندارد.
هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَإِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ ۖ فَلَا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ ۖ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَی؛
او به حال شما آگاهتر است آنگاه که شما را از خاکِ زمین آفرید و هنگامی که در رحم مادرها جنین بودید، پس خودستایی مکنید، او به حال هر که متّقی (و در خور ستایش) است، از شما داناتر است.(نجم:۳۲)
🆔 @iranrhdm
📷 تصویری از شهدای مقاومت در سراسرنمای موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس 😍
#موزه_ملی_انقلاب_اسلامی_و_دفاع_مقدس
🆔 @iranrhdm
شهید مدافع حرم #اسماعیل_خانزاده
بعد از شهادتش دست نوشته ای از شهید پیدا می کنند که نوشته بود :
خدایا ! اگر خلقت تو نمی داند ، تو میدانی که من در سال ۱۳۸۱ هجری شمسی در شب یازدهم ماه مبارک رمضان توفیق ملاقات با حضرت حجت ابن الحسن امام زمان (عج) را داشتهام .
و در وصیت نامه ملکوتی این شهید فراز های آسمانی هست که می فرماید ؛
خدایا خسته ام، شکسته ام، دیگر آرزویی ندارم جز شهادت. احساس میکنم که این دنیا دیگر جای من نیست. از عالم و عالمیان میگریزم و به سوی تو می آیم. تو مرا در رحمت خود سکنی ده ...
#شهید_اسماعیل_خانزاده
🆔 @iranrhdm
از همسایهها که همکارش بودند شنیده بودم به همین زودی میشود فرماندهی نیروی زمینی سپاه. چند بار ازش پرسیدم طفره رفت و حرف را عوض کرد. شبی که حکمش را از تلویزیون خواندند، بهش گفتم: چرا نگفتی؟ گفت: مگه فرقی میکنه؟ مهم اینه که بتونم خدمت کنم. اینجا و اونجا نداره. این مقامها مثل یه ورق کاغذ زیر پا میمونه. اگه یه روزی برکنارم کنن انگار یه ورق کاغذ رو از زیر پام کشیدند. هیچ احساسی ندارم. فقط باید بتونم بهتر خدمت کنم، همین.
#شهید_احمد_کاظمی
🆔 @iranrhdm
✍️ تفکر نهفته در پسِ فیلمها
🔹آمدند و آخرالزمان را مطرح کردند و گفتند: «آخرهای کار دنیاست و منتظر منجی هستیم.» منتها این منجی، یک منجی چشمآبی آنگلاساکسون بود که ترجیحاً هم از آمریکا میآمد و همه را نجات میداد. یعنی اگر هم منجیای قرار باشد بیاید، از اینجاست.
🔸یک مدت اصلاً منجی یک حیوان شد، مثل «افسانۀ نارنیا» که یک شیر، منجی است. یک مدت منجی فضایی میشود. اما چیزی که مهم است و در ذهنها نشسته، این است که منجی از بین شما نیست؛ از شما جهان سومیها، شما مو سیاهها، فقط شَر بیرون میآید و محور شرارت هستید.
🔹در فیلم «جنگیر ۱»، نشان داد که یک شیطان در یک مجسمه، از عراق به آمریکا میآید و آمریکا را به هم میریزد. دقیقاً چند وقت بعد از آن آمریکا برای کشتن اینها به عراق حمله کرد. افسرانشان میگفتند: «شیطان را در لانه بکش قبل از اینکه در خانه بکشی.» یعنی عراق را یک کشور شیطانی معرفی کرد.
🔸فلذا میبینید این فیلمها برای تفریح نیست، در پس این خنده و هیجانات و جلوههای ویژه، هزاران تفکر نهفته است.
#آخرالزمان
#فیلم
#رسانه
#مهدویت
🆔️ @iranrhdm