#داستان_کوتاه
برگرفته از کتاب دختر شینا (قدم خیر محمدی کنعانی)
#فصل_سوم (#قسمت_هجدهم)
بعد خداحافظی کرد و رفت . خدیجه صدایم کرد و گفت : قدم . باز که گند زدی . چرا نیامدی تو . بیچاره . ببین برایت چی آورده و به چمدانی که دستش بود اشاره کرد و گفت : دیوانه . این را برای تو آورده . آن قدر از دیدن صمد دستپاچه شده بودم که اصلا چمدان را دستش ندیده بودم . خدیجه دستم را گرفت و با هم به یکی از اتاق های تو در تویمان رفتیم . در اتاق را از تو چفت کردیم و در چمدان را باز کردیم . صمد عکس بزرگی از خودش را چسبانده بود توی در داخلی چمدان و دور تا دورش را چسب کاری کرده بود . با دیدن عکس ، من و خدیجه زدیم زیر خنده . چمدان پر از لباس و پارچه بود . لا به لای لباس ها هم چند تا صابون عطری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد . لباس ها هم با سلیقه ی تمام تا شده بود .
@ircom_8
#تربیتی_و_روانشناسی
چگونه شاد باشیم
(#قسمت_هجدهم)
غافل از اينكه كنار آمدن با مشكلات، گاهي اوقات بهترين درمان و راه حل است و اينكه انسان توجه داشته باشد كه همه چيز به دست خداوند متعال است و برخي اوقات به دلايل گوناگون و بر اساس مصلحت، مشكلات و مصائبي براي انسان پديد مي آيد كه راضي بودن به رضاي الهي، موجب آرامش و صبر شده، انسان را ياري مي نمايد تا حوادث ناگوار را تحمل نمايد. علي(ع) ميفرمايد: «چه نيكو غم زدايي است توكل كردن به تقدير (الهي)».
@ircom_8