❤️ #امام_رضا عليه السلام فرمودند:
🍃 به خداوند گمان نیک ببر؛ زیرا خداى عزّ و جلّ مىفرمايد: من نزد گمان بنده مؤمنِ خويشم؛ اگر به من خوشگمان باشد، به خوبى با او رفتار مىكنم و اگر به من بدگمان باشد، به بدى با او رفتار مىكنم.
📖 كافى، ج 2، ص 72، ح 3
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
صلوات خاصه💚
#امام_رضا علیه السلام 🌸💚🌸
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا
💞الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
🌸و حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ
💞و مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
🌸صلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً
💞متَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا
🌸صلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌹شهید عبدالحسین برونسی
💠شبی که فردایش قرار بود برود #جبهه، با هم رفتیم خانه تک تک فامیلها، از همه حلالیت طلبید. دست آخر هم بردمان حرم خدمت امام رضا(ع). خودش یکی یکی بچهها را برد دور ضریح، #طواف داد. از حرم که آمدیم بیرون، گفت: امشب، سفارشتون رو به امام رضا (ع) کردم. به آقا گفتم: من دارم میرم جبهه. شما به بچههای من، سری بزنید. گفتم بیان از شما خبر بگیرن. اگه یک وقتی کاری داشتید، برید و کارتون رو به #امام_رضا(ع) بگید. من، شما رو سپردم دست امام رضا(ع).
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️🌸
❤️ #امام_رضا علیهالسلام فرمودند:
🍃 هرکسی که غم ونگرانی مومنی را بزداید
خداوند در روز قیامت گره غم از دل او بگشاید.
📖 میزانالحکمه، ج۵، ص۲۸۰.
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
🌷سلام: از امروز تا چهارشنبه که میلاد با سعادت #امام_رضا(ع) است، هر روز با خاطراتی از #شهدای_امام_رضایی در خدمت شما دوستان و سروران گرامی هستیم...👇
#شهدای_امام_رضایی(۱)👇
☀️یوسف پشت لبش تازه سبز شده بود. اما کاری که کرد نشون داد که دلش خیلی وقته که سبزه. یوسف یه دایی داشت. دایی هر چند وقتی به فامیل ها سر می زد. آخه نماینده مجلس بود و بیشتر اوقات دنبال کار مردم بود. یوسف دایی رو خیلی دوست داشت ولی تا حالا حتی جرأت نکرده بود یک کلمه باهاش حرف بزنه. اون روز هم دایی اومده بود به فامیل ها سر کشی کنه.دایی رسید به خونه یوسف.
☀️یوسف هیجان زده بود. به سختی آب دهانش رو قورت داد. عرق کرده بود.آروم به دایی گفت دایی سلام. دایی با تعجب از پیشدستی یوسف تو سلام، جواب سلامش رو داد. گفت: چیه چرا تو کوچه ایستادی؟ یوسف مطمئن بود و تصمیمش رو گرفته بود. آهسته به دایی گفت؛ دایی یه کاری باهاتون دارم. دایی به رسم شوخی محکم به پشت یوسف زد و گفت: بفرما در خدمتیم. دایی، می خوام برم جبهه. گفتن باید بابام این رضایت نامه رو امضا کنه، ولی هر چی می گم، میگه “نه؛ تو هنوز خیلی بچه ای”؟ لطفا شما بهش بگین من قول میدم مواظب باشم؛ بزاره برم. نمی دونم دایی برق تو چشمای یوسف رو دیده بود یا نه؟ با مهربونی به یوسف گفت؛ دایی جون باشه من با بابات صحبت می کنم. دایی وارد خونه شد. بعداز نیم ساعت درخونه باز شد. دایی داشت بند کفشهاش رو می بست. پاش رو که بیرون گذاشت یوسف پرید جلو. چی شد!چی شد!!دایی؟ !دایی اما به آرامی گفت: انشاءالله با اولین اعزام توهم میشی یه بسیجی...
🌷فردای اون روز ، بوف ۱۶ ساله داستان ما اعزام شد. یک ماه نشد که خبر رسید یوسف بر اثر اصابت تیر مستقیم شهید شده و جنازه اش هم تو جبهه و در خط مقدم مونده. یعقوب برادر یوسف، به منطقه رفت و مدت ها به دنبال جنازه یوسف گشت ولی پیداش نکرد که، نکرد. انگار آب شده بود رفته بود تو زمین. تا اینکه بعداز سه چهار ماه خبر رسید جنازه یوسف پیدا شده.؟
🌷”یوسف عاشق امام رضا(ع) بود ولی به خاطر وضع زندگی و فقر مالی تا روز شهادتش که ۱۶ سالش شده بود هنوز نتونسته بود بره زیارت...
