eitaa logo
کنگره ملی بزرگداشت ۲۴هزار شهید استان اصفهان
2.1هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1هزار ویدیو
52 فایل
🇮🇷«شهیدان مظهر عزت ایران» تنها پایگاه اطلاع‌رسانی کنگره ملی بزرگداشت ۲۴هزار شهید استان اصفهان ارسال پیشنهادات و نظرات: @admin_isf24000
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان هشتم برگرفته از ایم راوی:مادرشهید ثابت سر مزارش نشستم و توی حال خودم بودم. جوانی با ظاهری خیلی شیک و امروزی آمد نشست کنار سنگ مزار فرزندم و شروع کرد به فاتحه خواندن! پرسید:((شما که هستید؟)) گفتم:((مادر شهید هستم، کاری داشتید؟!)) گفت:((من مشکلی داشتم که این شهید برایم حل کرد.)) گفتم:((چطور ؟)) گفت:(( هفته پیش به گلزار آمدم.دیدم آقایی با عکس این شهید اینجا نشسته است. من اصلا علاقه و اعتقادی به شهدا، گلزار و این مسائل نداشتم. با خودم گفتم اگر این شهید مشکل مرا حل کند پس معلوم است شهیدان حساب و کتابی دارند .همان شب شهید شما با همان لباس رزم و پوتین به خوابم آمد و رو به من کرد و گفت: چون به شهدا توسل کردی آمدم تا مشکل تورا حل کنم. برو خیالت راحت باشد که مشکل تو کاملا حل شده و دیگر هیچ غصه نخور. فردای آن روز مشکلم حل شد. از آن روز تا به حال هر بار که به گلزار بیایم، بر سر مزار پسر شما می‌آیم.)) یک مرتبه همسرم تعریف می‌کرد که روزی دیدم دختر خانم جوانی نشسته کنار قبر علی اکبر و فاتحه می‌خواند . فاتحه خواند وگریه کرد. انگار مثل خواهری بود که برای برادرش گریه می‌کند. گریه اش که تمام شد،گفتم:((دختر خانم شما با این شهید آشنا هستید؟)) گفت:((نه،من بچه سبزوار هستم و در قم درس می خوانم چند شب پیش خواب دیدم که این بزرگوار به نزدم آمد و گفت:آمده ام اینجا تا به شما بگویم این اموال و امکاناتی که برای شما خرج و هزینه می شود از اموال بیت المال است .شما در دو کار سستی و کاهلی می‌کنید، اول نماز و دوم درس! همان جا ازایشان سوال کردم که مزارتان کجاست؟ دقیقا اسم و نشانی مزار خودش را داد.)) پس از آن حدود سه سال هر عصر پنجشنبه زودتر از من، آن دختر خانم می آمد و شروع می‌کرد به قرآن خواندن بر سر مزار فرزندم. *************************** جلست علی رأس قبره و کنت قد اختلیت بنفسی. جاء شاب عصری و ذو مظهر انیق جدا و جلس بجانب حجر قبر ابنی و بدأ بقراءة الفاتحة! سأل: «من انتن؟» قلت: «انا أم الشهید، هل عندکم شئ؟!» قال: «کانت عندی المشکلة التی حلّها لی هذا الشهید.» قلت: «کیف یا ابنی؟» قال: «فی الاسبوع الماضي جئت الی روضة الشهداء. رأیت رجلا قد جلس هنا مع صورة هذا الشهید. انا لم یکن لدی فی نفسی أی اهتمام أو الإیمان الی الشهداء و روضة الشهداء و هذه القضایا علی الإطلاق. قلت مع نفسی إن یحلّ هذا الشهید مشکلتی، فیتضح أن الشهداء لیدیهم الحساب. نفس ذلک اللیل جاء شهیدکن مع الزی القتالي و الجزمة فی نومی و التفت الی و قال: «جئت لأحل مشکلتک؛ بسبب أنک توسلت بشهداء. اذهب و لا تقلق بشأن هذا الأمر لأنّ قد حلّت مشکلتک تماما و لا تحزن بعد الآن ابدا. غد ذلک الیوم حلّت مشکلتی. من ذلک الیوم الی الآن کل مرّة اجئ الی روضة الشهداء، آتی الی رأس قبر ابنکن.» مرة کان یحکی زوجی أننی یوما رأیت بنتا شابة جالسة بجانب قبر علی اکبر و تقراء الفاتحه. قرأت الفاتحة و بکت. کأن کان کأخت تبکی علی اخیها. عندما انتهی بکاءها، قلت: «یا ابنتي هل انتن تعرفن هذا الشهید؟» قالت: «لا، انا من اهالي مدینة سبزوار و ادرس بالقم. قبل عدة لیالی رأیت فی المنام أنّ هذا الشهید جاء عندی و قال: قد جئت الی هنا لأقول لکن أنّ هذا الممتلکات و المرافق التی تقضی لکن و تخصص لکن، هی من ممتلکات بیت المال. انتن کسالی فی أمرین، الاول الصلاة و الثانی الدرس! فی نفس ذلک المکان سألت منهم این مقبرتکم؟ قال اسم و عنوان قبره بالضبط.» من بعده تقریبا بمدة ثلاث سنوات کل خمیس فی المساء تلک البنت کانت تجئ قبل منی و تبدأ بقراءة الفاتحة علی رأس قبر ابنی. مأخوذة من کتاب نحن احیاء راویة: أم الشهید علی اکبر نظری ثابت @setareganederakhshan @setaregaannderakhshan