eitaa logo
موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
514 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
58 فایل
جهاد تبیین یعنی قبل از دشمن، شما محتوای صحیح را درست کنید رهبر انقلاب ✅بزرگترین ویترین انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در کشور ✅ معرفی موزه و بیان دستاورد های انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ✅ ارتباط با ادمین @iranrhdm_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
کادر را بستم بر روی صورتت یک، دو، سیب خندیدی ... خنده‌هایت از کادر بیرون زد خنده‌هایت دلم را بُرد خنده‌هایت بیچاره‌م کرد خنده‌هایت خدا را هم مشتاق کرد مشتاق شد شهیدت کند ... www.iranrhdm.ir
بفرمائید ... سفره‌ی یکرنگی ست کنارِ ما که بنشینید همرنگ مان می‌شوید بسم الله ... www.iranrhdm.ir
به فدای لب عطشان حسین اولین ذکـرِ پس از افطار است ... www.iranrhdm.ir
راهِ قدس ؛ مرد جنگ می‌خواهد و مرد جنگ نیز کربلایی است و کربلایی مَرد میدان عشق است و از سختیها و مشقات و سرباختن‌ها و جان دادن ها نمی‌هراسد ... www.iranrhdm.ir
هنگامی که پرواز می کنم احساس می کنم همچون عاشق بسوی معشوق خود نزدیک می شوم ودر بازگشت هر چند پروازم موفقیت آمیز بوده باشد مقداری غمگین هستم ! چون احساس می کنم هنوز خالص نشده ام تا به سوی خدا برگردم … www.iranrhdm.ir
حاج قاسم در «راه قدس» ... آذر ماه ۱۳۶۰ جبهه دشت آزادگان عملیات طریق القدس www.iranrhdm.ir
او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی رفتنی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم تیر کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ، حاج احمد متوسلیان بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف ، اوضاعش بی ریخته . کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود محسن وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپ خانه قرار گرفته بودند روانة خط مقدم کند . با روشن شدن هوا ، اوضاع منطقه بسیار خطر ناک تر از ساعت های اولیة حمله شد ؛ چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند محسن همچنانا برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد . یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید : «از پشت بیسیم شنیدیم غباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با حاج احمد صحبت کند .»  حاج همت گفت : «احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو » عباس شعف گفت : « نه ! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم » همین موقع حاج احمد گوشی بیسیم را از همت گرفت . صدای شعف را شنیدم که می گفت : « حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا محسن ... » صدای گریه اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند دیدم توی صورت سبزه حاج احمد موجی از خون دویده است . گوشی بیسیم را توی مشت خود فشرد . چشمان حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت : « محسن ، خوشا به سعادتت ! »‌ www.iranrhdm.ir
اسیر تو شدن خوب است اسیر شهید شدن را می‌گویم خوبی اش به این است که از اسارت دنیا آزاد می‌شوی ... www.iranrhdm.ir
آنها ... بارِ سفر ، بستند و رفتند ... و ما امّا دل ‌بسته شدیم به مسافرخانه دنیا ! www.iranrhdm.ir