🌷 اما عاشقی رسم عجیبی داره و امام رضا (ع) هم رئوف و مهربان است .بچه های مشهد جنازه یوسف رو اشتباهاً به جای یکی از شهدا منتقل کرده بودن مشهد و دور ضریح آقا امام رضا (ع) طواف داده بودن، 👈 بعد که خانواده مشهدی ، شهید رو تحویلش گرفتن دیدن که، این شهید اونها نیست. با پیگیری های یعقوب، یوسف به شهر خودش برگشت، البته، بعداز زیارت امام رضا(ع)...
#کتاب_شهداواهل_بیت
# ناصرکاوه
💐 امام رضا(ع) فرمودند: هرگاه که بندگان، گناهان تازه ای پدید آورند که سابقه نداشته است، خداوند بلای تازه ای برایشان پیش می آورد که قبلا نمی شناختند. وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۲۷۰
#شهدای_امام_رضایی(۴)
🌹شهید روح الله. قربانی برای من هدیہ امام رضا (ع) بود👇 همسری کہ امام هشتم بہ ادم هدیہ بدهد وامام حسین (ع) او رابگیرد وصف نشدنی است. من عروس چنین مردی بودم با بچہ های دانشگاه رفتہ بودیم مشهد انجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا کردم گفتم: یا امام رضا (ع) اگر مردی متدین واهل تقوا به خواستگاری ام بیاید قبول می کنم یک ماه بعداز اینکہ از مشهد برگشتم روح الله امد خواستگاری ام... و شدم عروس امام رضا(ع)...
🌹شهید مهدی صابری توی وصیت نامه اش نوشته بود: رسیدن به سن 30 سال، بعد از علی اکبر (ع) برایم ننگ است.... مادرش می گفت: آخرین بار که از سوریه برگشت ایران، با هم رفتیم مشهد. بعد از زیارت دیدم مهدی کنار سقا خونه ایستاده و می خنده. ازش پرسیدم: چیه مادر؟ چرا می خندی؟...گفت: مادر! امضای شهادتم رو از #امام_رضا (ع) 💕 گرفتم... بهش گفتم: اگه تو شهید بشی من دیگه کسی رو ندارم. مهدی دستش رو به سمت آسمون بلند کرد و گفت: مادر خدا هست🌷
🌷امام رضا (ع) به من فرمودند:
«من ضامن احمد هستم!»👇
💥 ناگهان انگار کسی در گوشم نجوا کرده باشد، فهمیدم او شاه خراسان و ایران امام رضا(ع) است. خوب توجه کردم، این چشم و چراغ ملک ایران را کجا زیارت کردم، به یادم آمد که ایشان همان کسی است که احمد را در چهار ماهگی در آن بیماری سخت ضمانت کرد و دست راست مبارکش را بر روی سینه نهاده و فرمود: «من ضامن احمد هستم!» از جا بلند شدم تا عرض ادب و ارادتی بکنم، هنوز سخن آغاز نکرده بودم که در دستان مبارکش پروندهای دیدم. رو به من کرد و فرمود: «این پرونده عمر احمد است. عمر احمد در دنیا تمام شد، او 27 سال دارد!»فغان زدم و از آقا خواستم ضمانتی دیگر کند. فرمود: «ناراحت نباش، مدتی بر ضمانت خویش میافزایم.»... گویا همان روز احمد میخواست به شهادت برسد، اما نشد و امام هشتم(ع) یک هفته دیگر برای احمد مهلت گرفت. دیدم فردای آن روز احمد به کیاکلا آمد. او را دیدم در آغوشش گرفتم و بوسههای مادرانه نثارش کردم. این بار من به مانند آن زمان احمد را کنارم نشاندم و خوابم را برایش گفتم. چون موضوع تمدید عمر را شنید لبخندی زد و به من نگاه کرد و گفت: «مادرجان!ناراحت نباش.!»
💥احمدم آن روز با تک تک اعضای خانواده عکس یادگاری گرفت. حرکاتش برایم اسباب نگرانی و تشویش بود؛ اما او چیزی به ما نگفت تا اینکه هنگام عزیمت به ایلام، به پدرش گفت: «باباجان! این آخرین دیدار است و شما دیگر مرا نمیبینید، اگر کوتاهی داشتم مرا ببخشید و حلالم کنید.»... با شنیدن این جملات قطرات اشک از چشمان پدرش سرازیر شد. دست روی کمرش گذاشت و گفت: «پسرم کمر مرا شکستی؟»... احمد چون اشک و حالت پدر را دید دست در گردن پدر انداخت و دست و روی پدر را بوسید و گفت: «بابا شوخی کردم، من که پیش شما هستم.»... بعد خداحافظی کرد و از ما جدا شد. در کوچه نگاهش میکردیم تا از ما دور شد. یاد آن شعر افتادم که سعدی بزرگ از زبانِ دل بیبی زینب سروده بود:
ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود. و با یاد زینب(س) به خود تسلی میدادم. دو سه روز مانده به شهادت احمد، پدرش خیلی بیتاب بود و بیقراری میکرد. نگران بود و حس پدرانه به او نهیب زده بود که احمدش پر کشیدنی است و دیگر پا به کیاکلا نمیگذارد. همان شب در خواب دیدم که خانه پر از نور شده و چهار زن با چهرههای نورانی آمدند و در اتاق نشستند. دو تن از آنها که با حجاب بودند قیافهای غمگین و محزون داشتند. بانویی که بالای سرم بود، یک پیراهن مشکی به دستم داد و گفت: «بپوش، مگر نمیدانی احمدت شهید شده است؟»...
شروع کردم به گریه و بیقراری کردن و احمد را صدا میزدم که ناگاه از خواب بیدار شدم. از اینکه همة اینها را در خواب دیده بودم، خیالم راحت شد. اما روز بعد ماجرای خواب را برای روحانی مسجد بازگو کردم و او گفت: «آن چهار زن حضرت آسیه، حضرت خدیجه، حضرت مریم و حضرت فاطمه(س) بودند و برای پسر شما عزاداری میکردند!»... دو سه روز بعد از آن خواب، گوینده تلویزیون اعلام کرد که یکی از خلبانان دلاور هوانیروز در ایلام به شهادت رسید...ِ برای حفظ روحیه بچههای ارتش و نیروهای دیگر نظامی و مردم نامی از احمد نبردند. به همسرم گفتم:«این خلبان احمد بوده است. بیتابیهای پدر احمد صد چندان شده بود. دوباره ساعت ده شب تلویزیون خبر شهادت خلبان دلاور هوانیروز را اعلام کرد. من گریه میکردم تا این که ابراهیمی استاندار ایلام زنگ زد و گفت: «مادر! احمد به سمت کربلا و هدفی که داشت، پر کشید»
راوی; مادر #شهیدکشوری
#کتاب_شهداواهل_بیت #ناصرکاوه.
30.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#السلام_علیک_یاعلی_ابن_موسی_الرضا
علیه السلام
🌷فردا شب ۲۳ ذی القعده ، شب زیارت مخصوصه، آقا جانمان، #امام_رضا(ع) است
التماس دعا، #ناصرکاوه
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ عظمت شب و روز دحوالارض
🎙آیت الله مجتهدی تهرانی
✅ بنا بر روایات ۲۵ ذی القعده روز دحوالارض روزیست که زمین از زیر کعبه گسترده شده است و همچنین نخستین رحمتی که از آسمان به زمین نازل شد در این روز بوده است. یکی از اعمال اختصاصی این روز، زیارت حضرت رضا علیه السلام است.
#پادکست
#امام_رضا (ع)
#دحو_الارض
@ircom_8
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عنایت_امام_رضا_علیه_السلام👇
#برش_اول 👈 یک روز
#شهید_تهرانیمقدم به من گفت: فلانی، خسته هستی من میخواهم تو را خوشحال کنم. تهرانی مقدم به من گفت: به روسیه رفته بودم تا موشکی را ببینم. آنها به من گفتند: ما این موشک را به شما نمیدهیم چراکه موشک فقط ساخت روسیه است؛ اگر میتوانید خودتان بسازید. من هم آمدم ایران تمرین زیادی کردم، موفق نشدم بهخاطر همین به مدت سه روز در حرم رضوی به، #امام_رضا(ع) متوسل شدم و بعد از سه روز جوابم را گرفتم و طرح خود را در دفتر نقاشی دخترم کشیدم. شهید تهرانی مقدم طرح خود را به من نشان داد. وی واقعاً با تقوا و معرفت کار میکرد.کتاب شهدا و اهل بیت ، ناصر کاوه، راوی: دکتر زاکانی، شهردار فعلی تهران
#برش_دوم 👈#سردار_حاجی_زاده، برایم تعریف کرد که، حدود یک ماه قبل از این عملیات ساقط کردن پهباد آمریکایی، به حرم مطهر رضوی مشرف شده بودیم، در آن تشرف از امام رضا(ع) خواستیم که شرایطی را فراهم آورند تا بتوانیم اقتدار نظام را به دشمن نشان دهیم، بنابراین این پیروزی را حاصل #عنایت_امام_رضا(ع) میدانیم.
#سی_خرداد
#سالکرد_سرنگونی_پهباد_آمریکایی
راوی: #ناصرکاوه
23.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از زیباترین همخوانی های چایخانه حرم امام رضا علیه السلام 😍😍
#امام_رضا #امام_هشتم #غریب_الغربا
#مشهد_مقدس #حرم_رضوی #مشهد
#دلتنگی #غربت #درد_دل
✅لینک کانال های مجتمع امام رضا(ع):
https://takl.ink/ircom_8/
📷حالوهوای برفی در حرم امام رضا
#مشهد_الرضا #امام_رضا
@ircom_8
✅لینک کانال های مجتمع امام رضا(ع):
https://takl.ink/ircom_8/